ارلیک درباره آن سفر میگوید: «آه ، یادم هست که آخر آن سفر تقریبا داشتیم از دست مردمی که برای دیدن شان پن می آمدند فرار می کردیم. بگذارید از اولش بگویم. درسال 2005 بود که بازهم نورمن به من زنگ زد و گفت با شان پن داریم به ایران می رویم و این بار من کمتر از یک نانو ثانیه گفتم بله من هم می آیم. یادم هست که هیچ امیدی به گرفتن ویزا نداشتیم. شان پن که قطعا به ایران نیامده بود، گمان می کنم نورمن سولومون هم برای اولین بار بود که به ایران می آمد اما من می دانستم که ویزا دادن به یک خبرنگار آمریکایی از سوی ایران چه کار سختی است. به هرحال کارهای اولیه را کردیم و هرکس هم قرار شد به کارهای خودش برسد چون خیلی امید نداشتیم. در واقع اگر به هرکدام از ما ویزا نمی دادند خصوصا نورمن تقریبا سفر کنسل می شد.»
به گفتهاین روزنامه نگار، «اما ناگهان به طرز معجزه آسایی خبرآمد که ویزا هماهنگ شده است. آن موقع یادم هست که وقت کمی داشتیم و باید سریع جمع و جور می کردیم و از فرصت کوتاهی که برای اقامت در ایران بود استفاده می کردیم چون چند روزی دیگر به برگزاری انتخابات ریاست جمهوری باقی نمانده بود. چهار روز وقت داشتیم من برنامه خاصی نداشتم و آماده بودم اما شان پن باید برای دیدن همسر آن موقعش رابین رایت پن به لندن می رفت که داشت در یک فیلمی آنجا بازی می کرد. سولومون هم گرفتار موضوعاتی دیگر بود. شان پن به سفارت ایران در لندن رفت و ویزایش را گرفت و ما باید خودمان را برای پرواز به تهران به آلمان می رساندیم. من از کالیفرنیا، سولومون از یک جای دیگر در آمریکا که یادم نیست و شان پن از لندن خود را به آلمان رساندیم. اولین برخورد ما با ایرانی هایی که ما را می دیدند مال همان هواپیما بود. مسافران ایرانی ما را نگاه می کردند و شان پن را شناخته بودند و مرتب پچ پج می کردند. وقتی در فرودگاه تهران هم پیاده شدیم همین وضعیت ادامه داشت و مرتب واکنش ها بیشتر می شد.»
از راست به چپ شان پن، نورمن سولومون و ریس ارلیک
در هتل لاله سال 1384
ارلیک میگوید: «یادم هست که آن موقع بحث اعتراض ایران به انگشت نگاری از اتباعش در آمریکا بالاگرفته بود و می گفتند باید مقابل به مثل شود و از آمریکایی هایی هم که به ایران می ایند انگشت نگاری شود. ما در هتل لاله مستقر شدیم و خب کسی از آمدن ما جز معدودی از جمله خود شما خبر نداشتند اما آهسته آهسته وقتی ما از هتل بیرون می رفتیم تا گزارش و مصاحبه تهیه کنیم بیشتر و بیشتر مردم شان پن را می دیدند و مرتب با انگشت نشانش می دادند و پج پچ می کردند و به هم می گفتند : « خودش است. خودش است، شان پن است» و بعد کاملا هیجان زده می شدند. یادم هست در یک کافی شاپ در شمال تهران همین که نشستیم دورمان جمع شدندو ایستاده بودند نگاه کردن. خیلی جالب بود وقتی رفتیم حساب کنیم صاحب کافی شاپ خواست عکس دست جمعی بگیریم و از همان جا باب عکس گرفتن باز شد. تقریبا هرکسی دوربین داشت می آمد و می خواست عکس یادگاری بگیرد. یک خانمی آمد و گفت من می خواهم با شان عکس بگیرم بعد خیلی هیجان زده می گفت من باور نمی کنم که شان پن به ایرن آمده باشد. این رویه بود تا اینکه در روز آخر تقریبا از کنترل همه خارج شده بود. مردم که فهمیده بودند ما در هتل لاله اقامت داریم از صب می آمدند در لابی منتظر می نشستند تا شان پین بیرون بیاید و سرو صدایی به پا می شد و تقریبا دیگر تنها کاری که نمی شد کرد این بود که گزارش تهیه کنیم و بعضی از قرارها به خاطر این شلوغی و درخواست ها برای عکس گرفتن با تاخیر مواجه می شد.»
خبرآنلاین