در این همایش سیما مرادی یکی ازدختران شین آبادی خطاب به وزیر گفت: اگر دختر خودتان بود تلاش نمی کردید به خارج از کشور اعزام شود که وزیر در پاسخ تاکید کرد: اگر دختر خودم هم بود به دست پزشکان حاذق ایرانی می سپردمش چون می دانم در این خصوص چیزی از دنیا کم نداریم اما اگر نیاز به اعزام شماها به خارج از کشور باشد مطمئن باشید این کار انجام خواهد شد.
همچنین، یکی از دانشآموزان به وزیر گفت: هیچ چیز بدتر از این نیست که ما نمیتوانیم در جمع مردم برویم، ما میخواهیم زودتر زیبایی خود را به دست آوریم.
هاشمی به دانشآموزان حادثه دیده شینآبادی گفت: در حال حاضر همه شما زیبایی دارید، زیبایی به چهره نیست بلکه به دل افراد است.
سپس یکی از دختران حادثه دیده شین آبادی انشای خود را با عنوان «فراموشمان کرده اید، این زندگی حق ما نبود» قرائت کرد که متن انشای «آرزو»، بدین شرح است:
به نام خالق هستی، خالق سرنوشت که هر چه بود و هر چه شد از اوست.
اسم من آرزوست، بله آرزو، کسی که همه آینده و سرنوشتش در نامش محو شد. از کجا بگویم ، از کدام زخم بگویم، زخم چهره ام یا زخم درونم؟ درست است که همه صورتم را زخمی و سوخته می بینند اما زخم درونم هنوز باز است چون چشم هایم نمی گذارند که من نبینم که چه بر سرم آمده است تا شاید آن روز شوم را از یاد ببرم.
شاید آدم های زیادی با فهمیدن اینکه یک کلاس با تمام دانش آموزهای آن در آتشی که با دست آدم های بی فکر بر جان ما افتاد ناراحت شده باشند. اما حالا که چند سال گذشته همه ما را فراموش کرده اند و ما برای دیگران فقط یک عبرت شده ایم.زندگی برای همه ادامه دارد اما برای ما در همان کلاس سوخته دفن شده است.باورهایمان ، آرزوهایمان، شادی هایمان،در آتش سوخت.
خداوندا من بار کدامین گناه را بر دوش می کشم، مگر من فرشته ای بیش نبودم. من زنده ام و آرزو دارم. دست های ، صورتم، پاهایم، چشم هایم، درونم خوب شوند. من اراده دارم به شرط اینکه کسی باشد به من کمک کند. نامه ام را با تمام وجودتان گوش دهید و خواهش می کنم کمکم کنید دوباره به زندگی عادی برگردم. این زندگی حق من نبوده و نیست.