کد خبر: ۱۷۷۷۸۲
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۰ - ۲۵ آذر ۱۳۹۶ - 2017December 16
آبانماه گذشته ریزش کوه باعث تخریب چند خانه و کشته و زخمی شدن چندین نفر از جمله مرگ دو کودک شد
شفاآنلاین>اجتماعی> خانه‌های محله‌‌ «منبع آب» اهواز با همه محله‌های دیگر این شهر و حتی شهرهای دیگر متفاوت است. خانه‌های کوچک و بی‌نظم و بی‌قواره‌ای که بی‌هیچ نقشه‌ای کنار هم یا بهتر که بگویم روی هم سبز شده‌اند و تا بن‌بست تپه انتهای کوچه‌ها پیش رفته‌اند. برای وارد شدن به محله، باید از پله‌های فلزی زهوار دررفته‌ای بالا برویم که هر لحظه خطر سقوط دارد. همین چندماه پیش یکی از اهالی از روی آن پایین افتاد و جان باخت.

به گزارش شفاآنلاین، آبانماه گذشته ریزش کوه باعث تخریب چند خانه و کشته و زخمی شدن چندین نفر از جمله مرگ دو کودک شد. مسئولان اهواز می‌گویند حاضرند برای حفظ امنیت جانی اهالی این منطقه، آنها را به جای دیگری منتقل کنند ولی اهالی می‌گویند محله‌ای که به آنها پیشنهاد شده، بیش از 40 کیلومتر با اهواز فاصله دارد!

برای رسیدن به منبع آب باید از «حصیرآباد» بگذریم. محله‌ای در قلب اهواز که به گفته ساکنانش محروم‌ترین منطقه این شهر است. خانه‌های حصیرآباد تو در تو و قدیمی هستند. بیشترشان یک طبقه یا در نهایت دو طبقه با معماری آشفته و شلم شوربا. آنهایی که وضعشان بهتر است، نمای خانه‌شان را سرامیک کرده‌اند و خانه بقیه آجری و سیمانی است.

از خیابان باریک و دراز و پر دست‌اندازی عبور می‌کنیم تا برسیم به منبع آب. در میانه‌ راه، بوی تند تریاک به مشام می‌رسد و مردی عصبانی وافور به‌ دست به‌دنبال پسربچه‌ای می‌دود تا او را به باد کتک بگیرد. می‌ایستم و ماجرا را می‌پرسم. می‌گویند پای پسرک به منقل و بساط پدر گیر کرده و اعصابش را بهم ریخته‌.

آخر خیابان باریک منتهی می‌شود به منطقه‌ای بزرگ و وسیع که خانه‌های درهم و برهم آن مثل قارچ در دامنه‌ها سبز شده‌اند. منبع آب همین‌جاست. دقیقاً شبیه به آن عکس‌هایی که بعد از ریزش کوه در خبرگزاری‌ها منتشر شد.

ابتدای کوچه‌، یکی از شهدای مدافع حرم از توی قاب بزرگی به ما لبخند می‌زند. از جوان مو ژل زده‌ای، نشانی خانه‌هایی را که فرو ریخته‌، می‌پرسم. آنقدر دست راست و چپ می‌گوید که گیج می‌شوم. درباره محله‌شان می‌پرسم و اینکه آیا سال‌های پیش هم کوه روی خانه‌ها ریزش کرده یا نه؟ می‌گوید: «چند بار کوه ریزش کرده ولی دفعه آخری خیلی خسارت زد. ریخت روی 4-3 تا خونه و چندتا بچه مردند. چند نفر هم زخمی شدند. شهرداری و دادستانی اخطار دادند آنهایی که خونه‌هاشون چسبیده به کوه یا روی تپه و کوه‌ خونه ساخته‌اند باید ظرف یکماه خالی کنند. قرار شده توی «رامین شهر» بهشون خونه بدهند با وام.»

خانه این جوان با کوه کمتر از 20متر فاصله دارد ولی شهرداری به آنها نامه‌ای نداده و به آنها گفتنه‌اند خطری شما را تهدید نمی‌کند. مردی میانسال با شلوار محلی بختیاری‌ها جلوی بنگاه مسکن نبش خیابان «رضوان 29» ایستاده‌ و نگاهش به دوربین‌ عکاس است.

جلو می‌آید و می‌پرسد از کجا آمده‌ایم؟ وقتی کارت‌خبرنگاری را نشانش می‌دهم خیالش راحت می‌شود و شروع می‌کند به درد دل: «وضعیت این محله 20 ساله همینطوریه، اون زمان نباید می‌گذاشتند کسی اینجا خونه بسازه. حالا که کوه ریزش کرده و چند نفر مردن باید به مردم توی منطقه دیگه‌ای خونه بدن یا لااقل پول واقعی ملک. نه اینکه بگن برین «شیرین شهر» که 30 کیلومتر با اهواز فاصله داره. بیشتر اهالی اینجا فقیرن، با کارگری پول درمیارن. خب اگر برن شیرین شهر می‌دونین چقدر باید کرایه بدن؟ مدرسه(School) بچه‌هاشون چی می‌شه؟»

او ما را به ته خیابان رضوان 29 می‌برد. هر چقدر به انتهای خیابان که بیشتر شبیه به کوچه است، نزدیکتر می‌شویم، عرض آن کم و کمتر می‌شود تا جایی که برای رفتن به انتهای خیابان باید از روی سنگ‌هایی که به گفته خودشان هر از گاه پایین می‌ریزد، رد شویم. آخر خیابان می‌خورد به کوه و تمام. از اینجا به بعد هم برای رفتن به خانه‌هایی که لا به لای سنگ‌ها روی کوه سبز شده‌اند، چاره‌ای جز پله نیست. پله‌ای که هرآن ممکن است از جایش کنده شود. یکی از اهالی به نام موسی از ساکنان قدیمی خیابان می‌گوید: «چند ماه پیش «بهمن چهارلنگ» موقع پایین آمدن پایش گیر کرد و افتاد پایین و درجا مرد. بیچاره نه زن و بچه‌ای داشت و نه خانواده‌ای که براش عزاداری کنن.»

روی کوه دست‌کم 70 – 60 خانه به شکل عجیبی همسایه(Neighbor) هم شده‌اند. نه به زیبایی اورامان کردستان و ماسوله گیلان اما اینجا هم حیاط همسایه‌ای پشت بام همسایه دیگر است. چیزی بین «زورآباد» کرج و «ماسوله» گیلان را در نظر بگیرد بعد خرابش کنید. بچه ها‌ اما از این پشت بام به آن حیاط می‌پرند و غرق در کودکی خود هستند.

زخم‌ فقر
همه بچه‌هایی که خانه‌هایشان روی کوه است، زخمی به یادگار دارند. یکی دستش شکسته، یکی پیشانی‌اش، دختری ساق پایش و... محمد 8 سال دارد. پسر بچه‌ای لاغراندام با موهای قهوه‌ای که از ابتدای خیابان پا به پای‌ ما می‌آید و خودش را در کادر عکس‌ها جا می‌دهد.

صورتش ردی از زخمی کهنه دارد. خودش می‌گوید سال پیش از بالای کوه قل خورده و پایین افتاده. پاچه شلوارش را بالا می‌کشد و زانویش را نشان می‌دهد: «عمو! اینجای پام هم شکسته بود. 15 تا بخیه زده بودن. مدرسه نرفتم. بابام دعوام کرد که چرا بازیگوشی می‌کنم.» بچه‌های دیگری که همبازی محمد هستند وقتی می‌بییند از او عکس می‌گیریم، شروع می‌کنند به شلوغ کردن که عمو از ماهم بگیر!

سینا 6 ساله، همین یکماه پیش از روی پله‌های آهنی پایین افتاده. دست راستش توی گچ است. پدرش می‌گوید روزی نیست بچه‌ای زخم و زیلی نشود از بس که اینجا پر از چاله چوله و خاک و سنگ است.

پارسا 9 ساله، ‌با چنان سرعتی از بالا به سمت‌مان می‌دود که دل آدم هری می‌ریزد. او هم مثل بقیه بچه‌ها می‌خواهد خاطره‌ا‌ی از افتادنش تعریف کند. سال پیش از پشت‌بام به حیاط خانه همسایه افتاده‌. شکستگی‌های سرش از پس موهای کوتاهش کاملاً پیداست. با بقیه پسربچه‌ها می‌شماریم؛ یک، دو، سه... دقیقاً 17 شکستگی دارد. یکی از بچه‌ها با خنده‌ای کودکانه می‌گوید: «عمو کله‌اش شبیه توپ چهل تیکه‌اس.» بقیه بچه‌ها از ته دل می‌خندند.

اسماعیل پدر یکی از بچه‌ها که خانه‌ای روی بلندی دارد، دستم را می‌گیرد و می‌برد کوچه و پس کوچه‌‌های محله‌شان را نشان می‌دهد: «آقا عرض این کوچه یک متر هم نمیشه. آدم به زور رد می‌شه چه برسه به یخچال و اجاق گاز. بخدا همه وسایل را با طناب بالا کشیدیم و با بدبختی رسوندیم خونه. اگر خدای ناکرده زلزله‌ای بشه یا مثل سری پیش کپسولی منفجر بشه یا کوه ریزش کنه، چطور می‌شه بقیه رو نجات داد؟ والا باید به درد مردم رسید، نه اینکه دستور بفرستن یک هفته‌ای خونه‌هاتون رو خالی کنید. من اگر پول داشتم که زن و بچم رو اینجا نمی‌آوردم.

هیچکدوم از این بچه‌ها یک جای سالم توی بدنشون نیست، از بس که از بلندی افتادن.»زن میانسالی که شاهد گفت‌و‌گوی ماست، جلوتر می‌آید و از وضعیت محله‌شان گلایه می‌کند: «هر بار به مسئول یا نماینده‌ای که اینجا اومده و ازش خواستیم فکری به حال ریزش این کوه بکنه، گفته باشه ولی عین خیالشون هم نیست، هیچی به هیچی. ببینید این چندتا سنگی که ریخته، برای همین چند روزه. اگه بیفته روی سر بچه‌هامون، چه خاکی باید سرمون بریزیم! نمیشه بچه‌ها رو نذاریم برن بیرون با بچه‌های دیگه بازی کنن. وقتی هم میرن دلمون آشوب می‌شه که نیفتن یا نکنه سنگی روشون بیفته.»

اهالی خیابان رضوان 29 از این شرایط ناراضی‌اند. می‌گویند خانه‌ای که 90 – 80 میلیون ارزش داشته، حالا با این دستور تخلیه‌ای که صادر شده، بیشتر از 30 – 20 میلیون هم ارزش ندارد.

راه حلی به نام کوچ
برای دیدن خانه‌هایی که زیر آوار ریزش کوه‌ ماندند، باید از خیابان رضوان 25 عبور کنیم. این ضلع منبع آب با آن طرفش کاملاً متفاوت است. آسفالت خیابان‌ اصلی این بخش، آنقدر فرسوده و قدیمی‌ است که جلوبندی ماشین را کاملاً پایین می‌آورد. بقیه راه را باید پیاده رفت.

سمت راست خیابان، نیزاری است که از فاضلاب تغذیه می‌کند. بوی تند تریاک و ادرار و گیاهان خودرو ترکیب غریبی دارد. مجبور می‌شویم بینی‌مان را با دستمال بپوشانیم. کمی فاصله می‌گیریم و به جایی می‌رسیم که چند مرد و زن جلوی خانه‌ ایستاده‌اند. سمت چپ‌، روی شیشه بقالی، آگهی ترحیم پسربچه و دختر بچه‌ای را چسبانده‌اند که در حادثه ریزش کوه جان خود را از دست داده‌اند. کسی از خانواده‌های‌شان خبری ندارد. می‌گویند وقتی کوه ریخت روی سرشان، گذاشتند و رفتند؛ به کسی نگفتند کجا.

از سه خانه مدفون زیر آور چیزی نمانده جز تکه‌هایی از در و پنجره. اهالی خانه‌ای هم در حال خالی کردن وسایل‌شان هستند. غلام اسدپور پدر خانواده با کمک پسر نوجوانش یخچال را روی گاری می‌گذارد تا برای چند روز در خانه یکی از اقوامش امانت بماند و جایی برای اجاره پیدا کنند. از دادستانی برایشان نامه آمده که باید تا یک هفته خانه را خالی کنند و حالا هم مهلت‌شان سر آمده‌.

اسدپور که سال‌هاست با 3 فرزند و همسر بیمارش در این خانه قدیمی و نمناک زندگی کرده می‌گوید: «هر وقت بارون می‌باره کوه ریزش می‌کنه. ساعت 6 صبح کوه ریزش کرد روی خونه‌ همسایه‌ها. ما شانس آوردیم. یکی دو هفته بعد از این ماجرا برامون اخطار اومد که باید خالی کنیم. در ازاش 10 میلیون میدن. اگر هم خواستیم بیرون شهر تو جاده اهواز - مسجد سلیمان با 40 میلیون وام خونه بهمون میدن. والا من مشکل عصبی دارم و دارو مصرف می‌کنم. خیلی وقته سرکار نمیرم. زنم سرطان داره. از زمین و آسمون بدبختی پشت بدبختی می‌باره. از کجا بیارم قسط 40 میلیون وام رو بدم؟»همسرش را صدا می‌زند تا مدارک پزشکی‌شان را به ما نشان دهد. کاغذ‌ها را از توی کیسه سفید رنگ بیرون می‌کشد. مدارک، نشان می‌دهد زن و شوهر سال‌هاست با بیماری دست و پنجه نرم می‌کنند و حالا مانده‌اند با ترک اجباری خانه و پیدا کردن خانه‌ای که برایش اجاره ندهند چطور کنار بیایند.

زندگی با مار و عقرب
خانه غلام مثل خانه بیشتر آدم‌های اینجاست. خانه‌ای کوچک با دو اتاق تو در تو که دیوارهایش نم کوه را می‌مکند و شوره‌هایی را که نمی‌شود زیر رنگ زرد پنهان کرد، پس می‌دهند. حمامی با دیوار پیش ساخته که در گوشه‌ای از اتاق جا گرفته و اتاقکی کوچک و نامطمئن که حکم توالت را دارد و هر از گاهی مار یا عقربی در آن لانه می‌کند.

یکی از اهالی قدیمی منبع آب بر خلاف بقیه، موافق کوچاندن مردم از این محله است. به گفته او بیشتر مردهای اینجا کارگران ساختمانی هستند که سال‌ها پیش اینجا برای خودشان خانه ساخته‌اند. روزی بولدوزر آمد و نیزارهای نزدیک کوه‌ را صاف کرد و هر کس برای خودش خانه‌ای ساخت. او می‌گوید: «چند سال پیش و دقیقاً 200 متر پایین‌تر، کوه ریزش کرد و تخته سنگ‌ها روی خانه تازه عروس و دامادی افتاد و هر دوی‌ آنها از دنیا رفتند. نمی‌شود این‌طور زندگی کرد و انتظار داشت دولت یا شهرداری خدمات بدهد. کجای دنیا روی کوه خانه می‌سازند؟»

آنهایی که خانه‌های‌شان روی کوه و تپه است یا به کوه و تپه تکیه کرده‌ باید بروند و خیلی‌ها هم راضی‌اند اما شرایط برای کوچ اجباری به عقیده اهالی منبع آب مطلوب نیست. بعضی‌ها می‌خواهند بروند و مشمول کوچ نمی‌شوند، آنهایی هم که شامل کوچ اجباری‌اند فکر دوری راه و مدرسه بچه‌ها و نبود هیچ امکان دیگری اعصاب‌شان را به هم ریخته؛ انتخابی سخت میان مرگ یا زندگی با هیچ.

نیم نگاه
شرایط برای کوچ اجباری به عقیده اهالی منبع آب مطلوب نیست. بعضی‌ها می‌خواهند بروند و مشمول کوچ نمی‌شوند، آنهایی هم که شامل کوچ اجباری‌اند فکر دوری راه و مدرسه بچه‌ها و نبود هیچ امکان دیگری اعصاب‌شان را به هم ریخته؛ انتخابی سخت میان مرگ یا زندگی با هیچ.

 پارسا 9 ساله، ‌با چنان سرعتی از بالا به سمت‌مان می‌دود که دل آدم هری می‌ریزد.  او هم مثل بقیه بچه‌ها می‌خواهد خاطره‌ا‌ی از افتادنش تعریف کند. سال پیش از پشت بام به حیاط خانه همسایه افتاده‌. شکستگی‌های سرش از پس موهای کوتاهش کاملاً پیداست. با بقیه پسربچه‌ها می‌شماریم؛ یک، دو، سه... دقیقاً 17 شکستگی دارد. یکی از بچه‌ها با خنده‌ای کودکانه می‌گوید: «عمو کله‌اش شبیه توپ چهل تیکه‌اس.»

 سمت راست خیابان، نیزاری است که از فاضلاب تغذیه می‌کند. بوی تند تریاک و ادرار و گیاهان خودرو ترکیب غریبی دارد. مجبور می‌شویم بینی‌مان را با دستمال بپوشانیم. کمی فاصله می‌گیریم و به جایی می‌رسیم که چند مرد و زن جلوی خانه‌ ایستاده‌اند. روی شیشه بقالی، آگهی ترحیم پسربچه و دختر بچه‌ای را چسبانده‌اند که در حادثه ریزش کوه جان خود را از دست داده‌اند. کسی از خانواده‌های‌شان خبری ندارد. می‌گویند وقتی کوه ریخت روی سرشان، گذاشتند و رفتند.حمید حاجی‌پور- ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: