کد خبر: ۹۰۷۶۰
تاریخ انتشار: ۰۵:۳۰ - ۰۴ دی ۱۳۹۴ - 2015December 25
شفا آنلاین>اجتماعی>حاج قنبرعلی شیرخانلو که از شش ماه قبل بدون هیچ چشمداشتی تصمیم به این کار گرفته و بیش از 50 میلیون ریال صرف این کار خیرخواهانه کرده است، آرزو دارد حتی برای یک روز هم که شده خادم افتخاری حرم امام رضا(ع) باشد.
به گزارش شفا آنلاین،این پیرمرد دلسوز و مهربان از سالها قبل و زندگی‌اش در روستا چنین گفت: سال 1306 در خانواده‌ای به دنیا آمدم که مانند اکثر مردم روستای سیف آباد به کشاورزی مشغول بودند و زندگی سختی را می‌گذراندند، اما مهربانی در میان همه اهالی روستا موج می‌زد و خیر خواهی و انجام کارهایی که از دست‌شان بر می‌آمد تا مشکلات دیگری برطرف شود، جزء جدایی ناپذیر زندگی آنها شده بود.

حاج قنبرعلی که خیر خواهی این روزهایش ریشه در کودکی‌های او دارد با بیان این جملات ادامه داد: در بچگی چوپان بودم و معمولاً همراه با پدر بیش از 600 گوسفند را به چرا می‌بردیم. خوب به خاطر دارم در یکی از روز‌های پاییز که هوا رو به تاریکی می‌رفت پدر به من گفت، برو گله گوسفندان را به سمت خودمان هدایت کن زیرا این آسمان و وضعیت هوا نشانه خوبی نیست و معمولاً گرگ‌ها در این زمان حمله می‌کنند.

همین که به سمت گله راهی شدم ناگهان دیدم7 گرگ گرسنه به گله حمله کرده و گوسفندان پا به فراتر گذاشته‌اند. با چوبی که در دست داشتم سعی کردم گرگ‌ها را فراری دهم. گرگ‌ها در حالی که بره‌ای را طعمه کرده بودند به سمت رودخانه‌ای که خشک شده بود دویدند. پدرم به من گفت برو بره را از چنگال گرگ‌ها نجات بده. بدون اینکه بهانه‌ای بیاورم به سمت گرگ‌ها حرکت کردم و با کمال تعجب دیدم که هنوز به بره آسیبی نرســـــــیده است زیرا تک خوری رسم گرگ‌ها نیست و منتظر بودند دور هم جمع شوند و سهمی ببرند. بره را نجات دادم. آن روز پدرم به من یاد داد برای نجات جان بره که امانت یکی از اهالی روستا در نزد ما بود باید تلاش کرد.

روزهایی که گذشت
حاج قنبرعلی شیرخانلو که با وجود 88 سال سن قرآن را از حفظ می‌خواند و اشعاری هم سروده است، از گذشته‌های دور و اتفاقاتی که باعث شد با سواد شود و ازدواج کند چنین گفت: برای بهبود وضعیت مالی، تصمیم گرفتم به کارهای ساختمانی مشغول شوم. از آنجا که در روستای سیف بنایی رونق چندانی نداشت به تهران آمدم و در خانه یک خانواده ارمنی مشغول به کار شدم.

یک روز خانم آن خـــــانه که زن با سوادی بود به من گفت تو پسر باهوشی هستی دوست‌داری با سواد شوی؟ وقتی متوجه علاقه من شد، قرار گذاشت تا در مواقع بیکاری به من خواندن و نوشتن بیاموزد و این گونه بود که با سواد شدم و علاوه بر این توانسته بودم در کار بنایی مهارت کسب کنم. وقت‌ آن رسیده بود که ازدواج کنم. به خواستگاری دختر عمویم که دختر کدخدای روستــای سیف آباد بود رفتم. با هم ازدواج کردیم و با وجود اینکه همسرم در خانه پدرش زندگی راحت و آسوده‌ای داشت، حاضر شد با کمک هم و صبوری و مهربانی زندگی نوپایمان را بسازیم. به تهران آمدیم و یک خانه کوچک اجاره کردیم.

او در حالی که بغض راه گلویش را گرفته بود ادامه داد: خدا همسرم را بیامرزد. با وجود اینکه دختر کدخدای روستا و حدود 15 سال از من کوچکتر بود، پر توقع نبود و هیچ وقت در خواست زیادی از من نداشت. ثمره زندگی ما 8 فرزند بود که به لطف خداوند و با وجود توجه همسرم به تربیت و تغذیه صحیح آنها، صالح و انسان دوست هستند و هر کسی با آنها برخورد می‌کند برای روح مادرشان رحمت الهی می‌طلبد.

کاری برای خدا

فاطمه فرزند دوم خانواده با اشاره به اینکه از بچگی با مهربانی‌های بی‌منت پدر، بزرگ شده‌ام گفت: از اینکه پدرم در این دو سال به فکر ساختن پل برای عبور و مرور راحت‌تر معلولان و سالمندان افتاده است تعجب چندانی نمی‌کنم. زیرا از کودکی دیده‌ام که حتی درختان و نهال‌های جوان را فراموش نمی‌کرد.

هنوز هم وقتی که از خیابان یا کنار باغچه‌ای می‌گذرد و متوجه نهال جوانی می‌شود که ممکن است آسیب ببیند، یا درختانی را می‌بیند که شاخه هایشان به هم فشرده شده یا در معرض شکستن هستند، بسرعت دست به کار می‌شود و با شیوه‌هایی که از قدیم یاد گرفته، درختان را از آسیب احتمالی نجات می‌دهد. حتی در همسایگی‌مان خانه‌ای وجود دارد که صاحب آن به رحمت خدا رفته و کسی در آن خانه ساکن نیست.

در باغچه حیاط آن خانه یک درخت پر گل قدیمی وجود دارد و پدرم برای اینکه آن درخت از بی‌آبی خشک نشود، به کمک یک میله بلند که به سر شلنگ آب متصل کرده است هر روز از راه بالکن به درخت آب می‌دهد.
او ادامه داد: از زمانی که مادرم فوت شده، برای اینکه پدر تنها نباشد در طبقه بالای منزل او ساکن هستم و انرژی هر روزم را از نگاه کردن به چهره پدرم می‌گیرم. یک روز که خسته به خانه برگشته بود از او پرسیدم کجا بودی؟ گفت سر کار. گفتم برای چه کسی کار می‌کردی گفت برای خدا و از‌ آنجا که احساس کردم دوست ندارد سر از کارش در بیاورم دیگر سؤالی نپرسیدم و برادر کوچکترم را در جریان قرار دادم تا اینکه او متوجه شده بود پدر صبح‌ها ابزار و مصالح مرتبط با بنایی را روی چرخ دستی قرار می‌دهد و برای عبور و مرور راحت‌تر رهگذران پل می‌سازد.

حسن شیرخانلو در خصوص این اقدام انساندوستانه پدرش توضیح داد: پدرم مرد صبور و مهربانی است با وجود اینکه 13 سال قبل سکته قلبی کرده نمی‌توانیم او را از انجام کاری که به آن علاقه دارد منصرف کنیم. تا مدتی قبل به صحافی کتاب‌های دعا و قرآن مساجد می‌پرداخت اما وقتی متوجه شدم نزدیک به شش ماه است هر روز یک پل می سازد به او گفتم مگر پزشک انجام کارهای سخت را ممنوع نکرده است، چرا به من نگفتی مصالح را برایت بیاورم؟ پاسخ داد این کار برای رضای خدا و آسایش خلق خدا بوده است پس به من لطمه‌ای وارد نمی‌کند.

حاج قنبرعلی که به دلیل کهولت سن گوش‌هایش بخوبی نمی‌شنود و علاقه زیادی ندارد در مورد کار بزرگی که طی شش ماه قبل انجام داده توضیح دهد گفت: یک روز از خیابان شهید رجایی می‌گذشتم، پل‌های فرسوده و جوی‌های بزرگی که فاقد پل بودند توجهم را جلب کرد. با خود گفتم وقتی پیشه‌ام بنایی است چرا دست به کار نشوم و آسایش رهگذران و رضایت خداوند را فراهم نکنم. به لطف خداوند توانستم این تصمیم را عملی و دعای خیر رهگذران را توشه زندگی‌ام قرار دهم.

در حالی که چشمانش را بسته بود و صحبت می‌کرد ادامه داد: ساعت 8 هر روز صبح با چرخ دستی از خانه بیرون می‌رفتم و مشغول ساختن پل می‌شدم و تا ساعت 2 ظهر کار به پایان می‌رسید. می‌توانستم در طول روز چند پل بیش از یک متری بسازم، اما برای اینکه زحمتم هدر نرود و دوباره کاری نشود، اطراف پل را با موانعی می‌پوشاندم و تا لحظه اذان مغرب همانجا می‌ماندم و مراقب بودم رهگذران  یا کودکان به اشتباه روی پل پا نگذارند. با شنیدن صدای اذان برای خواندن نماز به مسجد می‌رفتم و در مسیر بازگشت، یکبار دیگر به پل سرکشی می‌کردم.

صبح زود دو ظرف بزرگ آب را پشت دوچرخه قرار می‌دادم و به سوی پل می‌رفتم و وقتی نسبت به خشک شدن پل اطمینان پیدا می‌کردم ظرف‌های آب را روی آن خالی می‌کردم و به سراغ پل بعد می‌رفتم تا اینکه همین چند روز پیش ساخت 60 پل بزرگ و نزدیک به16 پل کوچک را به پایان رساندم.

دعای سپید
حالا دیگر حاج قنبرعلی راحت‌تر از شب‌های قبل سر بر بالش می‌گذارد و دعای خیر آنهایی که نظاره‌گر کارش بوده‌اند، به او احساس بهتری بخشیده است برای همین است که با قاطعیت می‌گوید: از انجام این کار دنبال تشویق مسئولان نبودم، بلکه دعای خیر رهگذران برایم کافی است و حس و حال خوبی به این روزهایم بخشیده است. فقط دنبال کردن اخبار سیاسی و مطلع شدن از احوال مظلومان جهان خاطرم را مکدر می‌کند، برای همین از خداوند برای آنها طلب آسایش و آرامش می‌کنم و این را می‌خواهم که دیدار رهبر معظم انقلاب و رئیس جمهوری را روزی‌ام قرار دهد.  ایران

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: