کد خبر: ۱۹۹۹۵۹
تاریخ انتشار: ۰۴:۴۵ - ۳۱ خرداد ۱۳۹۷ - 2018June 21
اگر اینهمه بلا سر من نیامده بود، آیا من قدر زندگی را می‌دانستم؟ من به خاطر این حس شاد و رها مدیون سازمان هستم! فقط امیدوارم برای ایجاد این حس، سازمان نظام پزشکی مطالبه‌ای از من نداشته باشد!
    
شفا آنلاین>اجتماعی>شاید باور کردنش سخت باشد اما به دلایل بسیار (از جمله غیبتی طولانی جهت تحصیل در خارج از کشور) برای کار دندانپزشکی در تهران هنوز از قانون < قانون>تبصره 7 استفاده می‌کنم. برای کسانی که شاید با قانون تبصره 7 ناآشنا باشند این توضیح ضروری است که این قانون برای تسهیل کار پزشکان و دندانپزشکان جوان (هنوز هم خودم را جزو جوانان طبقه‌بندی می‌کنم!) ساخته شده است که یا والدین مسنی دارند و یا به چند علت دیگر خواهان ماندن در مرکز استان هستند. پروانه تبصره 7 به شرطی صادر می‌شود که اولا یکی از شرایط برشمرده در قانون را داشته باشی و دوم اینکه کلینیک یا بیمارستانی به شما اعلام نیاز بدهد. روایتی که در سطرهای آینده می‌آید، حکایت ماندن در پیچ و خم‌های اداری و بورکراتیک وزارت بهداشت و سازمان معظم نظام پزشکی است و درس‌هایی که می‌توان از این ماجرا گرفت.
سازمان نظام پزشکی در راستای ایجاد دولت الکترونیک بسیاری از کارها را الکترونیک کرده تا از مراجعه حضوری پزشکان، تلف شدن وقت و ایجاد ترافیک جلوگیری شود. این را که می‌شنوی خوشحال می‌شوی از این‌همه پیشرفت و ترقی و با خودت می‌گویی یعنی منتخبان یک انتخابات جذاب! چه تغییراتی که ایجاد نکرده‌اند. البته چون نمی‌دانی که سیستم الکترونیک چه طور کار می‌کند، اول با نظام پزشکی تماسی می‌گیری تا راهنمایی بشوی و هیچ کس پاسخگو نیست و از تمامی تلفن‌های اعلام شده فقط اپراتور است که به شما پاسخ می‌دهد و بعد از چند بار سلام و علیک، دیگر با شما رفیق می‌شود و اظهار شرمندگی هم می‌کند. به راستی که در کل سازمان عریض و طویل نظام پزشکی فقط اپراتور باید شرمنده باشد و دیگران که خوب و نازنین و در ضمن منتخب ما پزشکان هم هستند.
درس اول: سازمان‌های انتخابی سازمان‌هایی از پایین به بالا هستند. یعنی مسئولان نظام پزشکی، منتخبان ما هستند و باید در خدمت ما و کارهای ما باشند. اما مثل اینکه به محض انتخاب، فقط در خدمت خودشان و دوستان هستند و دیگر اعضا را به طور کل فراموش می‌کنند و اپراتور تلفن باید به جای آنها عذر تقصیر بطلبد.
درس دوم: تا به حال شده است که بخواهید بدون تلف کردن انرژی، وقت و بنزین! کارتان را در یک اداره دولتی با تلفن راه بیندازید؟ در چند درصد موارد موفق شده‌اید که با مسئول مربوطه صحبت کنید و کارتان هم از این طریق راه بیفتد؟ یا تلفن را جواب نمی‌دهند، اگر هم جواب بدهند، پاسخی سردستی و از سر بی‌حوصلگی است و اصلا هم حوصله سوالات اضافه شما را ندارند و اگر احساس کنند حرف زیادی می‌زنید، حتی تلفن را هم قطع می‌کنند و دیگر هم برنمی‌دارند تا شما هم پول تلفنتان زیاد نشود!
درس سوم: هر وقت یک طرح جدید راه می‌افتد تا زمانی که طراحان مطمئن نشوند که همه کاربران آن را به خوبی فراگرفته‌اند و می‌توانند از آن بهره ببرند، افرادی از آن سازمان مسئول می‌شوند تا پاسخگوی سوالات و شبهات باشند. اینکه سازمان عریض و طویل نظام پزشکی نتواند یک فرد آشنا به سیستم الکترونیک را بگذارد پای تلفن که پزشکان محترم را برای کار با سیستم راهنمایی کند، دیگر از آن کارهاست که فقط از سازمان نظام پزشکی برمی‌آید. ساده‌دلی راقم این سطور را می‌بخشید. این کار از همه سازمان‌های محترم دولتی برمی‌آید و ولی کجاست یاریگری که مرا یاری کند؟
به هرحال بدون کمک سازمان نظام پزشکی و با کمک دوستان و آشنایانی که طی طریق کرده‌اند و هفت دست کفش و عصای آهنی را قبلا فرسوده‌اند، راه و چاه اخذ پروانه از سازمان معظم نظام پزشکی را یاد می‌گیرم و بسم‌الله‌گویان سایت را باز می‌کنم و رمز ورود می‌گیرم و وارد می‌شوم. از همان اول متوجه می‌شوم که باید یک‌سری اسناد و مدارک را آپلود - و به قول فرهنگستانی‌ها بارگذاری- کنم. برای آگاهی خوانندگان محترم باید بگویم که این پنجمین بار است که من متقاضی درخواست پروانه هستم و تمامی مدارک مورد نیاز سایت را بارها و بارها تحویل سازمان داده‌ام (این توضیح ضروی است که از این به بعد هر وقت اصطلاح سازمان را به کار می‌برم منظورم سازمان اطلاعات و امنیت! نیست بلکه همین سازمان نظام پزشکی دوست داشتنی خودمان را منظور دارم). اما سازمان وقت نداشته است که این مدارک را در کارتابل – یا به فارسی پرونده – من بارگذاری کند و من خودم باید این مدارک را از لابه‌لای پرونده‌ها پیدا کنم، اسکن کنم و حتی فایل عکس‌های حاصله را کوچک و قابل بارگذاری کنم و با سرعت اینترنت خانگی بگذارم روی کارتابل! خودم. من البته حق می‌دهم که سازمان نظام پزشکی 300 هزار تومان (50 دلار ناقابل با قیمت‌های همین امروز البته) بابت صدور پروانه از من برای دریافت کند، ولی چرا همه کارهایی را که قبلا انجام داده و مدارکی را که قبلا تحویل داده‌ام، خودم باید جمع آوری، اسکن و بارگذاری کنم؟
درس اول: پولی که شما بابت خدمات دولتی می دهید، به قول آن سریال طنز پول زور است! مثلا اعلام می‌شود که بیایید کارت‌های ملی‌تان را عوض کنید. خب شما که متقاضی عوض کردن کارت ملی نبوده‌اید، دولت فراخوان داده است. اما شما باید پول آن را بدهید. تازه در صف بایستید و کلی هم وقتتان تلف شود. تازه کارت هم بعد از شش ماه به دستتان نرسد کما اینکه به دست من یکی هم نرسیده است! به این می‌گویند میل پیاز و چوب و پرداخت جریمه با هم!
درس دوم: سازمان نظام پزشکی یک سازمان دولتی نیست؛ یک سازمان مردم نهاد است که پزشکان مسئولان آن را انتخاب می‌کنند. ما زورمان به دولت که نمی‌رسد ولی من عضو سازمان نباید یقه یکی از مسئولان –یعنی منتخبان خودم- را بگیرم و بپرسم این حق عضویت من و پولی که بابت صدور پروانه می‌دهم، کجا می‌رود و اصلا صرف چه کاری می‌شود؟
خلاصه بعد از همه آن دردسرها که سخنش رفت، کلید ارسال و پایان کار را زدم و چند ساعت بعد یک پیامک به موبایل یازده دوصفر نوکیای محبوب من آمد که فرایند کار پروانه شما آغاز شده است. خوشحال شدم و باخودم گفتم که این غر زدن‌های روشنفکرانه را باید کنار بگذارم، چشمها را بشویم و به قول شاعر لطیف کاشانی جور دیگر ببینم. دو روز بعد یک پیامک دیگر آمد که آقا‌ مراجعه کن به کارتابلت. من‌ هم خوشحال از پایان فرایند به این سرعت و دقت، رفتم سراغ پرونده الکترونیک و دیدم که نوشته‌اند نقص مدارکت را باید برطرف کنی و یک نامه از دانشگاه هم باید بیاوری. من همان‌جا پاسخ نوشتم که چرا باید از دانشگاه نامه بیاورم و اصلا از کدام بخش دانشگاه. شما اگر پاسخی دیدید ما هم پاسخی شنیدیم و تلفن ما را کسی جواب داد!
به هر حال رفتم سراغ بیمارستان و ازشان خواستم که یک نامه برای دانشگاه به من بدهند. آنها هم به سرعت کار مرا راه انداختند و آدرس ولنجک و بیمارستان طالقانی را دادند. من هم نامه به دست یک روز مرخصی گرفتم و هفت جفت کفش آهنی پوشیدم و عازم دانشگاه خوش آب و هوای بهشتی شدم. آن روز باران شدیدی می‌‌آمد و من برای رسیدن به ولنجک بدون اغراق ساعت‌ها در راه ماندم. همانجا یک نگهبان بدهیبت به شیوه‌ای کاملا مودبانه به من حالی کرد که باید بروم چهار‌راه حافظ و اینجا معاونت آموزش است نه معاونت درمان. نحوه رفتار و ادب این نگهبان به حدی بود که من را به یاد دوران دانشجویی‌ام انداخت به خصوص وقت‌هایی که تیشرت آستین کوتاه می‌پوشیدم و یک نگهبان مودب و مهربان! مرا به دانشگاه راه نمی‌داد.
القصه بقیه کفش‌های آهنی را در آن روز بارانی به پا کردم و راهی چهارراه حافظ شدم. در میانه‌ای که قیمت ارز دقیقه به دقیقه بالاتر می‌رفت و آدم‌های هراسان در حال خرید دلار و یورو و موبایل بودند! من هم به روبه‌روی پاساژ معروف علاءالدین رسیدم. طرفه آنکه باران هم در تهران طبقاتی است و در طبقات بالا می‌بارد و وقتی از ولنجک به حافظ می‌رسی، قطع می ‌شود. آنجا هم یک آقای دکتر مهربان که در حال صحبت با تلفن بود در میانه زنگ‌های متعدد به من توضیح داد که نامه دستی قبول نمی‌کنند و باید با اتوماسیون اداری نامه فرستاد و اگر نامه فرستاده شود هیچ کاری باقی نمی‌ماند و اصلا حضور من لزومی ندارد. زنده باد اتوماسیون اداری! حالا من هر چه به بیمارستان توضیح می‌دهم که شما باید اینکار را می‌کردید، مسئولان جواب می‌دهند و حتی قسم می‌خورند که اصلا چنین رابطه‌ای با دانشگاه ندارند. انگار من گفته‌ام رابطه خارج از عرف و شرع دارند و آنها هم مشغول تکذیب هستند! به هر حال پس از ارائه مستندات لازم آنها می‌پذیرند و پس از هماهنگی با نهادهای اتوماسیون بیمارستان می‌فهمند که روابطی هم وجود داشته است و آنها بی‌خبر بوده‌اند! سعدی هشتصد سال پیش به منجمان هشدار داده بود که حواسشان فقط به آسمان نباشد و از آنچه در خانه می‌گذرد هم سراغی بگیرند... بگذریم.
نامه با اتوماسیون فرستاده می‌شود ولی پس از دو هفته بی‌خبری (راستی چه کسی این ضرب‌المثل بی‌مسما را ساخته که بی‌خبری یعنی خوش خبری؟) و پس از زنگ‌های متوالی بی‌جواب، دست‌آخر متوجه می‌شوم که باید بروم و حضورا درخواست بدهم که نامه تایید دانشگاه به نظام پزشکی فرستاده شود! زنده باد اتوماسیون!! یک روز دیگر مرخصی می‌گیرم و می‌روم روبه‌روی پاساژ علاء‌الدین معروف و به علت شلوغی آسانسورها شش طبقه را مثل قهرمانان ماراتن طی می‌کنم و نفس زنان و افتان و خیزان می‌رسم به قسمت مربوطه و رئیس قسمت مربوطه که از قضا دکتر خوش‌خلقی است و این در نظام اداری ما خیلی کمیاب است، می‌گوید: «اصلا لزومی به حضور شما نبوده است و ما خودمان نامه را می‌فرستیم!!» نامه را دو هفته است که نفرستاده‌اند ولی با حضور من همه چیز تسریع می‌شود و آن وقت شما مخاطبان محترم فکر می‌کنید به حضور من نیازی نبوده است؟؟
در آخر و برای آنکه بدانید این داستان عامه‌پسند پایان آمریکایی و هندی ندارد، باید به اطلاعتان برسانم که چهار روز به شماره تلفن‌های نظام پزشکی بخش صدور پروانه زنگ می‌زدم و کسی جوابم را نمی‌داد. تا آنجا که تلفنچی طفلک از دست من شاکی شد. روز پنجم یک نامه دیگر در کارتابلم پیدا کردم که اعلام کرده بود تا حق عضویت سال جدید را پرداخت نکنم، روند اداری به راه نخواهد افتاد!
درس اول: اگر برنامه به این صورت تهیه شده بود که قبل از اینکه به مرحله بعد برویم، منوی پرداخت حق عضویت و یا دیگر پرداخت‌ها بازشود؛ دیگر من نباید 5 روز منتظر نامه در کارتابلم می‌شدم. کما اینکه الکترونیکی شدن روندها مثلا برای سرعت بخشیدن و راحت کردن امور است. پیش از این که کارها به صورت دستی انجام می‌شد، به فاصله سه طبقه و با صرف نیم ساعت وقت، پرداخت حق عضویت انجام می‌شد و کارها روی روال می‌افتاد. پس می‌توان پرسید که الکترونیکی کردن کارها به چه درد می‌خورد وقتی نیم ساعت معطلی را به 5 روز معطلی افزایش داده است؟
درس آخر: ساختار نظام اداری ما با یکدیگر همخوانی ندارد و به قول فرنگی‌ها سینکرونایز و همگام نیست. یک نهاد کاملا اتوماسیون را اجرایی کرده و به دیگری خبر نداده و یا نظام اتوماسیون را با نهاد همکار متناسب نکرده است. دوم اینکه نظام اداری ما برای مخاطب و به نفع مخاطب طرح‌ریزی نشده است. شما شاهد بودید با آن که کارها اتوماسیونی شده بود، ولی من دوبار به زیارت پاساژ علاء‌الدین رفتم و یک‌بار هم به نظام پزشکی مراجعه کردم.
اگر فکر می‌کنید این آخر ماجرا بوده باید بگویم که متاسفم! بعد از رسیدن یک پیامک که پروانه شما آماده شده است، شاد و خندان راهی نظام پزشکی شدم. (فکر می‌کنم تاکسی‌های اینترنتی برای این‌همه کشاندن پزشکان به مقصد نظام پزشکی برای این سازمان محترم تقدیر‌نامه بنویسند). متصدی مربوطه به خستگی تمام پروانه مرا پرینت گرفت و آن را به دستم داد. باور نکردنی بود. اطلاعات مربوط به بیمارستان اشتباه چاپ شده بود!!
سرتان را درد نیاورم با کمک رئیس بخش مربوطه، اسکن مجدد مدارک و حتی پرداخت مجدد پول پروانه! البته دوساعت و ربع معطلی و در آخرین لحظه‌‌هایی که کارمندان برای خروج از سازمان پابه‌پا می‌کردند؛ پروانه من با مشخصات درست پرینت شد و من مثل یک کبوتر سبک بال و در یک روز بهاری از سازمان بیرون آمدم.»
درس زندگی: اگر اینهمه بلا سر من نیامده بود، آیا من قدر زندگی را می‌دانستم؟ من به خاطر این حس شاد و رها مدیون سازمان هستم! فقط امیدوارم برای ایجاد این حس، سازمان نظام پزشکی مطالبه‌ای از من نداشته باشد!
درس خیلی آخر: سازمان نظام پزشکی کجای جهان ما پزشکان ایستاده است و اصلا چرا وجود دارد؟ کسی هست که پاسخی در خور داشته باشد؟ و البته اگر در کنار پاسخ درخور بتواند پروانه مرا دفعه دیگر زودتر صادر کند که حسابی ممنونش می‌شوم!!!سپید
مزدک دانشور, پزشک و انسان‌شناس پزشکی


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: