شفا آنلاین>اجتماعی>اغلب فراموش می کنند که فروید یک نورولوژیست یعنی متخصص مغز و اعصاب بود و بیش از 10 سال تمام وقت خود را صرف عصب و مغزپژوهی در زمینه بررسی میکروسکوپیک بافت عصبی حیوانات از جمله خرچنگ کرده و یکی از پیشتازان نظریه نورونی به عنوان واحد ساختاری سلسله اعصاب بوده است...
فروید کار خود را با عصب و مغز پژوهی شروع کردبه گزارش
شفا آنلاین،اغلب
فراموش می کنند که فروید یک نورولوژیست یعنی متخصص مغز و اعصاب بود و بیش
از 10 سال تمام وقت خود را صرف عصب و مغزپژوهی در زمینه بررسی میکروسکوپیک
بافت عصبی حیوانات از جمله خرچنگ کرده و یکی از پیشتازان نظریه نورونی به
عنوان واحد ساختاری سلسله اعصاب بوده است.
در زمان فروید بحث بر سر
این بود که آیا بافت عصبی به صورت شبکه پیچیده تورینه ای است یا این که از
مجموعه های سلول عصبی یا نورون ها شکل گرفته است. فروید بر اساس یافته های
علمی خود با ایجاد برش ها و رنگ آمیز خاص از بافت عصبی، طرفداران نظریه
نورونی بوده است. در آن هنگام هنوز نمی دانستند نورون ها از هم منفصل هستند
و به وسیله سیناپس ها و انتقال مواد شیمیایی و بار الکتریکی با هم راتباط
برقرار می کنند.
وقتی ریمون کاخال عصب پژوه به نام اسپانیایی مقاله
معروف خود را درباره نظریه نورونی و انقطاع واحدهای نورونی و اتصال سیناپسی
آنها از طریق پژوهش های میکروسکوپیک بافت عصبی با رنگ آمیز مشابه پژوهش
فروید، منتشر کرد، در فهرست ارجاعات از کار پژوهشی فروید نیز نام می برد.
فروید و پروژه ناتمام روانشناسی علمیفروید
قبل از اینکه نظریه روانکاوی را مطرح کند، نوشتنکتابی را نیمه تمام گذاشت
که پروژه علمی روانشناسی نام داشت. در این کتاب فروید در نظر داشت با نظریه
ای بر اساس کارکرد سلسله اعصاب به ویژه مغز، روانشناسی را توضیح دهد ولی
متوجه شد که هنوز ناشناخته های بسیاری در مورد ساختار و کارکرد مغز وجود
دارد که پی ریزی نظریه ای کامل از روان بر اساس کارکرد مغز را ناممکن می
کند. فروید در ضمن کار بالینی خود متوجه شد که تا چه حد بررسی روان یا ذهن،
به هیجانات و احساسات و صدمات آن مربوط می شود که در آن هنگام به عنوان
امری ذهنی و فاقد مرجعیت عینی بود و از میدان پژوهش های علمی نیز بیرون
مانده بود.
عدم امکان پژوهش علمی ذهنیت انسان با ابزار عینی و ابداع روانکاوی توسط فرویدبه
عبارت دیگر «ذهنیت» و «روان» و در واقع پویایی کارکرد مغز، به ویژه فرآیند
هیجانات و احساسات و لطمات وارده بر آنها در زمان فروید – با توجه به نبود
امکانات تصویربرداری از فعالیت مغز – غیرقابل پژوهش از طریق نورولوژیک
بود. فروید از طریق مشاهدات بالینی بیماران با آسیب های مغزی خود متوجه شده
بود که تا چه حد وسیعی از کارکردهای مهم مغز در عرصه انگیزه های اساسی و
خواهش های نفسانی، در سطح ناآگاه شعور انسانی مثل کوه یخی پنهان در اقیانوس
از دسترس ضمیر خودآگاه خارج می ماند و آن بخش از ساختار روانی که ضمیر
آگاه یا «من» یا ego را می سازد تحت فشار خاهش های نفسانی id از یک طرف و
مهار «من برتر» یا superego ن مدل روان پویا یا دینامینک خود الگوی مغزی
شناخته شده و قابل قبول برای اهل علم و نورولوژی آن زمان نمی شناخت، زیرا
در آن ایام هیجانات و احساسات، ناآگاهی و آگاهی و تجربیات کیفی مربوطه که
در آن ذهنیت مطرح می شد، از حیطه بررسی علمی خارج بودند و کسی شهامت نداشت
آنها را قابل بررسی در عرصه علم و نورولوژی بداند.
بنابراین فروید
روشی را به نام روانکاوی یا سایکوآنالیزیز ابداع کرد که مدلی مجازی بود که
در آن سخنی از مغز نمی رفت، و نظریه ای پویا برای تبیین روش تجزیه و تحلیل
روانی بیماران بود که تا آنها را در طول درمان تا اندازه ممکن در طی جلسات
طولانی متوجه آن بخش از ذهنیات شان کند که در پس سرشان در خفا در جریان است
و اطلاع از آنها می تواند از فشار منازعه درونی شان بکاهد و آنها را از
نظر احساسی و هیجانی به طرف صلح درونی هدایت کند.
آشکار شدن ضمیر ناآگاه فرویدی در تصویربرداری از کارکردهای مغزیفروید
در مدل روانکاوی خود به بخشی از کارکرد سلسله اعصاب توجه دارد که در آن
زمان به عنوان بخش هیجان و احساسات و به طور کلی ذهنیت از نظر علم و
مغزپژوهی غیرقابل بررسی بودند. حال پس از پیشرفت های شگفت انگیز در عرصه
مغزپژوهی، ما به اهمیت کارکرد عظیم ذهنیت در زمینه هیجان و احساسات و
تجربیات کیفی برای بنا نهادن عقل و منطق و خویشتن و آگاهی پی برده ایم.
بنابراین
هم اکنون در قرن بیست و یکم، گویی فروید به آرزوی خود رسیده که گمان می
کرد روزی علم مغزپژوهی قادر خواهد بود پشتوانه نظریات ذهن ناآگاه و روش
روانکاوی او قرار گیرد. امروزه با روش «ام آ ای» عملکردی ما می دانیم که
مغز انسان در حالت استراحت، اما بیداری که مشغول هیچ گونه فعالیت مشخص عملی
و شناختی نیست و تحت تاثیر هیچ گونه تحریک بیرونی نیز قرار ندارد، به
فعالیت ویزه ای در مناطق خاص ادامه می دهد و جالب این که هشتاد درصد انرژی
مغز در این دوران صرف می شود.
بررسی مناطق فعال مغز در دوران
استراحت نشان می دهد که در این اوقات مغز درگیر پردازش خیالات مربوط به
گذشته و حال و آینده در محور «خود» چون خیال پردازی، غرق شدن در عالم
فانتزی و رویاورزی روزانه است. جالب این که اکثر مناطق مغزی که در هنگام
استراحت روزانه مغز فعال هستند، در هنگام خواب و رویا نیز از خود فعالیت
نشان می دهند. این خود نشان می دهد که فروید حق داشته است که کارکرد ذهنیت
انسان را جدی و مهم بداند، در حالی که از نظر علمی در زمان او قابل بررسی
نبود ولی امروزه از طریق تصاویر به دست آمده از کارکرد مغز، قابل مشاهده و
تایید علمی است.
نمونه ای از پیوند روانکاوی فرویدی با نورولوژی و مغزپژوهیاغلب
گفته می شود که روانکاوی فرویدی نمی تواند در ضربات و صدمات مغزی کاربردی
داشته باشد زیرا مسائل این افراد ذهنی و روانی نیست بلکه مغزی است. برادر
مارک سولمز در کودکی از پشت بام بلندی سقوط می کند و به علت ضربه مغزی شدید
وقتی که از بیمارستان به خانه بازگردانده می شود، آدم دیگری با شخصیت
متفاوت شده بود.
مارک سولمز تصمیم می گیرد پزشک شود. بعدها که برای
امتناع از خدمت در ارتش سفیدپوستان، به لندن می آید، در بیمارستان سلطنتی
لندن بیماران نورولوژیک به ویژه سکته های مغزی را مورد آزمایشات
نوروسایکولوژی قرار می دهد. او در ضمن با فروید و مکتب روانکاوی فروید در
دوران دانشجویی آشنا شده بود.
او
متوجه می شود که باید خودش هم روانکاوی شود تا شاید بتواند ریشه عدم میل و
انگیزه به پیشرفت را در خود پیدا کند. او شب ها به جلسات روانکاوی می رود و
طی سال ها روانکاوی خود متوجه می شود احساس تاسف برای برادرش که به علت
ضربه مغزی نمی توانست مثل او تحصیل کند، مانع راه پیشرفت او شده است.
سولمز
تصمیم می گیرد تا روانکاوی را در مورد بیماران مغزی نیز به کار گیرد و از
این راه نشان دهد که مغز این بیماران با مشکلات مختلف از نظر کارکردی، با
وجود نارسایی های جدی، دنیایی می سازد که هر چند نامنطبق با واقعیت ها،
لیکن در فراموشی ها، لاف زدن ها، قصه پردازی ها، رویاها، تخیلات و توهمات و
هذیانات خود نیاز به فهمیده شدن و بازشناسی آن به فرد بیمار دارد. سولمز
سعی می کند تا روانکاوی را با مغزپژوهی امروز توجیه و تفسیر کند و به جمع
بندی جدیدی برسد که نام آن را «نوروسایکوآنالیزیز» می گذارد.
«مغز» ما خود «ما» استسولمز
همراه با بسیاری از روانکاوان که به ایده اولیه برخاسته از نورولوژی و
روانکاوی مغزشناسی فروید وفادار مانده اند، پس از یافته های امروزین، عقیده
دارد که مغز با سایر اعضای بدن فرق دارد. مغز فقط یک عضو دارای عینیت نیست
بلکه مغز صاحب ذهنیت است، رنج و لذت می برد، هیجان، احساس، تخیل و تفکر
دارد و کارش بر اساس تجربیات کیفی است، ناآگاهی، آگاهی و خودآگاهی دارد. به
عبارت جامع تر «مغز» ما خود «ما» است.