به گزارش شفا آنلاین،سرگذشت این بانوی رفتگر که درخت زندگی اش بیبرگ مانده بود روز سه شنبه اول دی ماه در صفحه به چاپ رسید و مردم فداکار با فشردن دستهای پینه بسته او که سالها غبار میروبید و غم درو میکرد او را حمایت کردند.
صغری خانی که 61 سال دارد سالهاست با پوشیدن لباس رفتگری خیابان های شهر را جارو میکند تا بتواند هزینه زندگی خود، همسر بیمار و5 عضو دیگر خانواده را تأمین کند.
بانوی نارنجی پوش با جاروی دسته بلندش در حالی که گرد و غبار را از چهره این شهر کوچک میرباید، در خلوت خود به بیماری همسر 80 ساله و زندگی 5 فرزندش که به دلیل بیکاری با سختی سپری میشود فکر میکند.
او که دوران کودکی اش همراه با تنها خواهرش بسرعت سپری شد، وقتی به نوجوانی گام گذاشت باید زندگی جدیدی را در کنار مردی که 20 سال از او بزرگتر بود تجربه میکرد.
او از آن روزها اینگونه میگوید: در طول سالها زندگی با او صاحب 6 پسر
شدم. تأمین هزینههای زندگی بسیار سنگین بود و فرزندانم یکی پس از دیگری پس
از چند سال درس خواندن از ادامه تحصیل باز میماندند و در زمینهای زراعی
دیگران کار میکردند. با دستان خالی زندگی را اداره و آبروداری
کردم.
چند بار از کمیته امداد درخواست کمک کردیم تا اینکه 20 سال قبل آنها این خانه را که دو اتاق دارد برای ما ساختند. این خانه حمام ندارد و در سرمای زمستان بچهها را به حمام عمومی میبردم و به همین دلیل سرما میخوردند.
با درآمد کارگری همسرم زندگی را به سختی سپری میکردیم تااینکه 10 سال پیش زمینگیر شد و نتوانست کار کند. من مادر بودم و نمیتوانستم سختی کشیدن فرزندانم را ببینم. به عنوان کارگر در خانههای مردم کار میکردم و به خاطر اعتمادی که آنها به من پیدا کرده بودند مرا برای نظافت خانه هایشان به هم معرفی میکردند.
وی ادامه داد: انجام کارهای نظافتی و خدماتی در خانهها همیشگی
نبود و نمیتوانستم با آن بدهی هایمان را بپردازم. با اولین برف و باران
نگرانی ام این بود که سقف بالای سرمان خراب نشود.
10 سال قبل وقتی شهرداری پیش قلعه برای استخدام رفتگر اعلام نیاز کرد به شهرداری رفتم و درخواست کردم تا به عنوان رفتگر مشغول به کار شوم. آنها ابتدا مخالفت کردند اما وقتی شرایط زندگی ام را برای آنها تشریح کردم پذیرفتند و از فردای آن روز با پوشیدن لباس نارنجی جارو به دست مشغول تمیز کردن خیابانهای شهر شدم.
روزهای اول وقتی مردم شهر مرا در این لباس دیدند با تعجب نگاه میکردند و مرا به هم نشان میدادند اما نگاه آنها برای من اهمیتی نداشت زیرا میخواستم با تلاش لقمه نان حلالی بر سر سفره ببرم.
بیکاری پسرانم مشکلات زندگی مان را چند برابر کرده بود اما با وجود این و با حقوقی که از شهرداری دریافت میکردم برای همه آنها شرایط ازدواج فراهم کردم و در همین خانه کوچک برایشان عروسی گرفتم و به خانه بخت فرستادم. برای تأمین هزینههای عروسی مجبور میشدم از همکارانم پول قرض بگیرم اما کم کم این پول را پس میدادم. آخرین پسرم پس از ازدواج در یکی از اتاقهای خانه زندگی اش را آغاز کرده است و خواهرم نیز پس از جدایی از همسرش با ما زندگی میکند.
وقتی برای کار از خانه بیرون میآیم نگران همسر 80 ساله ام هستم که به
بیماری آلزایمر مبتلا است و چند بار نیز راه خانه را گم کرده بود.در زندگی
گلایهای نکردم و با وجودآنکه به بیماری قلبی مبتلا هستم اما باز هم کار
میکنم تا بتوانم چرخ زندگی را بچرخانم.
دستان یاریگر
با چاپ سرگذشت این بانوی رفتگر و آرزوهای او در اول دی ماه مردم فداکار
ایران به یاری او آمدند و از کمک های آنها مبلغ 7 میلیون تومان به حساب این
مادر واریز شد. او با قدردانی از
روزنامه ایران و مردم مهربانی که به او کمک کردند گفت: نمیدانم در برابر
این همه محبت و انسان دوستی مردم ایران چه بگویم. وقتی با محبتهای مردم
کشورم مواجه شدم اشک از چشمانم سرازیر شد. میخواهم در اولین گام یک حمام
در خانه مان بسازم و دیوارهای خانه را که فرسوده شدهاند بازسازی کنم.
همچنین مبلغ 500 هزار تومان به رستورانی که غذای عروسی پسرم را تأمین کرد بدهکارم و میخواهم همه بدهی هایم را بپردازم. از روزنامه ایران که در این راه پیشقدم شد و صدای من را به گوش مردم همدل رسانید سپاسگزارم.
وی با شادمانی گفت:با این پول می توانم بخشی از نگرانی هایم را کنار بگذارم و با خیالی آسوده تر به نظافت شهر بپردازم.ایران