اسماعیل بهشتیانفرد جهرمی از روزهایی گفت که بهعنوان معلم 19 ساله وارد روستایی شد که حتی زبان اهالیاش را متوجه نمیشده است، او میگوید: 18 آبانماه سال 1362 از طریق آموزش و پرورش به روستای هشت بندی (2) از توابع استان هرمزگان منتقل شدم. بهخاطر دارم هوا تاریک شده بود و اطراف را به درستی نمیدیدم. ریشسفیدان و بزرگان روستا منتظر آمدنم بودند تا بهعنوان نخستین و تنها معلم روستا به فرزندانشان علم بیاموزم. متوجه لهجه آنها نمیشدم، به هر طریق بود تا دیروقت و در روشنایی مختصر فانوس با هم صحبت کردیم و از وضعیت روستا مطلع شدم.
بهشتیانفرد ادامه داد: صبح که از خواب بیدار شدم باروشنی هوا، متوجه شدم وارد چه منطقه صعبالعبور و بدون امکاناتی شدهام. سه ماه از ازدواج بادخترعمویم میگذشت و اگرقرار بود در آن روستای محروم بمانم بایداو را هم به آنجا میآوردم و این ممکن نبود. به بزرگان روستا گفتم نمیتوانم بمانم. این جمله راوقتی بااطمینان بیشتری به زبان آوردم که متوجه شدم در فاصله 1500 متری از آبادی، بهوسیله حصیر و چوبهای نخل، دو کپر آماده شده تا در یکی زندگی و در دیگری تدریس کنم.
وی افزود: اهالی روستا با شنیدن این جمله ناراحت شدند و برای اینکه بهعنوان تنها معلم روستا کنارشان بمانم با من صحبت کردند و اطمینان دادند در آبادی دو اتاق به من وهمسرم اختصاص دهند.کیلومترها راه طی کرده بودم و بچههای روستا از سر شوق به دیدار آقا معلم آمده بودند نتوانستم لبخند آنها را به غم تبدیل کنم.آنها را که حالا بعد از 33 سال هنوز هم رنگ لباس، کفش و کیفشان را به خاطر دارم بوسیدم و گفتم میمانم. خوشحالی آن روز کودکان روستای هشت بندی (2) حس خوبی را در وجودم زنده کرد به خودگفتم باید دستبهکار شوم.دو برگه خطی امتحانی و یک خودکار برداشتم و راهی دشت وسیع مقابلم شدم تا به تکتک خانهها بروم و فرزندان شان را ثبتنام کنم.وی با اشاره به اینکه قرار بود در روستای هشتبندی (2) مدرسهای تأسیس شود و همین باعث میشد دانشآموزان از شعاع بسیار دور به این مدرسه بیایند اضافه کرد: در آن منطقه دشت وسیعی وجود داشت که هر شش یا هفت خانوار، حدود 80 هکتار را در اختیار داشتند و کپرهای خود را در آن منطقه صعبالعبور بنا کرده بودند برای همین میخواستم مسیر کپرها تا مدرسه را طی کنم تا اگر روزی یکی از دانش آموزان بهدلیل طولانی بودن مسیر دیرتر به مدرسه رسید او را مؤاخذه نکنم.
مردم مهربان روستا
«به جهرم برگشتم تا همسرم را که در آن زمان 14 سال بیشترنداشت با خود به
روستای محل خدمتم ببرم و از آموزش و پرورش وسایل مورد نیاز مدرسه را تحویل
بگیرم.اسماعیل بهشتیانفرد ادامه داد: آن زمان یک ماشین مزدا 1000 داشتم که
چند نیمکت مستعمل و لوازم اولیه کلاس درس را در قسمت باربری آن قرار دادم و
به همراه همسرم، مادرم، مادر همسرم و برادرش به سمت روستا حرکت کردیم.
در
تمام مسیر به واکنش اعضای خانوادهام نسبت به محل زندگی جدید من و همسرم
فکر میکردم. همسرم در شهر بزرگ شده بود و بدون شک زندگی در آن منطقه فاقد
امکانات برایش دشوار بود.علاوه بر این مادرم همیشه نسبت به زندگی و تربیت
من و خواهر و برادرهایم احساس مسئولیت میکرد و ممکن بود با دیدن آن روستا و
محل زندگی ما واکنش بدی نشان دهد.همین طور هم شد وقتی به آنجا رسیدیم همه
آنها متعجب بودند و باورشان نمیشد قرار است زندگی نوپای ما در آن منطقه
محروم شکل گیرد. برای اینکه خیالشان را راحت کنم گفتم باید صبر کنید تا با
اهالی روستا آشنا و مجذوب صمیمیت و مهربانیشان شوید.بالاخره خانوادهام
به جهرم بازگشتند و زندگی متفاوت ما آغاز شد. در روستا نانوایی وجود نداشت و
زنان روستایی با مهربانی برای ما نان میپختند و طرز تهیه نان را به همسرم
آموزش میدادند. حواسشان به ما بود و به پاس آموزشی که به فرزندانشان
میدادم، با لطف بسیار با من و همسرم برخورد میکردند.
مدرسه بهشتی
حدود دو سال از آغاز به کار مدرسه کپری روستا میگذشت که تصمیم گرفتم در
آن محل، دو اتاق بسازم و فضای مدرسه را به آنجا انتقال دهم تا دانشآموزان
از سرما و گرمای مدرسه کپری در فصلهای مختلف سال در امان باشند.
بهشتیانفرد با یادآوری آن روزها گفت: آموزش و پرورش آن زمان برای ساخت
مدرسه با من و اهالی روستا همکاری نمیکرد به همین دلیل به کمک اهالی روستا
به ساخت یک مدرسه کوچک کمر بستیم.هر کدام از اهالی مبلغی را به این کار
اختصاص داد و من با جمعآوری پولها به شهر رفته و مصالح تهیه کردم. علاوه
بر این با کمک دانشآموزان، از رودخانه ماسه جمعآوری میکردیم و به این
ترتیب شبها معلم روستا در نقش یک بنا و دانشآموزان و اهالی روستا در نقش
شاگردان بنا در زیر نور فانوس کار میکردیم تا اینکه سال تحصیلی 1364 در
مدرسهای که اهالی روستا به آن مدرسه بهشتی میگفتند آغاز شد.
این معلم مهربان ادامه داد: سعی میکردم با کمترین داشتهها بیشترین
امکانات را برای دانشآموزانم فراهم کنم.مثلاً از رینگ چرخ اتومبیل به
عنوان زنگ مدرسه استفاده کرده بودیم یا به کمک نخ بنایی، تور والیبال بافته
بودم و این ورزش را به دانشآموزان آموزش دادم. تخته سیاه کلاسمان هم
ابداعی بود و نبود امکانات مانع پیشرفت دانشآموزانم نشد.
مرور کودکی
بهشتیانفرد با مرور کودکیهایش گفت: پدرم باغدار بود و هر روز برای سرکشی
به محصولاتش به باغ میرفت و هنگام ناهار، غذایی را که مادرم برایش
بقچهپیچ کرده بود زیر سایه یک درخت توت میخورد.در حیاط خانه هم سه درخت
خرما، سه درخت لیمو و سه درخت انار داشتیم.
وقت ناهار، مادرم زیلویی را زیر درخت انار پهن میکرد و به من و خواهر و برادرهایم میگفت بیایید ناهار بخوریم. هر بار که اعتراض میکردیم و از او میخواستیم برای فرار از گرمای هوا به داخل خانه برویم و ناهار بخوریم میگفت پدرتان هم در باغ زیر سایه درخت ناهار میخورد و باید با او در سختیها شریک باشیم.
وی ادامه داد: حتی خوب به خاطر دارم که مادرم مهریهاش را صرف کمک به رزمندگان جنگ تحمیلی کرد و از تمام مواد غذایی که در خانه داشت، سهمی را برای رزمندگان در نظر میگرفت برای همین به نوعی وظیفه خود میدانستم که به دانشآموزان محروم کشور خدمت و آنها را در مسیر موفقیت هدایت کنم.در آن روزها معلم، مدیر، ناظم و فراش مدرسه بهشتی بودم و همسرم نیز برای بیش از 70 زن روستایی کلاسهای نهضت سوادآموزی دایر کرده بود. همت والا، اخلاق نیکو و صبر مثال زدنی اهالی روستا من و همسرم را تشویق میکرد با جان و دل در راه سوادآموزی و کمک به آنها گام برداریم و آموزههای کودکیمان را با کودکان و اهالی روستا تقسیم کنیم.
پس از سالها
سال 1369 پایان خدمتم در روستای هشت بندی(2) و مدرسه بهشتی بود. در آن
زمان به تعداد معلمان مدرسه افزوده شده بود و دانشآموزان هم از 47 نفر به
250 نفر رسیده بودند تنها آرزویم این بود که روزی فرا برسد تا شاهد موفقیت
دانشآموزانم در عرصههای مختلف باشم.
وی اضافه کرد: تا مدتها هر سال همراه همسرم به دیدن آنها میرفتیم اما به دلیل دغدغههایی که در سالهای بعد برایم اتفاق افتاد این دید و بازدیدها کمتر شد تا اینکه هفته گذشته به اتفاق همسرم راهی روستای هشت بندی (2) شدیم. روستایی که حالا پیشرفت بسیاری کرده و دیگر از آن منطقه محروم و بدون امکانات خبری نیست.
قدردانی باشکوه
صمد زارعی ـ دانشآموز مدرسه بهشتی سابق- که دانشآموزان سالهای 1362 تا
1369 را گردهم جمع کرد تا قدردان گوشهای از زحمات بیدریغ معلم، ناظم و
مدیر مدرسه کودکیهایشان باشند به ما گفت: سال 1362 یک
جوان 19 ساله وارد روستای بیامکانات ما شد که نه تنها کودکان روستایی را
از فقر تحصیلی رها کرد بلکه به درد و مشکلات مردم منطقه هم رسیدگی میکرد.
او بیماران روستا را با اتومبیل شخصیاش به مراکز درمانی که فاصله زیادی با
روستا داشت میبرد، با دستان خودش برای روستا مدرسه ساخت و در کنار آموزش
درسی کودکان روستا را با درس زندگی آشنا ساخت و به قدری صادقانه و بیآلایش
در کنار اهالی زندگی کرد که حتی کهنسالان روستا هم با گذشت بیش از سه دهه،
از او به عنوان مردی شریف یاد میکنند.
زارعی افزود: وقتی متوجه شدم قرار است پس از گذشت سالها میزبان معلم آن
روزهایمان باشیم، تصمیم گرفتیم با کمک دانشآموزان آن دوره، یاد و خاطره
گذشته را برایش زنده سازیم.
دانشآموزان سالهای 62 تا 69 مدرسه بهشتی در شهرهای مختلف استان و کشور
زندگی میکنند و در جایگاههای شغلی مناسبی مشغول هستند. به همین دلیل
هماهنگ کردن این کار سخت بود ولی به هر طریقی این کار انجام شد و بیش از 60
دانشآموز دختر و پسر آن روزها که حالا دهه چهارم زندگیشان را تجربه
میکنند روز پنجشنبه خود را به مدرسه بهشتی سابق رساندند.
زارعی ادامه داد: همه ما، در یکی از کلاسهای درس و پشت نیمکتها نشستیم و آقای بهشتیان فرد، بدون اینکه بداند وارد چه کلاسی میشود، در کلاس را باز کرد.مبصر برپا داد، همه ایستادیم. دفتر حضور و غیاب در مقابل آقای معلم قرار گرفت و در حالی که بغضش شکسته و از چشمهایش اشک جاری میشد شروع به حضور و غیاب کرد.
او با همان حافظه مثال زدنی، تمام دانشآموزانش را با نام کوچک و حتی نام پدرشان صدا کرد و در حالی که هنوز از این ماجرا شوکه بود با همه ما صحبت کرد و از وضعیت زندگی، تحصیلی و شغلیمان پرسید.به گفته زارعی دانشآموزان سابق، وارد حیاط مدرسه شدند و در صف قرار گرفتند تا یک بار دیگر خاطرات بیش از سه دهه قبل را تداعی کنند.آنها تقدیرنامه و هدیهای را که برای معلم خود درنظر گرفته بودند به او تقدیم کردند و یک روز متفاوت را در دفتر خاطرات خود و معلم قدیمیشان به ثبت رساندند.اسماعیل بهشتیان فرد با اشاره به اینکه معلمان سه نسل در کنار هم قرار داشتیم گفت: صحنه بسیارزیبایی بود.
برخی از دانشآموزانم معلم شده بودند و شاگردان آنها هم در روز پنجشنبه و در آن مراسم حضور داشتند.یک بار دیگر مهر و محبت مثال زدنی اهالی روستا را با تمام وجود احساس کردم و خاطرات سالها قبل برایم زنده شد. این بهترین اتفاقی بود که در تمام زندگیام تجربه کردهام و از این بابت خداوند را شاکر هستم.علاوه بر این مایه افتخارم بود که فهمیدم دانشآموزانم زندگی موفقی دارند و به عنوان معلم، استاد دانشگاه، پزشک، کارمند دادگستری، کارمند اداره منابع طبیعی، مسئول کیفیت تغذیه بیمارستان، مغازهدار و... به مملکت خود خدمت میکنند.ایران