کد خبر: ۸۳۱۴۴
تاریخ انتشار: ۰۶:۰۲ - ۰۶ آبان ۱۳۹۴ - 2015October 28
شفا آنلاین>اجتماعی>بيمار انگليسي فيلمي ضدقهرمانانه به کارگرداني «آنتوني مينگلا» است که در خلال جنگ جهاني دوم مي‌گذرد. «هانا»ي پرستار با خواندن دفترچه خاطرات بيمارش گذشته او را مرور مي‌کند.
به گزارش شفا آنلاین،فيلم با فلاش‌بک‌هايي به گذشته داستان زندگي اين بيمار که در يک سانحه هوايي به شدت مجروح شده است، مي‌پردازد.

در اين فلاش بک‌ها داستان فيلم روايت مي‌شود و هويت بيمار براي بيننده فاش مي‌شود. بيمارانگليسي يک اشراف‌زاده مجارستاني به نام «کنت آلماسي» است که در صحراي ليبي به اکتشافات باستان شناسي مشغول است. فيلم از آنجايي شروع مي شود که ما شاهد پرواز خلباني بر فراز کوير هستيم که به اشتباه توسط نيروهاي نظامي هدف گلوله قرار مي‌گيرد. صحرا در فيلم استعاره‌اي است براي موقعيت انسان در برابر خودش.

هر انساني در برابر خودش همواره درگير و دار بوده و گاهي با خود تساهل كرده و گاهي بر خود تاخته است. سكانس طوفان شن كه نماد درگيري «كليفتون» و «آلماسي» با ذات خودشان است يا سكانس بيابانگردي آلماسي در اواخر فيلم كه باز هم سرگشتگي او را در روح و روان خودش و در نتيجه فعلي كه انجام داده است به نمايش مي‌گذارد. آلماسي روزهاي آخر زندگي خود را در حالتي كاملاً سوخته و در يك كليسا سپري مي‌كند كه اين تعبيري براي بازگشت به سوي خداست. بخشي از زندگي هانا به شکل موازي در خلال روايت داستان آلماسي به تصوير کشيده مي‌شود.

او که شاهد کشته شدن نامزدش و بعد از آن تکه‌تکه شدن بهترين دوستش جلوي چشمش بوده خسته از ادامه راه است. به همين خاطرمسئولين بيمارستان را قانع مي‌کند که به وي اجازه دهند تا از بيمار انگليسي که چيزي به پايان عمرش نمانده است، در صومعه‌اي نزديکي محل انفجار پرستاري کند.

با وجود دورافتاده بودن اين مکان و نبودن امکانات مي شود فهميد که تنها دليل هانا براي اصرار به اين امر نااميدي وي از ادامه اين راه است. زيرا کنار آمدن با مرگ عزيزان برايش بسيار سخت است و تنها تسکين را در کمک به ديگري و انزوا مي‌بيند.

زندگي در صومعه آغاز مي شود. هانا خود را وقف مراقبت و پرستاري از بيمار انگليسي مي‌کند.

زماني بيمار انگليسي گذشته خود را به خاطر مي‌آورد که در حال بحث کردن با «کارواجيو» است. کارواجيو که بيمار انگليسي را مي‌شناسد در صحبت‌هاي خود از او مي‌پرسد که چطور از صحرا فرار کرده است و در اين لحظه آلماسي گذشته خود را به خاطر مي‌آورد. به ياد آوردن گذشته آلماسي يکي از غمگين‌ترين صحنه‌هاي فيلم است که با آهنگي بسيار زيبا همراه مي‌شود. موسيقي متن اين فيلم برنده بهترين موسيقي متن سال از آکادمي اسکار شده بود.

آلماسي به ياد مي‌آورد که بعد از عمل جنون‌بار «کليفتون»، «کاترين» به شدت مجروح شده است. او کاترين را به غاري که در آن نزديکي کشف کرده است مي‌برد و در آنجا او را با مقداري غذا و لباس تنها مي‌گذارد تا دنبال کمک برود. بعد از سه روز پياده‌روي به يک شهر مي‌رسد، اما بعد از اينکه خود را معرفي مي‌کند او را به جاي يک جاسوس دستگير مي‌کنند. در راه بازگشت موفق به فرار از قطار مي‌شود و با فروش مقداري عکس و نقشه به آلمان‌ها هواپيمايي از آنها مي‌گيرد.

او به سمت غار پرواز مي‌کند و خود را به کاترين مي‌رساند اما با پيکر بي‌جان کاترين مواجه مي‌شود. آلماسي، کارترين را داخل هواپيما مي‌گذارد و روي بيابان شروع به پرواز مي‌کند.

صحنه‌اي که در آغاز فيلم آن را ديديم. در انتها بعد از اينکه آلماسي گذشته خود را به ياد مي‌آورد از هانا مي‌خواهد که با تزريق بيش از حد مورفين به زندگي او پايان بخشد. هانا هم با توجه به اينکه درد او را احساس مي‌کند پيشنهاد کنت را مي‌پذيرد و به زندگي‌ او پايان مي‌دهد.

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: