کیوسکهای تلفن آن روزها پررونقترین زمانشان را سپری میکردند. از زمانی که کیوسکهای تلفن وارد زندگی شهری شدند، چند نسل را پشت سر گذاشتهاند.
شفا آنلاین>اجتماعی> رنگ زرد روشنشان از دورترین فاصلهها نمایان بود. زمانی صفهای درازی جلوی درشان بسته میشد. زن و مرد، پیر و جوان و کودک بهشان نیازمند بودند. در گرمای غیرقابلتحمل تابستان و در سرما و باران، زمستان و پاییز مانند گرمخانه و سرپناهی، سرمازدگان را در خود جای میداد.
به گزارش شفا آنلاین:کیوسکهای تلفن<Phone kiosks> آن روزها پررونقترین زمانشان را سپری میکردند. از زمانی که کیوسکهای تلفن وارد زندگی شهری شدند، چند نسل را پشت سر گذاشتهاند. نسل اول تلفنهای سکهای بودند که تقریبا با هر نوع سکهای بوق آزاد میزدند، اما معمولا سکهای که برای آنها استفاده میشد، سکه دوزاری بود.
زمانی را یادم میآید که در کنار بعضی از کیوسکهای تلفن، فردی حضور داشت که سه تا سکه دوزاری را به قیمت تقریبا صد تومان میفروخت. این سکههای کوچک غیر از برقراری تماس، کارایی دیگری هم داشتند؛ افراد حاضر در صف انتظار، با این سکهها به شیشه کیوسکهای تلفن میزدند تا فرد تلفن به دست، زودتر مکالمهاش را پایان دهد، اما کمکم دیگر کیوسکهای تلفن آن خانه در برابر سرما و باد و باران امن نبودند.
کیوسکهای اتاقکدار جای خود را به کیوسکهای جدیدتری دادند که تنها از یک پایه و یک سرپناه تشکیل شده بود و تنها به حفظ تلفن از گزند باران و برف اختصاص داشت.
کیوسکهای تنها، انسانهای تنها
دیگر از یک اتاقک زرد کوچک و نقلی با پنجرههای شیشهای باز نشو، برای شیطنت کودکان خبری نبود. در عوض این کیوسکهای جدید، فضای کمتری از پیادهروها و معابر را اشغال میکردند، اما حالا که کیوسکها تغییر کرده بودند، تلفنها نباید از این تحول عقب میماندند.
پس تلفنهای کارتی با ظاهری زیباتر و جمعوجورتر نسبت به تلفنهای سکهای، روی کیوسکها جا خوش کردند. دیگر دردسر یافتن، خریدن و حمل دوزاری وجود نداشت.
میشود گفت، تقریبا از همینجا بود که سکه دوزاری از دور بدهوبستان خارج و تنها به خاطرهای تبدیل شد. با یک کارت باریک میشد بوق آزاد را شنید، اما خرید این کارتها پرهزینهتر از خرید سکههای دوزاری بود. کارتهای تلفن تقریبا از نخستین دسته کارتهای مورد استفاده بهجای پول بودند؛ کارتهای سبک و باریک که بیسروصدا در جیبها مینشستند و مثل سکهها جرینگجرینگ راه نمیانداختند، فقط باید از تا شدن و مخدوششدن محافظت میشدند. با وجود چنین نو شدنی، اما دیگر از صفهای طولانی مقابل کیوسکهای تلفن و کوبیدن به شیشه کیوسک برای تعجیل در پایاندادن به مکالمه، خبری نبود. بازار کیوسکهای کارتی نو، هر روز راکدتر و کمرونقتر میشد.
دیگر حتی توجه کودکان بازیگوش را نیز به خود جلب نمیکردند، اما این بیرونقی گناه تلفنهای کارتی نبود بلکه هر روز تعداد خانههای بیشتری صاحب تلفن میشدند و دیگر لازم نبود کسی برای مکالمه با عزیزانش، گرما و آفتاب و سرما و باد و باران را تحمل کند و مقابل کیوسکهای تلفن صف بایستد. تلفنهای خانگی امکان مکالمه در خانه و بهاینترتیب اسباب راحتی در خانه را فراهم میکرد، اما بزرگترین هیزم و شاید آخرین آن را تلفنهای همراه به آتش کمرونقی و بیمصرفی کیوسکهای تلفن ریختند. با وجود سیمکشی تلفن در خانهها، همچنان رهگذرانی که کارشان لنگ یک مکالمه تلفنی بود، بهسراغ تلفنهای همگانی میرفتند و بدینسان کیوسکهای تلفن هنوز کار انسان را راه میانداختند، تا این که سر و کله تلفنهای همراه در زندگی انسان پیدا شد.
با ورود تلفنهای همراه نهتنها کسی دیگر به سراغ کیوسکهای تلفن نرفت، بلکه آدمها دیگر به سراغ هم نرفتند. قوطیکبریتهای کوچک که الان به پارهآجرهای باریک تبدیل شدهاند، بهسرعت تمام زندگی انسان را درنوردیدند و در هر بخشی از آن رخنه کردند.
دیگر حتی رنگ کیوسکهای تلفن نیز فراموش شده و بوق آزادشان سالی، ماهی یکبار بهزور بهصدا در میآید. گوشیهای تلفن همراه در دستان هر کسی دیده میشوند، پیر و جوان و کودک؛ گوشیهایی که حالا نزدیکترین چیز به افراد هستند و بیراه نیست اگر بگوییم به بخشی بیجان از بدن تبدیل شدهاند، شاید مانند مو و ناخن. موها از سر آویزان هستند و گوشیها از دستها؛ گویی دست بدون گوشی همچون سر بدون مو است. دوره، دوره تنهایی است. گوشیهایی که امروز تمام زندگی انسان را فراگرفتهاند، گونهای احساس بینیازی دروغین نسبت به انسانهای دیگر را به او القا کردهاند. انسان هر روز تنهاتر میشود. کیوسکهای تنها، انسانهای تنها.آسمان آبی