شعبان چشمها را ریز میکند و همانطور که با دست چپ، آن دستی که هنوز کار میکند، توی جعبه ابزار دنبال چیزی میگردد؛ دنبال چهرهای آشناست. کسی که از خودش در فردوسیه قدیمیتر باشد یعنی دست کم 30 سالی بشود که ساکن اینجاست، ساکن حاشیهای در حاشیه تهران. شهریار خودش شهری حاشیهای به حساب میآید. پس اگر بخواهیم از توابعش حرف بزنیم، شاید حاشیهحاشیه، تعریف درستی باشد.
شفا آنلاین>اجتماعی>شعبان چشمها را ریز میکند و همانطور که با دست چپ، آن دستی که هنوز کار میکند، توی جعبه ابزار دنبال چیزی میگردد؛ دنبال چهرهای آشناست. کسی که از خودش در فردوسیه قدیمیتر باشد یعنی دست کم 30 سالی بشود که ساکن اینجاست، ساکن حاشیهای در حاشیه<
Margin> تهران. شهریار خودش شهری حاشیهای به حساب میآید. پس اگر بخواهیم از توابعش حرف بزنیم، شاید حاشیهحاشیه، تعریف درستی باشد.
به گزارش
شفا آنلاین:شعبان اهل زنجان استو روستازاده. کشاورز بوده و حالا 22 سالی میشود اینجا ساکن شده،کفاشی میکند. یک بساط کوچک دارد که آن را سر خیابان خودشان پهن میکند. کار تعمیرات کفش اینجا هنوز جواب میدهد؛ او ميگويد:«مردم وضعشان خوب نیست. توی تهران شاید کسی دیگر خیلی کفش تعمیر نکند اما اینجا میآیند تا 10 بار هم شده کفششان را میدهند برای تعمیر. مردم پولشان نمیرسد. باز حالا از کس دیگری بپرسید. من شاید خیلی ندانم». باز چشمهایش پی یافتن آشنایی است. عاقبت یکی را پیدا میکند و ميگويد:«آقا حسینی بیا دو دقیقه، خبرنگار آمده». آقای حسینی همسنوسال شعبان است؛ 68 ساله. 28 سال پیش از همدان مهاجرت کرده و به فردوسیه شهریار آمده، ميگويد:«آن وقتها اینجا اینطوری نبود، اینقدر خانه نبود. خاکی بود. الان هم خیلی خوب نیست وضع کوچهها،خودتان میتوانید ببینید. همینطور بیحساب و کتاب ساختهاند. امکانات شهری ندارد. بعضی کوچهها آسفالت ندارد. حالا کوچه که جای خود دارد. جاده خراب است. اینجا شهر کوچکی است. مردم ناچارند مدام رفت و آمد داشته باشند به شهریار و اطراف. بعضی جاها یک وجبش آسفالت سالم ندارد. آمدند و گفتند مشکل مال خانههای حاشیهای است که با حریم تعارض دارد. به هرحال آنها هم چاره نداشتهاند که اینطور جاها خانه ساختهاند. این شهر همینطوری امکانات برای این جمعیت را ندارد. حالا آنها که در حاشیهاش خانه میسازند دیگر خیلی اوضاعشان بد است. خیلی خانهها قولنامه ای هستند و سند ندارند. ما هم چاره نداشتیم که از شهر خودمان اینجا آمدیم. بیکار و بیزمین بودیم، رعیت بودیم».
این را می گوید و این بیت در ذهنم تداعی میشود:«از بد حادثه اینجا به پناه آمدهایم» .
فردوسیه شهر جدیدی است. شهری 18 ساله كه برای خودش قدمتی دارد. میپرسید چطور؟
باقی گزارش را بخوانید.
میگویند قدیمی ترین محله شهر، محله فردوس است که قدمتش به 150 سال پیش میرسد. محله فردوس توی خیابان آیتا...طالقانی فعلی است؛ همانجا که بقایای خانه اربابی را میتوان دید. محله وجه تمایز خاصی ندارد. خانههای کوتاه و بلند که هرکدام یک شکل و یک قواره دارند، ظاهری شبیه دیگر محلات شهر کوچک بهمحله دادهاند. میگویند سکونت در این منطقه، اول از همین محله فردوس آغاز شده، حواشی خانه اربابی؛ آنوقتها که هنوز ارباب رعیتی بود و حالا تنها داستانهایی از آن روزگار مانده و کسی نه ارباب یادش مانده و نه رعیت. در واقع فردوس برای خودش دهی بوده. آنچه میگویند این است که مردم کم کم از اطراف خانه اربابی و ده فردوس به محدودههای دیگر کوچ کردند و روستاهای دیگری را پدیده آوردند که هرکدام الان خودش به منزله محلهای از شهر است. اصطلاحش «خانه بیرونی» بوده. خانه بیرونی یعنی همان بیرون از محدوده خانه ارباب که در واقع دومین مرحله توسعه شهر را به وجود آورد. ده عباس آباد در محدوده خانه بیرونی و دومین محلهای بود که در فردوسیه شکل گرفت. آنطور که میگویند اولش 10، 15 خانواده آنجا ساکن شدند و بعد مهاجران آمدند؛ مهاجرانی که بیشترشان از زنجان، همدان، بیجار و کردستان به این شهر کوچ کرده بودند و به مشاغلی همچون کشاورزی و کارگری روی آوردند. روستاهای دیگر هم کم کم به این شکل به وجود آمدند؛ روستاهایی همچون خاوه، محمودآباد و عبدآباد که از تجمیع آنها با دو روستای قبلی یعنی فردوس و عباس آباد، شهر فردوسیه به وجود آمد و از سال 79 به عنوان محدوده شهری نام گرفت.
«اینجا اسمش شهر است اما هیچ چیزش به شهر نرفته»؛ این را یکی از اهالی فردوسیه میگوید. زنی که بیرون در خانه ایستاده و حواسش به کودکانش است که توی کوچه مشغول بازی کردن هستند. «این چهار تا آجری که چیدهایم روی هم، اسمش خانه نمیشود. کلی بدبختی کشیدیم و یک خانه دو اتاقه ساختهایم. من سه تا بچه کوچک دارم. مادر شوهرم هم با ما زندگی میکند. شوهرم کارگر ساختمانی است. خانه را هم خودش درست کرده. اینجا که کار نیست. میرود تهران اما آنجا هم کار نیست. ما قشر ضعیف هستيم و کسی به ما توجه نمیکند. بچههایم مریض میشوند، نميتوانم آنهارا یک دکتر ببرم. خیلی ها اینجا همینطوری هستند. خانوادههایی را میشناسم که بچههای معلول دارند اما نتوانستهاند کاری برای بچههایشان بکنند. همین همسایه خودمان یک خانمی بود که دخترش از دو پا فلج بود، یکی گفته بود فلان دکتر هست که گفته بچه را بیاورید ببینم، مثل اینکه از اولش فلج نبوده و یک مرتبه اینجور می شود. مادرش گریه میکرد و میگفت الان ببرم بچه امیدوار می شود آنوقت نتوانیم جور کنیم عملش کنند، بدتر است. آخر هم نبردند. از اینجا رفتند. فکر کنم برگشتند شهرشان. چون شوهرش هم زمینگیر شده بود و میگفت دیگر نمیتوانیم اینجا بمانیم بیکس و کار هستيم، مال رزن بودند. ما خودمان هفت سال پیش از پاوه آمدیم. آنجا فکر میکنند ما رفتهایم تهران و وضعمان خوب است. حالا هم دو قدمی تهرانیم اما از تهران چیزی به ما نمیرسد. حالا روز است و اگر شب اینجا بیایید ظلمات است. حتي نمیشود بچهها را رها کرد. شبها بعضی کوچهها پاتوق معتادهاست. نمیدانم از کجا پیدایشان میشود؛ البته نصیرآباد وضعش بدتر است.
نصیرآباد همان جایی است که اسمش با داستان گورخوابها روی زبانها افتاد. نشانی نصیرآباد را از یکی از اهالی خادم آباد، یکی دیگر از شهرهای اطراف شهریار می گیرم. گرچه کمی جلوتر تابلوی نصیرآباد پیدا میشود. اینجا شهرها فاصله کمی با هم دارند. نصیرآباد چسبیده به خادم آباد است و خادمآباد در یک قدمی امیریه. از خادم آباد نشانی کانالی را میدهند که به نصیرآباد میرسد و همانجایی که میگویند شب ها معتادها و موادفروشان جمع میشوند. در واقع اسم این منطقه را خودشان کانال گذاشتهاند؛ یعنی به این نام معروف است.
« روزها اینجا خبری نیست اما شب سر و کلهشان پیدا میشود. توی همان خانههای یک طبقه، دور و بر آرامستان هم هستند. آن وقت که رفت و آمدها زیاد شد، خبرنگارها و مسئول ها آمدند، کمی خودشان را جمع و جور کردند و یک مدت زیاد پیدایشان نبود اما حالا باز هم وضعیت همانطور است. تعداد مردها بیشتر است اما زن هم بینشان هست. زن حامله هم دیدهاند میانشان. خدا میداند چه کار میکنند. حتما بچه را میفروشند. کسی شنیده بود حرف معامله نوزاد بوده جایی انگار»؛ این را کسی از اهالی خادم آباد میگوید.آنجایی که گفتهاند پاتوق شبانه معتادهاست، مشخصه خاصی ندارد. حاشیه کانال فاضلاب است. روی زمین کپههایی کوچک و بزرگ از زباله و آثار افروختن آتش مشاهده میشود. لابهلای زبالهها میشود سرنگهای مصرف شده را هم دید.
«اعتیاد اینجا مشکل بزرگی است. بیشتر از آن مشکل ما قاچاقچیها و موادفروشهاست. قتل هم اتفاق افتاده چندینبار. جنازههایی پیدا شده که بعضیهایشان را جای دیگر کشته و اینجا انداخته بودند. جای مناسبی است برای خلاف کردن است. وعده دادهاند به وضعیت آرامستان نصیرآباد رسیدگی کنند. دارند بهسازی میکنند انگار اما خانههای اطرافش هنوز هست. بعضیهایشان را میگویند پاتوق؛ خدا میداند. من که خودم بچه آنجا هستم خیلی خوشم نمیآید دور و برشان بپلکم. اما آنجا نزدیک آرامستان مدرسه پسرانه هست. مدرسه اندرزگو. پسرها تعطیل میشوند و معتادها را میبینند. بالاخره هرچه بگویید حواس خانوادهها هست، وقتی بچهها دايم در معرض این چیزها باشند، ممکن است از راه به در شوند»؛این را یکی از اهالی نصیرآباد میگوید.
شهری که مشخصه خاصی ندارد مگر همان خانههای غیرهمسان که از زمین سر بیرون آورده و سیمای یک شهر جدید را نمایان کردهاند. شهری حاشیه ای در حاشیه تهران. حاشیهای در حاشیه. قانون
مستانه صادقی