چند وقت قبل زنگ خانه ویلایی پیرمرد ثروتمند به صدا درآمد. سهراب وقتی در را باز کرد دختر جوانی را دید که مدعی بود بهتازگی همسایهاش شده است.
![](/files/fa/news/1395/8/9/265341_806.jpg)
شفا آنلاین:دختر
میگفت که پرنده خانگیاش (کاسکو) به خانه سهراب پرواز کرده است. این دختر
جوان از پیرمرد خواست که برای پیدا کردن پرندهاش به باغ خانه بیاید. سهراب
هم قبول کرد اما او نمیدانست که ورود دختر با نقشه قبلی برای آدمربایی و
تصاحب ثروتش است.
به گزارش
شفا آنلاین: به نقل از سپید
پیرمرد ثروتمند در توضیح حادثهای که برایش اتفاق افتاده بود، گفت: «این
اتفاق زمینه آشناییام با دختر جوان شد و پسازآن چندین بار باهم تماس
تلفنی داشتیم. چند باری هم به رستوران رفتیم. این وضعیت ادامه داشت تا
اینکه هفته گذشته بار دیگر شقایق، مرا به رستورانی دعوت کرد. بعد از شام هم
گفت میخواهد خودش مرا به خانه برساند.
بنابراین سوار بر خودرو پرایدی
شدیم که دو سرنشین مرد هم داشت. یکی از آنها راننده آژانسی بود که همیشه
همراه شقایق بود. آنها مرد جوان دیگر را هم دوست راننده آژانس معرفی کرده و
گفتند او در بین راه پیاده خواهد شد. بعد هم همگی به راه افتادند اما
ناگهان شقایق مسیر را تغییر داد و وارد اتوبان تهران -کرج شد. زمانی که با
تعجب علت را پرسیدم 2 مرد جوان به طرفم حملهور شده و مرا مورد ضرب و شتم
قراردادند.
بعد هم با تهدید مرا به خانهای ویلایی در هشتگرد کشاندند. بعد
از ورود به خانه دو مرد جوان به دستور شقایق مرا به تختی بسته و روی کمرم
اسید پاشیدند که از شدت درد بیهوش شدم. زمانی که به هوش آمدم متوجه شدم از
شقایق و کیوان خبری نیست و با التماس از مرد جوان غریبه خواستم آزادم کند؛
اما افسوس که التماسهایم کارساز نبود تا اینکه به او وعده پولی چند برابر
پولی که قرار بود بگیرد، دادم. همان موقع او که با شنیدن این پیشنهاد
وسوسه شده بود دست و پایم را باز کرد و من هم شبانه ازآنجا بیرون دویدم و
خودم را به تهران رساندم.»
فردای
همان روز بود که سهراب خود را به دادسرای جنایی تهران رساند و راز
آدمربایی و اسیدپاشی را برملا کرد. این در حالی بود که پیرمرد مدعی بود
زمانی که به هوش آمده متوجه آثار باقیمانده جوهر روی انگشتش شده و احتمال
میدهد آدمربایان از او اثرانگشتی روی برگهای سفید گرفته باشند.
به
دنبال این شکایت بازپرس، آرش سیفی از شعبه 4 دادسرای جنایی تهران دستور
تحقیقات ویژه و بازداشت عاملان آدمربایی را صادر کرد. ساعاتی بعد شقایق در
مخفیگاهش بازداشت شد اما در نخستین بازجوییها منکر آدمربایی شد و
درحالیکه خود را دانشجوی پزشکی و غریق نجات معرفی کرد، گفت وضع مالی خوبی
دارد و نیاز به پول هم ندارد. دختر جوان درباره نحوه آشناییاش با مرد
ثروتمند گفت: «دو ماه قبل به خانه یکی از دوستانم در نیاوران رفته بودم که
پرنده کاسکوام به باغ خانه سهراب پرواز کرد. وقتی برای گرفتن پرندهام به
آن خانه رفتم باب آشنایی ما باز شد.
ضمن اینکه بههیچعنوان آدمربایی را
قبول ندارم؛ چراکه من ویلایی در هشتگرد گرفته بودم که برق آنجا مشکل داشت.
سهراب میگفت که تخصص در برق دارد و میتواند مشکل ویلا را حل کند. به همین
دلیل روز حادثه به همراه سهراب سوار بر خودرو آژانس شدیم تا به ویلا برویم
اما در پمپبنزین او بهصورت ناگهانی ناپدید شد و بعد متوجه شدم که به
خانهاش برگشته است و مدعی شده که ما او را دزدهایم.»
درحالیکه
دختر 25 ساله منکر آدمربایی و اسیدپاشی بود دو همدست دیگرش از سوی
کارآگاهان مبارزه با جرائم جنایی پایتخت دستگیرشده و زمانی که با مدارک و
شواهد پلیسی مواجه شدند به جرمشان اعتراف کردند. آنها شقایق را طراح
سناریوی گروگانگیری و اسیدپاشی معرفی کردند. بدین ترتیب با اعترافهای
آنها شقایق هم لب به سخن گشود و آدمربایی را پذیرفت اما همچنان منکر
اسیدپاشی شد.
مصاحبه با دختر جوان
دختر جوان در گفتوگو با ایران جزئیات بیشتری از این ماجرا را افشا کرد.
سهراب را از کجا میشناختی؟
من
او را نمیشناختم؛ نامزد دوستم، بنگاهدار است. سهراب خانهاش را برای
اجاره به بنگاه سپرده بود و نامزد دوستم به نام اردلان چند باری مشتری
برایش برده بود. او به من پیشنهاد داد که با سهراب طرح دوستی بریزم و در
فرصتی مناسب در خانه را باز بگذارم تا اردلان بتواند وارد خانه شود.
اردلان برای چه میخواست به خانه سهراب بیاید؟
میگفت
میخواهد در باغ مخفی شود و در فرصتی مناسب از او اثر انگشت و امضا بگیرد.
وضع مالی سهراب خیلی خوب بود و اردلان حتی میگفت حاضر است انگشت او را
قطع کند تا بتواند اثر انگشت بگیرد. حتما میخواست با اثر انگشت او اموالش
را بالا بکشد. اردلان میگفت به سهراب مواد مخدر بدهیم تا او آلزایمر بگیرد
و مدارک را برایمان امضا کند.
پس کاسکو بهانه بود؟
بله
شگردی بود که اردلان به من یاد داد تا با سهراب ارتباط برقرار کنم؛ اما
چون سهم کمی را به من میداد تصمیم گرفتم با اردلان کار نکنم و به همین
دلیل از کیوان و خشایار برای این کار کمک گرفتم.
چند وقت بود که نقشه آدمربایی را کشیده بودی؟
دو، سه ماهی برای اجرای این کار نقشه کشیده بودیم اما میانه راه پشیمان شدیم.
یعنی آدمربایی نکردید؟
آدمربایی کردیم اما وسط راه پشیمان شدیم.
بیشتر توضیح میدهی؟
آن
شب به بهانه شام خوردن سهراب را سوار ماشین کردیم و بهطرف ویلای هشتگرد
رفتیم؛ اما در راه پشیمان شدیم، زمانی که به نزدیکی ویلا رسیدیم من و کیوان
از ماشین پیاده شدیم اما یکدفعه متوجه صدای گاز ماشین شدیم. زمانی که
برگشتیم دیدیم خشایار ماشین را برداشته و سهراب را فراری داده است.
از او سرقت هم کردید؟
میگوید
که گوشی تلفن و مقداری پول دزدیدیم اما هیچ پولی برنداشتیم. همه آنها
داخل ماشین بود.
اسیدپاشی و ضرب و شتم را قبول داری؟
اسیدپاشی
را که اصلاً انجام ندادیم؛ اما کیوان و خشایار زمانی که در ماشین بودیم
چند مشت و لگد به او زدند که بترسد.
با دو همدستت چطور آشنا شدی؟
هردوی آنها راننده آژانس بودند.
زمانی که بازداشت شدی گفتی دانشجوی دکتری هستم؛ درست گفتی؟
زمانی
که بازداشت شدم خیلی دروغ گفتم چون اصلاً تصور نمیکردم دستم به این زودی
رو شود ولی حالا بهشدت پشیمانم و میدانم که اشتباه بزرگی کردهام.
امیدوارم از این مخمصه بزرگ نجات پیدا کنم. باور کنید شیطان فریبم داد. با
خودم گفتم این پیرمرد حسابی پولداراست و فرزندانش هم در خارج از کشور زندگی
میکنند. پس با پولی که از او میگیریم میتوانیم یک عمر راحت زندگی کنیم
اما افسوس که تمام این نقشهها کودکانه و سراب بود.