شفا آنلاین>اجتماعی> رویا هر روز صدای خورشید را میبیند، زمزمه میکند و با نتها به تصویر میکشد تا صبح زیبای دیگری برایش رقم بخورد.
به گزارش
شفا آنلاین،رویا هر روز آن
سیاهی گره خورده با نگاهش را با نتهایی که رنگی از عاشقانههای زندگی
دارد، پس میزند و ملودی تلاش را مینوازد و مینوازد.
عصای سفید این دختر 31 ساله، صدای ساز است، نور امیدی که عبور از گردنهها
را برایش هموار کرده است. صدای نفسهای دوستانش را میشناسد و برایشان
آهنگ میسازد. آهنگی از جنس زندگی. صدای پای عابران را تشخیص میدهد و
موسیقی برگهای پاییزی را به جان میخرد و میداند که تاریکی پایان همه چیز
نیست. او میداند در پس تاریکترین تاریکیها است که روزنهها معنا پیدا
میکنند و فرصت لذت بردن از همان روزنهها را تا ابد جاودانه میکند.
رویا مطلبی که همین چند ماه پیش میان
اعضای گروه موسیقی روح افزا خوش
درخشید و اعتراف کرد رنگ تشویقهای تماشاگران را به وضوح میبیند،گفت
موسیقی اشک شوق حضار را در اجرای بعدی خواهد نواخت، او از محدودیتها
نیز میگوید. این هنرمند اردبیلی از حمایت نشدن میگوید، از اینکه 31 سال
است به شوق پرواز همه سختیها را به جان خریده، اما کمتر کسی برای جان
گرفتن بالهای امید او قدم برداشته است.
او که موفق شده مرزهای میان
محدودیت و امکانات را در هم نوردیده و عشق به هستی را جهانی کند، از
همنوعانش میخواهد تا به جای نگاه کردن باور کنند میشود دست به دست هم داد
و زیباترین نقشها را در خاک وطن ترسیم کرد.
سالهای پر از عشق و ترس
این نوازنده اردبیلی از ریشه دواندن موسیقی در عمق جانش این چنین میگوید:
در دوسالگی بیناییام را به دلیل ابتلا به بیماری آر پی از دست دادم، اما
زندگی همچنان جریان داشت و مانند دیگر همسالانم در هفت سالگی به مدرسه رفتم
و از 8 سالگی در مدرسه باغچه بان با ساز کیبورد آشنا شده و موسیقی با
زندگی من عجین شد. تا اینکه در مقطع راهنمایی آهنگسازی نیز به برنامههای
حرفهای و جدیام اضافه شد و برای گروه سرود مدرسه آهنگسازی میکردم.
از آنجایی که در خانواده مذهبی متولد شده بودم، پدر و مادرم با
فعالیت من در حوزه هنر و موسیقی موافق نبودند، اما با پشتکار و علاقهمندی
زیاد به آنها نشان دادم که میخواهم هر آنچه را در ذهن دارم عملی کنم و دور
شدنم از موسیقی محال است. از آن پس والدینم قانع شدند که نواختن ساز و
آهنگسازی برایم عنصر حیاتی است و به من کمک کردند تا در این رشته موفق به
کسب موفقیت شوم.
رویا مطلبی مشکلاتش را محدودیت نمیداند و معتقد است، من و دوستانم در
مدرسه مشکلات زیادی داشتیم. از همان وقتی که آموختن الفبا را آغاز کردیم تا
سالهای آخر دبیرستان همیشه مشکل کتاب وجود داشت، مباحث درسی را ضبط
میکردیم یا به ما دیکته گفته میشد و کتاب را خودمان مینوشتیم اما تک تک
بچههای کلاس تشنه آموختن بودند و در کنار درس من دوست داشتم موسیقی را
ادامه دهم اما دانشگاههای شهر زندگی من، رشته موسیقی را ارائه نمیدادند و
ادامه تحصیل در رشته موسیقی به صورت آکادمیک برای من آرزو شده بود.
جریان امید
رویا ادامه میدهد، یکی از تأثیر گذارترین افرادی که به من کمک کرد تا در
موسیقی پیشرفت کنم، مدیر مدرسهمان بود. او بخوبی درک میکرد که من حس
شنوایی قدرتمندی دارم و باید از آن به بهترین شیوه استفاده شود اما پس از
ممنوع شدن آموزش موسیقی در دبستان، امکان ادامه آموختن این رشته از ما
گرفته شد و بسیاری از بچهها که استعدادهای قابل توجهی داشتند، نواختن ساز و
آموختن مبانی موسیقی را کنار گذاشتند، اما برای من موضوع متفاوت بود.
تصمیم داشتم آن راه را ادامه دهم و سختیهایش را به جان بخرم.
با شنیدن صدای ساز آرام میشدم، نواختن ساز قدرت مبارزه با تمام
مشکلات را برایم فراهم میکرد، موسیقی به من انگیزه میداد تا در مواقع
سختی سکان مدیریت مشکلات را به دست بگیرم و آن را هدایت کنم. صدای ساز مرا
به خدا نزدیکتر میکرد، دستم را میگرفت و به دیدن زیباترین رنگها
میبرد. وقتی موسیقی کنارم است، امید همیشه به خانه ما میآید.
وقتی
آهنگهای بدون کلام معنوی را گوش میدهم، میدانم درخت خرمالوی حیاط همسایه
چه رنگی است و خورشید دیگر کم لطفی نمیکند، ابرها کنار میروند و من هم
میتوانم از پشت قاب پنجره در باغ زیبای آرزوهایم قدم بزنم.
مشق اراده بر تخته سیاه زندگی
این دختر هنرمند اردبیلی موفق شد تحصیلاتش را به طور آکادمیک ادامه دهد،
او میگوید پس از گرفتن مدرک دیپلم تصمیم گرفتم هر طور شده موسیقی را به
طور آکادمیک ادامه دهم. به مرکز آموزش موسیقی در اردبیل رفتم.
اما آنجا درسها را بر تخته سیاه مشق میکردند و برای من امکان
یادگیری وجود نداشت، بازهم تسلیم نشدم در آن زمان تصور میکردم که برای
نابینایان کتاب آموزش آهنگسازی وجود ندارد بنابراین از یکی از دوستانم
درخواست کردم تا نتها را به شکل برجسته برایم ترسیم کند و بتدریج در
آهنگسازی پیشرفت کردم تا جایی که یک آلبوم آهنگهای بدون کلام تهیه کردم که
از مرکز صدا و سیمای اردبیل بارها و بارها پخش شد اما به دلیل مشکلات
زیادی که وجود داشت نتوانستم آن را در بازار عرضه کنم.
یک سال پس از گرفتن دیپلم در جشنواره معلولین شرکت کردم و در حوزه موسیقی
موفق به کسب مقام اول شدم سه سال بعد نیز در جشنواره ویژه نابینایان موفق
به کسب مقام دوم شدم و سال 87 در تهران مقام سوم کشوری را در جشنواره
موسیقی به دست آوردم. پس از آن در انجمن موسیقی اردبیل فعالیت مستمر داشتم و
به کودکان نابینا نواختن ساز و اصول ابتدایی آهنگسازی را تدریس میکردم،
مدتی بعد فعالیتم را با کودکان عقبمانده ذهنی شروع کردم.
به نوعی موسیقی درمانی محسوب میشد و این گروه از بچهها در سایه
اثرات مفید گوش دادن به آهنگها یا آموختن نواختن ساز در زندگیشان
پیشرفتهای زیادی کرده بودند و سطح یادگیری آنها در زمینه تحصیلی به طور
چشمگیری ارتقا پیدا کرده بود. سه سال با این گروه کار کردم اما به دلیل
کمبود امکانات مرکز را ترک کردم و مشغول فعالیت در دانشگاه شدم.
دستاوردهای یک آشنایی ساده
رویا ادامه میدهد، سال 88 بود که با استاد کوفگر آشنا شدم. ایشان سرپرست
گروه پیام بودند و پس از مشاهده کارهای هنری من درخواست کردند که در
تیمشان حضور داشته باشم. همکاری با استاد به دلیل اینکه من در اردبیل و
ایشان در اصفهان بودند مشکل بود.
بنابراین تصمیم بر این شد که استاد آهنگها را ضبط و با پست برای من
ارسال کنند. من آهنگها را گوش میدادم و پس از تمرین کردن برای همنوازی
با گروه آمادگیهای لازم را کسب میکردم. از آن پس با گروه همکاریهای
زیادی داشتم. در سال 89 در برج میلاد برنامه اجرا کردیم و همه چیز خوب پیش
رفت اما بازهم نیاز به حمایت داریم. در سال 93 برنامهای با گروه بینا اجرا
کردم و به عنوان تنها نابینایی که ساز پیانو مینواخت در آن اجرا حضور
داشتم.
اکثر بچههای کم بینا یا نابینا در استفاده از حسهای دیگر قدرتمند هستند و
استعداد یادگیری نواختن ساز یا آهنگسازی در آنها شگفتانگیز است. اگر
بتوان شرایطی فراهم کرد که استعداد این افراد کشف و بارور شود، تحول قابل
توجهی در رشته موسیقی کشورمان به وجود میآید و بسیاری از مشکلات روحی و
فیزیکی این افراد نیز مرتفع میشود. من همیشه بدون حضور مربی و با کمک حس
شنوایی آهنگها را با یک بار شنیدن اجرا میکنم و آهنگ جدید میسازم.