کد خبر: ۸۱۳۳۱
تاریخ انتشار: ۰۷:۲۵ - ۲۲ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 14
شفا آنلاین>اجتماعی>آقایی حدوداً 60 ساله با کت و شلوار از نرده‌ها بالا رفته و حالا آن بالا ایستاده. انگار تازه خوشش آمده باشد. شاید هم مانده که چطور بپرد.

به گزارش شفا آنلاین،حدس دوم درست است چون یک آقای دیگر می‌رود سراغش و دست مرد مسن را می‌گیرد و کمکش می‌کند تا پایین بیاید. چند دختر جوان هم که بهشان می‌خورد دانشجو باشند، یکی یکی خم می‌شوند تا از زیر نرده رد شوند


 فشار را اول در کمرم حس می‌کنم. بعد در گردن. فشار گردن شدیدتر است. تق و توق صدای مهره‌ها بلند می‌شود. خودم را می‌کشم آن طرف نرده. از فضای خالی تنگ. این مدلش زنانه تر است. پریدن از بالای نرده، چابکی بیشتری می‌خواهد و صدالبته لباس راحت تر.

اما همین که آدم از نرده آبی رنگ بگذرد، غنیمت است. سرم را اول رد می‌کنم. گردن آزاد می‌شود. بعد تنه ام را می‌کشم آن طرف. حسابی هم مواظب هستم تا لباسم به جایی گیر نکند. هنوز عزم بلند شدن نکرده ام که چشمم به چشم مأمور راهنمایی و رانندگی می‌افتد. خجالت می‌کشم.

منتظرم چیزی بگوید. نمی‌گوید. خودم می‌گویم: «چیزی بهم نمی‌گید؟!» صورتش حالت خاصی ندارد: «چی بگم؟! برو دیگه. حالا که رد شدی! روزی هزار نفر همین جوری رد می‌شن. بخوام به همشون گیر بدم که از کار خودم می‌مونم.» حالا مثلاً منتظرم که از چهارراه رد بشوم. گردنم هنوز درد می‌کند. دستم می‌رود سمت گردن. پشت سر را نگاه می‌کنم.

<آقایی حدوداً 60 ساله با کت و شلوار از نرده‌ها بالا رفته و حالا آن بالا ایستاده. انگار تازه خوشش آمده باشد. شاید هم مانده که چطور بپرد. حدس دوم درست است چون یک آقای دیگر می‌رود سراغش و دست مرد مسن را می‌گیرد و کمکش می‌کند تا پایین بیاید. چند دختر جوان هم که بهشان می‌خورد دانشجو باشند، یکی یکی خم می‌شوند تا از زیر نرده رد شوند.> کار عجیبی هم نیست انگار.

فقط باید مراقب فشار کمر و گردن بود. آخ گردن! دستم دوباره می‌رود سمت گردن. از چهارراه رد می‌شوم. آن طرف خیابان هم وضع به همین منوال است. آن طرفی‌ها هم از بالا و پایین نرده‌ها دارند خودشان را به سمت خیابان عبور می‌دهند. عزم می‌کنم که برگردم آن طرف خیابان.

این بار از زیر گذر. باید خودم را به ورودی زیرگذر برسانم که همان ورودی متروی چهارراه ولیعصر است. مشکل این است که من در خیابانم و زیر گذر در پیاده رو. راسته خیابان انقلاب را می‌گیرم تا به انتهای نرده آبی رنگ برسم. حواسم هست که از گوشه خیابان شلوغ راه بروم. همینجوری هم خیلی خطرناک است.

نزدیک پل کالج آخر موفق می‌شوم خودم را به پیاده رو برسانم. حالا باید مسیر رفته را دوباره برگردم به سمت ورودی مترو. ورودی مترو شلوغ است. نمی‌توانم حدس بزنم چند نفر از کسانی که دارند به سمت ورودی مترو می‌روند، قصد عبور از زیرگذر را دارند تا خودشان را به سمت مورد نظر برسانند.

یکی شان به تورم می‌خورد. «خانم، بخوام از زیرگذر رد شم، از همین جا باید برم؟!» ژست آدم‌های وارد را به خودم می‌گیرم و یک «بعله» بلند بالا تحویلش می‌دهم. زن، راه می‌افتد. من هم به دنبالش. تا پایین پله‌ها که مشکلی نیست. همه چیز عادی به نظر می‌رسد. حالا باید مسیر را تعیین کرد.

چند تابلو با نوشته قرمز که روی همه‌شان عبارت «زیرگذر» به چشم می‌خورد، روبه‌رویم سبز می‌شود. هرکدام شان یک شماره خروجی هم دارند و مسیرهایی هم رویشان نوشته شده. فلش‌ها گیجم می‌کند. خانمی که آدرس زیرگذر ورودی مترو را از من پرسیده بود هم وضعیت مشابهی دارد.

سعی می‌کنم خودم را مخفی کنم تا به چشمش نیایم. اما فایده ندارد. در یک لحظه با هم چشم تو چشم می‌شویم. دستش را بالا می‌آورد. انگار می‌خواهد از دور جهت را بپرسد. دستم می‌رود سمت گردنم که مثلاً مظلوم نمایی هم کرده باشم.

همزمان شانه‌هایم را هم بالا می‌اندازم و قیافه عصبانی‌اش را می‌بینم و آنجوری که نگاه می‌کند یعنی «اگر دستم بهت برسه!» برای اینکه آدم موجهی جلوه کنم، می‌روم سراغ مأمور مترو و خیلی مؤدب سؤال می‌کنم: «ببخشید می‌خوام برم اونور خیابون. از کدوم خروجی برم؟!» جوری نگاهم می‌کند انگار سؤال مسخره‌ای پرسیده باشم.«کدوم ور؟» می‌مانم چه بگویم: «همون ور دیگه.

آهان. سمت میدون ولیعصر می‌خوام برم.» حرف از دهانم خارج نشده، می‌گوید: «برو خروجی 3.» از اینکه معما عاقبت حل شده، خوشحال می‌شوم. خروجی 3 را پیدا می‌کنم و پا در راهروی دراز می‌گذارم. عجب بدشانسی! خانم مربوطه هم با من هم مسیر است.

درست پشت سرم. برای اینکه مثلاً بگویم خیلی حواسم بوده، می‌گویم: «از این مسیر باید برید!» جوابم را نمی‌دهد و از کنارم می‌گذرد که مثلاً انگار خیلی عجله دارد. راهرو دراز را طی می‌کنم. خانم مربوطه که این بار معلوم است حسابی خونش به جوش آمده، حالا دارد از روبه‌رو می‌آید. معلوم است مسیر را اشتباهی رفته. این بار که از کنارم می‌گذرد، اصلاً به روی خودم نمی‌آورم. شاید عاقبت پشیمان شود و برود سراغ نرده آبی. آخ نرده آبی. گردنم دوباره درد می‌گیرد.ایران
 

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: