کد خبر: ۱۱۸۴۸۳
تاریخ انتشار: ۰۴:۱۵ - ۱۸ مرداد ۱۳۹۵ - 2016August 08
شفا آنلاین>اجتماعی>موکت‌ها پا را می‌برند. یک چوب‌لباسی برای آویزان کردن لباس‌ها ندارد. با دو پونز پرده را به پنجره آویزان کرده و وسایل آشپزخانه را روی یک ترالی اورژانس گذاشته‌.
به گزارش شفا آنلاین،به نقل از سپید اینجا محل زندگی پزشک روستای چاهکیچی، شهرستان دلگان از توابع ایرانشهر در استان سیستان و بلوچستان است. همان‌جایی که شب‌هایش آنقدر ترسناک می‌شود که در را روی هیچ‌کس باز نمی‌کند. « همش می‌ترسم کسی ماشینم را آتش بزند یا اینکه با اسلحه بالای سرم بایستد.» در کل مرکز بهداشتی و درمانی این روستا فقط او و یک سرایدار کار می‌کنند، یعنی اینجا خبری از ماما، بهورز، پرستار یا کاردان نیست. محسن ولی‌زاده، پزشک عمومی قراردادی است که قصد دارد سال آینده در امتحان تخصص شرکت کند. او حدودا 5 ماه است که در یکی از محروم‌ترین نقطه این کشور کار می‌کند و موقع حرف زدن نمی‌داند از مشکلات خودش بگوید یا محرومیت‌های بیمارانش.

«نزدیک‌ترین بیمارستان به اینجا دو ساعت فاصله دارد برای همین مردم روستا تا حد ممکن بیمارستان نمی‌روند. مگر اینکه به قول خودشان ملّا بیاید و آنها را مجبور کند که از میان توفان‌های شن و گردوخاک‌هایی که نفس را تنگ می‌کند بگذرند تا به شهر برسند.»

خودم بیمار را به بیمارستان بردم
       او می‌گوید:« چیزی به اسم وسیله نقلیه عمومی اینجا معنی ندارد. دمای هوا گاهی به 55 درجه می‌رسد.» همه این‌ها دلایل کافی هستند که بیماران حرف‌شنوی از دکتر نداشته‌باشند. برای مثال ولی‌زاده تعریف می‌کند:« بیماری داشتم که بر اثر گاز گرفتن یک راسو، هاری گرفته‌بود. هرچه تشویق کردم که به بیمارستان برود قبول نمی‌کرد تا اینکه خانواده‌اش حاضر شدند که اگر روحانی دستور دهد او را به مراکز درمانی اطراف ببرند اما تا به خودشان آمدند مریض مرده‌بود.»

 او خاطرات مشابه زیادی دارد. «بیمار دیگری می‌گفت سردرد دارد و اعتقاد داشت که وقتی به سرش سوزن می‌زند حالش بهتر می‌شود.» مهم‌ترین خاطره‌ای که این پزشک را بین اهالی شهر معروف کرده مربوط به اوایل همین ماه است. خانم باردار 9 ماهه‌ای دچار پرفشاری خون انتشار سیستولیک 21شده بود و باید حتما به بیمارستان مراجعه می‌کرد. این یازدهمین حاملگی این زن 37 ساله بود و پولی برای اینکه به بیمارستان برود نداشت. پزشک ابتدا پولی به او داد و قرار شد با آمبولانس به بیمارستان برود. « اول به آمبولانس روستای اطراف زنگ زدیم که گفتند مامورانشان به ماموریت رفته‌اند. ماموریت‌های آمبولانس‌های اینجا هم با شهرهای دیگر تفاوت دارد، یعنی نباید انتظار داشته‌باشید که بعد از یک ساعت دوباره به مقر اصلی‌شان برگردند.» تو طوفان مهمان همیشگی جاده‌های آنهاست. ممکن است باد طوری بوزد و شن‌ها را حرکت دهد که تا یک متر جلوتر هم دیده نشود. آمبولانس‌ها تا به شهر بروند و دوباره سوختگیری کنند شب می‌شود و دیگر تا روز بعد همان‌جا می‌مانند.

       « دوباره به بیمارستان دیگری زنگ زدیم باز هم آمبولانس نداشت. گزینه بعدیمان 250 کیلومتر با مبدا فاصله داشت. برای همین تصمیم گرفتم خودم زن را به بیمارستان ببرم. او را سوار یک مزدا دو کابین کردم و به شهر بردم.» این زن از ابتدای حاملگی سونوگرافی نرفته‌بود اما این نیز تعجب اهالی روستا را برنمی‌انگیزد « فکر کنید شما برای سونوگرافی باید از تهران به کاشان بروید. حالا به این شرایط بی‌پولی، گرد‌وخاک و گرمی هوا را اضافه کنید؛ قطعاً از تصمیمتان پشیمان می‌شوید.»

ساده‌ترین ابزار درمانی را ندارم
       جایی که این پزشک کار می‌کند او ساده‌ترین تجهیزات درمان هم وجود ندارد.«دستگاه‌ کوچک قند خون ندارم. نخ بخیه ندارم. سند سایزهای مختلف ندارم، ماسک اکسیژن ندارم. لوله شست‌وشوی معده در سایزهای مختلف ندارم. یک‌بار کودکی را که شیره تریاک خورده بود آوردند و من نمی‌توانستم او را به همین دلیل درمان کنم.سولفات منیزیم 50 درصد که یک دارو بسیار ضروری است ندارم.»

زندگی در شرایط سخت
       هوای داغ و آب ناسالم زندگی را برای او بسیار سخت کرده‌است: «اینجا همه مشکلات گوارشی دارند. همه بر سر موتورهای آب دوش می‌گیرند. مشکل پوستی بسیار رایج است. کودکان اینجا همه مبتلا به انگل و سوءتغذیه هستند. گوش همه‌شان عفونت دارد. بیشتر خانم‌ها هم مشکلات عفونی زیادی دارند.» محسن ولی‌زاده می‌گوید که سیستان و بلوچستان به امان خدا رها شده‌است. « افراد زیادی بودند که بعد از چند روز کار کردن از اینجا فرار کردند.» با وجود همه این مشکلات حقوق‌های او منظم پرداخت نمی‌شود:«برای مثال من هفته دوم ماه حقوقم را می‌گیرم. نمی‌توانم با این نظم برنامه‌ریزی کنم. حق پایش من را کم رد کرده‌اند آن‌ هم درحالی‌که دیگر کار بیشتری از دستم برنمی‌آمده. علاوه بر آن قوانین دیگر هم اینجا سلیقه‌ای رعایت می‌شوند. برای مثال در قانون پزشک خانواده داریم که مراکز روستایی روز جمعه می‌توانند تعطیل کنند اما به‌شرط اینکه تا مرکز بعدی 30 دقیقه فاصله باشد. من می‌توانم مرکز را تعطیل و با پزشک نزدیک خودم هماهنگ کنم اما مراکز دیگر این را نپذیرفتند. من اینجا در ماه 2/5 روز مرخصی دارم و عملا نمی‌توانم کاری کنم. »

سعی کردم زندگی را راحت‌تر کنم
       محسن ولی‌زاده برای زندگی راحت‌تر مجبور به تحمل سختی‌های زیادی شده و خیلی چیزها را تغییر داده‌است:«تلویزیون در این روستا فقط شبکه را پوشش می‌دهد که آن هم همیشه مشکل دارد؛ یا صدایش قطع است یا تصویرش. برق در برخی مناطق اینجا آنقدر ضعیف است که هر وسیله برقی، حتی یخچال را خاموش می‌کنند و به زور کولر را روشن نگه می‌دارند. آن هم اگر شانسمان بگوید و کلا قطع نشود.» بااین‌حال او سعی کرده تا بعضی چیز‌ها را تغییر دهد:«از آن موقع که آمدم سعی کردم فضا را بهتر کنم. درخت نخل کاشتیم، تلویزیون گذاشتیم. با برخی از خیران منطقه حرف زده‌ایم که وسایل آزمایشگاهی اینجا را تامین کنند و از مسئولان خواستم که نیروی کافی به من بدهند تا در آزمایشگاه کار کنند.» ولی‌زاده دیر یا زود تخصص قبول می‌شود و از اینجا می‌رود ولی چه کسی بعد از او به کمک مردم این روستا می‌آید؟

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: