آن پسر نوجوان هنوز داشت با آسیب روحی و روانی که به او تحمیل شده بود، دست و پنجه نرم میکرد. او بدون اینکه حرفی بزند، در کنار پدرش نشسته بود و هنوز هم نمیتوانست ماجرای دردناکش را به زبان بیاورد.
شفا آنلاین:بالاخره گوشیاش زنگ خورد. شاید هجدهمین یا نوزدهمین باری بود که شمارهاش
را میگرفتم. به حیاط دفتر خبرگزاری فرانسه در کابل رفتم تا موبایلم بهتر
آنتن دهد. داشتم با ناامیدی تمام به پدری در ولایت محروم "اوروزگان" زنگ
میزدم؛ یک فرمانده پلیس "پسرِ خوش سیمایش" را - به قول محلیها – ربوده
بود تا برده جنسیاش شود.
به گزارش :از
بس زنگ زدم که دیگر داشتم بیخیالش میشدم. به جای پخش شدن پیام معمولیِ
"مخاطب در دسترس نمیباشد،" مدام صدای یک آهنگ پیشواز مذهبی را میشنیدم که
بسیار پر همهمه بود.
اما وقتی هم که پدرش جواب داد، در کمال
تعجب، از صحبت کردن با من خودداری میکرد – شاید از روی ترس یا شاید هم از
روی شرم. تماس تلفنی ما پر از "نویز" بود، ولی پیش از آنکه قطع کند به من
گفت: «گزارش شما هیچ چیزی را نمیتواند تغییر دهد.»
به خودم
که آمدم، متوجه شدم در حال گوش دادن به صدای چهچهه پرندههای روی درخت
هستم؛ انگار داشتم تقلا میکردم که از یک دیوار سکوت نامرئی عبور کنم. در
جایگاه یک روزنامه نگار و در مسیر تحقق یک روایت هیچگاه چنین حس تنهایی را
تجربه نکرده بودم؛ روایت یا داستانی که هیچ کس دوست ندارد در مورد آن صحبت
کند. داستانی که بوی گنداب شرم با تار و پودش گره خورده است.
یک پسر افغان که به عنوان برده جنسی از او نگهداری میشد – اکتبر 2016 میلادی
در
طول ماههای پس از آن ماجرا، تصمیم گرفتم تا به دنبال قربانیان سو استفاده
جنسی از پسران افغان بروم ولی آن سناریو خود به خود چند باری پیچیده شد.
اما احساس کردم که باید به کارم ادامه دهم. این روایت میبایست منعکس
میشد.
در تابستان 2016 میلادی، گزارشی در مورد سو استفاده
طالبان از بردههای جنسی مذکر نوشتم که به عنوان ترفندی برای کشتن مقامات
پلیس توسط طالبان به کار گرفته میشوند. این ماجرا از قربانی شدن دوگانه
پسران افغان توسط طرفهای درگیر این کشور حکایت دارد. آن گزارش که توسط
خبرگزاری فرانسه منتشر شد، موجی از واکنشها را در پی داشت.
اشرف
غنی، رئیس جمهور، برنامه جامع تحقیقی را به راه انداخت و وعده داد که برای
نیروهای افغان که کودکان را مورد سو استفاده جنسی قرار دهند، اشد مجازات
را اعمال خواهد کرد. واکنش اشرف غنی موجب شد تا برخی از قانونگذاران
آمریکایی درخواست اتمام "بچه بازی" نهادینه شده یا همان آزار جنسی پسران
توسط نیروهای افغان تحت حمایت ایالات متحده را مطرح و پیشنهاد اعمال تحریم
بر علیه نیروهای پلیس مجرم را مطرح کنند.
بین خودمان بماند که
برخی از مقامات عصبانی افغانستان مرا متهم کردند که «تلاش میکنم اسم و
رسم بدی برای افغانستان رقم بزنم» که خب البته بحثش اینجا نیست.
نجات به کجا؟فقدان
یک موضوع در مکالمات صورت گرفته بسیار آزار دهنده بود: موقعیت خطرناک
کودکانی که به بردگی گرفته شدهاند، خانوادههایشان و تلاشهای رسمی (یا
شاید هم فقدان آن) برای نجات پسران از دست سو استفاده گرهایشان.
در
همین رابطه، یک مقام غربی در جلسهای خصوصی در کابل به من گفت: «اما نجات
به کجا؟ اروپا که به خاطر بحران مهاجرت در حال انفجار است.»
فکم
افتاده بود. توجیه آن مقام رسمی برای پاک کردن صورت مسئله مرا بسیار اذیت
میکرد. زمانی هم که تلاش کردم تا از جامعه دیپلماتیک برای پرونده سو
استفاده جنسی یک کودک در نقطهی محرومی از ولایت اوروزگان – پسری لاغراندام
با چشمانی غمناک که به مدت دو سال برده جنسی یک فرمانده پلیس بود - کمک
بگیرم، تنها چیزی که دستگیرم شد بالا انداختن شانههای افراد مسئول بود.
اصل
چیزی که به من گفته شد این بود: فرهنگشان این است. حل درگیریهای شدت
گرفته اولویت اول آنها است؛ سو استفاده جنسی کودکان را میتوان گذاشت برای
بعد.
همین بیتفاوتیها بود که مرا وا داشت تا تحقیقات چند
ماههام در سه ولایت افغانستان را آغاز کنم: جستجو برای قربانیان سو
استفاده جنسی و خانوادههایشان.
اظهارات مستندی که بیشتر از
نواحی جنوبی ولایت هلمند، مناطق شمالی ولایت بغلان و ولایت اوروزگان
جمعآوری شده بود، باعث شد تا ضمیمهای دردناک به پژوهشهای اولیهام اضافه
شود. تمام آن شهادتها که از بسیاری از جوانب با هم شباهتهایی داشتند،
باعث شد تا روزنهای بیمانند به سوی جهان پرتنش خانوادههای درمانده افغان
برای آزادی پسران و اقوام نزدیکشان از چنگال عارضه فرهنگی شوم بردگی جنسی و
تجاوز باز شود.
دو پسر افغان در حال بادبادک بازی در جشنواره بادبادکهای کابل – نوامبر 2016 میلادی
آن
اظهارات بالاخص نسبت به منشأ شکلگیریِ سو استفادههای جنسی کودکان پرده
افکند. فرضیه همگانی بر آن است که خانوادههای فقیر فرزندانشان را به
فرماندههای صاحب قدرت میفروختند و یا اینکه آن اشخاص با میل شخصی و به
طمع هدایا و پول، زندگی نوکرمابانه را انتخاب میکردند.
اما در 13 مورد از آن گزارشهایی که تهیه کرده بودم، ردپای شیوع مخفیانه "آدم ربایی" را دیده میشد.
این پسران در روز روشن از خانههایشان، مزارع کشت تریاک و یا زمین بازی ربوده شدهاند.
نکته
غمانگیز این است که فرماندهان پلیس که باید مجرمین را تعقیب قانونی کنند،
خودشان مرتکب چنین جنایاتی میشوند. این مسئله موجب میشود تا خانوادههای
قربانیان هیچ راه فرار قانونی برای مبارزه با بچه بازی در اختیار نداشته
باشند؛ هیچ ساز و کاری برای آنها وجود ندارد تا علیه پلیسهای سو
استفادهگر اعلام شکایت کنند زیرا آنها طرف به ظاهر مثبت درگیریهای
افغانستان محسوب میشوند.
مردی اهل ولایت هلمند که برادر زن نوجوانش توسط پلیس ربوده شده بود، به من گفت: «برای کمک باید نزد چه کسی برویم؟ طالبان؟»
عمل
"بچه بازی" که در افغانستان به چشم همجنسگرایی به آن نگاه نمیشود، باعث
شده تا فرماندهان پلیس برای اثبات برتری خود به یکدیگر به شکلی رقابتی به
این فرهنگ خشن و زننده روی بیاورند زیرا هر فرمانده تلاش میکند تا پسر
دارای ظاهر بهتری را برباید.
یکی از مقامات ارشد امنیتی ولایت
هلمند به من گفت: «بسیاری به دنبال "پسران آفتاب ندیدهاند." اصطلاحی که
برای زیباییشان به کار میرود.» در جامعهای که بین جنسیتها کاملا حصار
کشیده شده، دارا بودن پسران زیبا با لباسهای "زنانه" میتواند به شکلی
نشانه جایگاه اجتماعی، قدرت و مردانگی این افراد باشد.
همین
مسئله موجب شده تا خانوادهها لباسهای کثیف و گِلی بر تن پسرانشان کنند تا
از گزند پلیسها در امان بمانند. یک فعال حقوق بشر در ولایت هلمند به من
گفت: «شیوع بچه بازی در حال تخریب جامعه ما است. فرزندانمان دارند به شکلی
بزرگ میشوند که فکر میکنند تجاوز به پسرها امری عادی است.»
برخی از ماموران پلیس حتی "تاراج" خود را به صورت عمومی به رخ دیگران میکشند.
غمانگیزترین
و دردناکترین روایت را از زبان "سردار والی" شنیدم. او پس از چند ماه
جستجو برای یافتن پسر ربوده شدهاش، به ناگهان توانست در بازار شلوغ منطقه
گرشک در ولایت هلمند پسرش را ببیند. من هم بیشتر پروندهها را در همین
منطقه تهیه کردم.
سردار والی از اعماق وجود دلش میخواست به
سمت پسرش برود تا او را نزد خودش نگه دارد، اما اصلا جرات نزدیک شدن
نیروهای پلیس اطراف پسرش را نداشت. سردار والی به من گفت: «نگاهش کردم تا
اینکه کاملا محو شد. مادرش مرتب غم و غصه میخورد و یک بند گریه میکند:
پسرمان را برای همیشه از دست دادهایم.»
درد از دست دادن
فرزند در بردگی جنسی با نگرانی نحوه اسارتش دو چندان میشود زیرا
آدمربایان برای اینکه آنها را بیشتر مطیع خود کنند، به افیون معتادشان
میکنند.
از آن بدتر اینکه ممکن است این پسران به خطوط مقدم
جنگ اعزام شوند زیرا شمار تلفات پلیس در جنگ با طالبان افزایش یافته و
آنها مشکل کمبود نیرو دارند. حتی ممکن است که آنها در جریان تیراندازی و
حمله شورشیان طالبان به ایستگاههای بازرسی کشته شوند.
یک
مقام رسمی با توجه به حملات پیشین اضافه کرد: «گاهی اوقات تنها راه ممکن
برای فرار پسران برده جنسی معامله با طالبان است: مرا آزاد کنید و در عوض
به شما کمک خواهم کرد تا سر و اسلحه فرمانده سو استفادهگر را مال خود
کنید.»
با
این وجود، تنها دلخوشی دردناک برخی از خانوادهها این است که میدانند
تنها نیستند. روستاهای مختلف مملو از قربانیان "بچه بازی" است؛ بسیاری از
این قربانیان هنگامی که ریشهایشان درآمد، آزاد شدند؛ البته امکانش وجود
دارد که آنها در آینده به عنوان سو استفادهگر و نه قربانی وارد این چرخه
باطل شوند.
اما تقریبا تمام خانوادههایی که با آنها گفتگو
داشتم، تمام امیدشان را از دست داده بودند – تنها یک خانواده خوششانس موفق
شده بود که به کمک یکی از مامورین اطلاعاتیِ آشنا و صاحب نفوذ پسر 11
سالهشان را پس از 18 روز آزاد کنند.
آن مامور اطلاعات به من
گفت: «خانواده قربانی خواهان اجرای عدالت بودند اما به آنها توصیه کردم که
هر چه زودتر از هلمند فرار کنند زیرا آنها دوباره سراغ پسرشان خواهند
آمد. بچه بازی در افغانستان جرمی نیست که مجازاتی داشته باشد.»
تیم
خبرگزاری فرانسه پس از هفتههای جستجو آن پسر را در مکانی مخفی و
دورافتاده در جنوب افغانستان پیدا کرد. وی همچنان با گذشت دو سال از آن
ماجرا در خفا زندگی میکند.
آن پسر نوجوان هنوز داشت با آسیب
روحی و روانی که به او تحمیل شده بود، دست و پنجه نرم میکرد. او بدون
اینکه حرفی بزند، در کنار پدرش نشسته بود و به سمت سینی چای و شکلات خم شده
بود. آن پسر هنوز هم نمیتوانست ماجرای دردناکش را به زبان بیاورد.
ملاقات
با او نشان داد که حمایت روانی از چنین پسرانی که اغلب قربانیان تجاوز
جنسی هستند، در افغانستان تا چه اندازه کم است. در نهایت میتوان گفت تمام
پروندههایی که جمعآوری کردم تنها نمونههای مختصر از این مشکل شایع و
ریشهدار در افغانستان است.
من به کمک فعالان، ریشسفیدان
قبایل و رهبران اجتماعی مردم توانست با بسیاری از این خانوادهها آشنا شوم.
حتی از طریق برخی از خانوادهها موفق شدم با خانوادههای دیگر آشنا شوم.
همچنین برخی از خانوادهها در مناطق دورافتادهای زندگی میکردند که به
دلیل عدم پوشش آنتن موبایل و همچنین محدودیتهای امنیتی امکان سفر به آنجا
وجود نداشت. برخی از خانوادهها نیز مانند پدر خانواده ساکن ولایت
اوروزگان تمایلی به همکاری و صحبت کردن نداشتند.
برخی از
فعالان نیز در ابتدا تمایل به همکاری داشتند اما مدتی بعد از ترس به مشکل
خوردن با مقامات از هرگونه همکاری خودداری کردند. آنها اطلاعات زیادی در
اختیار دارند اما هیچ کاری انجام نمیدهند.
مشکل به این
زودیها از بین نخواهد رفت و بعید است اکثر قربانیان و خانوادههایشان طعم
عدالت را بچشند. در این بین، تنها کورسوی امید این است که سکوتِ پیرامون
مسئله بچه بازی احتمالا در آینده شکسته شود.
اخیرا یک میزگرد تلویزیونی حول محور آخرین گزارش من در افغانستان برگزار شد که تقریبا با تمام میزگردهای قبلی تفاوت داشت.
شاید، فقط شاید، در آینده سکوت دیگر یکی از گزینهها نباشد.
وبسایت فرادید