کد خبر: ۲۵۴
تاریخ انتشار: ۰۰:۰۰ - ۲۶ دی ۱۳۹۱ - 2013January 15
خانه اي محقر داشت اما دلش دنيايي بود كه همه خوبيها و محبت ها در آن جا مي گرفت. هيچگاه از كمبودها در زندگي حرفي نزد و تنها دلخوشي اش عرفان و ميلاد بودند كه هر روز مقابل چشمانش قد مي كشيدند و بزرگ مي شدند.
پرده آخر مهرباني هاي يك پدر نويسنده: هديه شايگان خانه اي محقر داشت اما دلش دنيايي بود كه همه خوبيها و محبت ها در آن جا مي گرفت. هيچگاه از كمبودها در زندگي حرفي نزد و تنها دلخوشي اش عرفان و ميلاد بودند كه هر روز مقابل چشمانش قد مي كشيدند و بزرگ مي شدند. گذراندن خدمت سربازي در جبهه هاي حق عليه باطل از او كوهي از صبر و بردباري ساخت و هيچ وقت كسي نفهميد كه در زندگي با چه مشكلاتي دست و پنجه نرم مي كند. تمام زندگي او، همسر و دو پسر خردسالش در اتاق محقر منزل پدري گذشت اما با چهره اي گشاده و خندان همه را به خانه اش دعوت مي كرد. تا اينكه دست اجل او را مقابل ديدگان خانواده پرپر كرد.      پرده آخر فداكاري هاي او با اهداي اعضاي بدنش به نمايش درآمد تا با اهداي زندگي لبخند دوباره اي به 5 بيمار نيازمند پيوند بزند. لحظه وداع در اتاق پيوند اعضاي بيمارستان مسيح دانشوري صحنه اشك و وداع خواهران و برادر بود. خواهراني كه براي اهداي اعضاي بدن برادرشان نذر كرده بودند و با گرفتن رضايت از پدر و مادر و همسر برادر براي اهداي اعضاي بدن او به بيماران نيازمند دور تخت او حلقه زده بودند و هركدام از خاطرات خوبي كه با او داشتند مي گفتند.      محمد نادري مرد 44 ساله اي كه با اهداي اعضاي بدنش زندگي دوباره اي به بيماران نيازمند داد در حلقه خواهران و برادرش و به دور از نگاه هاي هميشه نگران همسر و فرزندانش تسليم مرگ شد. معصومه نادري خواهر بزرگ تر او كه تلاش زيادي براي اهداي اعضاي بدن برادرش انجام داده بود گفت: برادرم و دو پسر 11 و 9 ساله اش در يكي از اتاق هاي خانه پدري مان زندگي مي كردند و علي رغم اين كه به سختي گذران زندگي كرد هيچگاه از ما درخواست كمك نكرد و همراه با دو پسر شيرين زبان و همسر مهربانش احساس خوشبختي مي كرد. او دوسال خدمت سربازي اش را در جبهه بود و وقتي از او مي خواستم تا به دنبال گرفتن كارت ايثارگري باشد، مي گفت هيچ چيزي نمي خواهم زيرا من خدا را دارم و خدا براي من همه چيز است.      وي ادامه داد: همه چيز در يك لحظه اتفاق افتاد. شب اربعين او همراه همسر و فرزندانش در كنار پدر و مادرمان بودند كه محمد از سردرد شديدي كه داشت گلايه مي كرد. اين درد بيشتر شد و صورتش خيس عرق شد. نگران او شديم و با تصور اين كه ممكن است سرما خوردگي شديدي داشته باشد او را به اورژانس بيمارستان لقمان حكيم منتقل كرديم. تصور اوليه ما اين بود كه مسموم شده است اما پس از انجام سي تي اسكن بود كه ناگهان به كما رفت و پس از سه روز به ما اعلام كردند برادرمان دچار مرگ مغزي شده است. شنيدن اين خبر براي ما شوك بزرگي بود. از همان دوران كودكي او را دوست داشتيم. هميشه به همه محبت مي كرد. با وجود آن كه در يك اتاق زندگي مي كرد اما هيچگاه لب به شكوه باز نكرد و هيچ وقت از ما درخواست كمك نمي كرد.      وقتي خبر مرگ مغزي او را به ما دادند ياد مطالبي افتادم كه در روزنامه در مورد پيوند اعضا چاپ شده بوده تصميم سختي بود ولي مي خواستم مهرباني هاي برادرم را كامل كنم. بلافاصله سراغ پزشك بيمارستان رفتم و از او خواستم ما را راهنمايي كند تا بتوانيم اعضاي بدن برادرم را اهدا كنيم.      اين زن ادامه داد: موضوع را تلفني به خواهرم كه در خارج از كشور بود اطلاع دادم و از آنجايي كه پدرمان به خاطر شكستگي لگن در خانه بستري بود، پزشك بيمارستان براي گرفتن رضايت به خانه آمد و پدر و مادرم و همسر برادرم براي اهداي اعضاي بدن او رضايت دادند. با رضايت آنها برادرم به بيمارستان مسيح دانشوري منتقل شد و اعضاي بدنش شامل قلب، كليه ها، كبد، ريه و قرنيه به بيماران نيازمند اهدا شد. خوشحاليم كه قلب مهربان او همچنان خواهد تپيد و دوست داريم تا سال آينده در برنامه جشن نفس با كسي كه قلب برادرمان را گرفته ملاقات داشته باشيم و براي او از مهرباني ها و صبوري برادرمان بگوييم منبع :ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: