مادر در حالی که آه میکشد میگوید هر وقت در مسیر بجنورد یا مشهد بودم و از شیروان میگذشتم؛ در طول مسیر به یاد دخترم که میدانستم هست ولی از او دور بودم گریه میکردم. شنیده بودم به او گفتهاند من مرده ام به همین خاطر نمیخواستم آرامش او را به هم بزنم.
این مادر تنها راه رسیدن به دخترش را که فکر میکرده مادرش مرده را در
توسل به اهل بیت(ع) مییابد. سالها از امام هشتم(ع) و امامزاده
جعفر(ع) کمک خواسته است تا بار دیگر بتواند دخترش را ببیند.
این مادر که چهره خسته و چشمان پر از اشکش درد فراق را بیان میکند ادامه
میدهد: سالیان سال بود که مرتب به امامزاده میرفتم تا حاجتم را از حضرت
بگیرم. چون تا الان هر خواستهای از امامزاده داشتم؛ جوابم را داده بود.
خلاصه خیلی دلم شکسته بود که چرا من به مراد اصلی دلم نمیرسم. تا اینکه
هفته گذشته با دلی شکسته وارد حرم شدم. دو سه ساعت در حرم ماندم و جز اشک و
آه و گریه چیزی نداشتم. بالاخره وقتی خواستم برگردم آنقدر ضعف داشتم که
حتی توان بلند شدن نداشتم و با هر بدبختی که بود برخاستم و بعد از نوشیدن
مقداری آب سوار ماشین شدم و خودم را به خانه رساندم. و تا غروب روز بعد
مرتب ذهنم به دنبال خبری خوش بود. غافل از اینکه دخترم هم 10
روز است عجیب دلش شور مادر را میزند. چون هرگز فوت مادر و نداشتن او را
باور نکرده است یعنی دوست دارد که این خبر دروغ باشد. او مادر میخواهد. یک
پناه؛ یک آغوش و یک دست گرم.
زنگ تلفن
مادر در حالی که صدایش بشدت میلرزد میگوید آن روز تلفنم به صدا در آمد.
پسر خاله ام بود. گفت اگر بگویم دخترت را پیدا کردهام باور میکنی؟
اصلاً باورم نمیشد. ولی به من گفت تا دقایقی دیگر شماره دخترت را به تو میدهم. شاید هم خودش به شما زنگ بزند.
به او گفتم مگر میشود دخترم بعد از 22 سال به من زنگ بزند؟
دقایق بسختی میگذشت حال خودم را نمیفهمیدم حالم دگرگون شده
بود زنگ تلفن که خورد. گوشی را برداشتم. صدایی نمیآمد. گوشی قطع شد.
دوباره زنگ خورد بازهم صدایی نمیآمد. بار سوم من زنگ زدم صدای دختری جوان
را از آن طرف شنیدم.
گفت خانم اشتباه گرفتهاید.
در این لحظه وقبل ازاینکه قطع کند با تمام وجود گفتم: عزیزم دخترم تویی؟
دیگر نفهمیدم چه شد و از حال رفتم.
لحظههای دلتنگی
دختر جوان میگوید: وقتی به مادرم تلفن زدم نمیدانستم چه
بگویم دوبار تلفن زده و قطع کردم تا اینکه مادر خودش به من زنگ زد. وقتی
گفت دخترم خودت هستی؟ از صدایش و لهجه گرمش فهمیدم که خودش است. مادر
من. همان مادری که 22 سال هرگز به نبودش عادت نکرده بودم و همیشه در حسرتش
بودم.
10 روزی بود که دلم خیلی هوایش را کرده بود. از طریق دوستم دنبالش بودم تا اینکه از دوستم خبر آمد که مادرت را پیدا کردم.
عجیب آن است که واسطهای که دختر او را مأمور پیدا کردن مادرش کرده بود
بدون اینکه بداند در مسیر پسر خاله مادرش قرار میگیرد و نشانه مادر را از
او میگیرد و به دختر میدهد. این دوست از یک طرف و پسر خاله مادر از
طرفی دیگر این مادرو دختر را بعد از سالها فراق؛ به وصال میرسانند. اما
خودشان هم در تعجبند که چطور شرایط این جستوجو به اینجا کشید.
دختر همان شب تصمیم میگیرد برای دیدن مادر از شیروان به پیشوا برود. ولی با اصرار مادر تا فرداصبر میکند.
لحظه دیدار
ساعت 3 نیمه شب دختر جوان به پیشوا میرسد. مادر دو شب است خواب ندارد همه فامیل در خانهاش جمع شدهاند دیگر خواب معنا ندارد.
صدای شوق بلند میشود. مادر لب پنجره آمده و اشتیاق روی دختر به او اجازه صبر نمیدهد تا دختر پایش به طبقه دوم خانه برسد. از همان بالای پنجره اشکهای 22 سالهاش بیاختیار فرو میریزد.
25 بهمن است مادر دخترش را برای زیارت و تشکر از امامزاده جعفر(ع) به حرم میآورد.وارد حرم میشوند ولی هنوز به ضریح نرسیدهاند که خادمان حرم متوجه زنی میشوند که روی زمین میافتد. دختر زانوان لرزان مادر و بعد بیحال شدن مادر را برای اولین بار میبیند؛ مادری که دخترش را با دعای امامزاده بهدست آورده است. قرار است دختر کنار مادر بماند. مادری که سالها حتی یک خاطره از او در ذهنش نمانده است. از سه سالگی به بعد یک عکس هم از مادر و خودش نداشته است.
می گوید: دیگر نمیگذارم تنها شود. دیگر تنهایش نمیگذارم. حق من است که دیگر کنار او بودن را انتخاب کنم.
با دیدن این مادر و دختر ساده و صمیمی و درد کشیده؛ ولی مملو از امید،
معنای مادر را با تمام وجود میتوان فهمید. نعمتی که گاه فراموش میشود.
اما مادر هرگز فراموش نمیکند.
مادری که هرگاه دلش برای دخترش تنگ شد بهخاطر اینکه زندگی دخترش خراب
نشود بر احساسات مادرانهاش غلبه کرد و طعم تلخ حکم عقل را به جان
خرید.ایران