کد خبر: ۷۴۳۵۶
تاریخ انتشار: ۰۰:۳۵ - ۰۲ شهريور ۱۳۹۴ - 2015August 24
شفا آنلاین>جامعه پزشکی-اجتماعی>در واقع بايد مي‌مردم... جفتم هم علاقه‌اي به اتصال به زندگي نداشت و کنده شد...

به گزارش شفا آنلاین، اما... يک پزشک مهربون از عروسي برادرشون دل کند و اومد و نجاتم داد، اين پزشک اما در مقابل تمام پيشنهادات پدرم براي قدرداني و هديه جواب منفي داد و نهايتا گفت: «بذاريد اسمش رو من انتخاب کنم... ماريا... عشق از دست رفته‌ام در پراگ... در سالها پيش»


ولي ثبت احوال مهرباني نکرد و من چند اسمي شدم... ماريا، ماري، مريم، مري...

2- ساعت سه صبح اومدند.. اول به همراهان گفتم ببريدش زايشگاه، ما که اينجا ماما نداريم.. ولي زايشگاه ?? کيلومتر با ما فاصله داشت... نگرانيم گل کرد و تا آمبولانس حاضر بشه بيمار رو چک کردم... موهاي سر نوزاد ديده مي‌شد... هيچي نداشتيم... نه دارو براي تقويت انقباضهاي عضلاني، نه گيره بندناف و نه حتي نخ مناسب براي دوختن برشي که داده بودم، ولي با هر بدبختي که بود بچه به دنيا اومد.. هرچي پيشنهاد هديه و پول دادند، قبول نکردم... نهايتا اسمش رو گذاشتم سهيل، اسم دوستي عزيز که فوت شده بود.

3- دوست دارم چشامو ببندم و فکر کنم سهيل هم يه روز پزشک ميشه و جون يه بچه رو نجات ميده... و اسم اون بچه رو انتخاب ميکنه... دوست دارم فکر کنم اين زنجيره تا ابديت ادامه پيدا ميکنه...


مريم سبحاني

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: