شفا آنلاین:پزشکی هرچند در ظاهر چهره مردانهای دارد و هنوز هم پس از طی فراز و نشیبهای تاریخی چهره مردانهاش را حفظ کرده است اما یکی از اولین حوزههای اجتماعیای محسوب میشود که زنان ایرانی وارد آن شدند.
به گزارش شفا آنلاین:فعالیت در حوزه طب
از زمینههایی برشمرده میشود که زنان پس از دگرگونیهای اجتماعی <Social changes>در
میانههای دوره قاجار بدین سو در آن توانستند حضور یابند. حضور اجتماعی
زنان در دورههایی از تاریخ ایران با محدودیتهایی گسترده روبهرو بود.
بخشی مهم از زنان ایرانی به دلیل باورهای سنتی یک جامعه پیچیده چند
هزارساله، در میان گستره فعالیتهای اجتماعی از جایگاهی برخوردار نبودند.
این محدودیتها بهویژه در جامعههای شهری بیشتر به چشم میآمد. زنان در
مناطق روستایی دستکم در چرخه اقتصادی حضوری چشمگیر داشتند که موجب میشد
کارکردهایی در حوزه فعالیتهای جمعی بیابند. بخشی از زنان ایرانی، توجه
بیشتر به سوادآموزی اجباری و همگانی، حمایت از تحصیل دختران وزنان و نیز
رعایت بهداشت آنان را خواستار شدند. ادوارد پولاک، پزشک اروپایی دربار
ناصرالدینشاه در سفرنامه خود «ایران و ایرانیان» از فعالیت چند زن کحال
(چشمپزشک) در تهران یاد میکند که به دلیل مهارتشان در درمان بیماریها
پرآوازه بودند. داروسازی به شیوه سنتی نیز از دیگر حوزههایی بوده که از
حضور زنان در آن آگاهیم. پولاک به زنانی اشاره دارد که داروهای گیاهی را
خوب میشناختند و برای افراد، دارو تجویز میکردند. دگرگونیهایی که براثر
فعالیتهای گسترده اندیشهورزان جامعه در اواخر دوره قاجار پدیده آمد، در
کنار فراوانی مشکلات و دشواریهای موجود در حوزه پزشکی و بهداشتی این بخش
از جامعه، به تاسیس بیمارستان ویژه زنان با پزشکان و پرستاران آموزشدیده
زن انجامید. مریضخانه نسوان (امیراعلم) در سال ١٣٣۵ قمری بهمنظور ایجاد
زایشگاه و تربیت پرستار و ماما تاسیس شد. چون پزشکان مرد از معاینه زنان
منع میشدند، چند پزشک زن غیر ایرانی ازجمله مادام فراس یکنا، مادام درمپس،
دکتر پن و دکتر سرکیسیان که در قابلگی و بیماریهای زنان تخصص داشتند به
ایران دعوت و در مریضخانه نسوان استخدام شدند. همچنین برای محدود کردن
فعالیتهای قابلههای سنتی و تشویق دختران وزنان جوان به فراگیری علوم
مرتبط با این حوزه، احمد بدر، وزیر وقت معارف در سال ١٢٩٨ خورشیدی پس از
تاسیس دارالمعلمات مقرر داشت ده نفر از شاگردان مدرسه هفتهای سه روزبه
تحصیل قابلگی و بیماریهای زنان بپردازند. این رخداد، پایه آموزش مامایی
بهصورت علمی در ایران به شمار میآمد. نخستین آموزشگاه مامایی به نام
«مدرسه قابلگی» بهاینترتیب باده نفر شاگرد در مریضخانه نسوان پایه
گذارده شد.
فعالیت
زنان درزمینه تولید داروهای سنتی، با ورود پزشکی نوین به ایران در اواخر
دوره قاجار و سراسر روزگار پهلوی اول، به تربیت نخستین زنان داروساز
انجامید. آنگونه که سندهای تاریخی نشان میدهند اقدس غربی و اختر فردوس،
نخستین زنانی بودند که در دوره پهلوی اول با تحصیل در حوزه داروسازی در
دانشگاه تهران، بهعنوان نخستین زنان دکتر داروساز در ایران دانش آموختند.
تصویرهای تاریخی که در بایگانیها بهجای ماندهاند، یکی از آنان را بیشتر
به ما میشناسانند.
اقدس غربی، داروساز
فرزند نصرالله خان غربی و بتول شرقی، گویی نام خود و خانوادهاش با
داروسازی نوین در ایران گرهخورده است. پدر او میرزا نصرالله خان آنگونه
که آرشیو دنیای زنان در عصر قاجار به نقل از خانوادهاش آورده است پسر عصمت
خانم و میرزا آقاخان بود که در کالج آمریکایی تهران تحصیل کرد و حرفه
داروسازی را پیش گرفت. او موسس داروخانه غربی ۱۳۳۱ قمری، نخستین داروخانه
نوین ایران، در خیابان چراغبرق تهران بود. او با دخترعمهاش بتول شرقی
ازدواج کرد که اقدس، حاصل این پیوند بود. در یک تصویر جالب که در بایگانی
دیجیتال «آرشیو دنیای زنان درعصر قاجار» برجایمانده، احتمالاً نخستین
دانشجویان یا دانشآموختگان داروسازی نوین را در ایران به نمایش گذاشته
است. این تصویر، اقدس غربی، دختر بتول شرقی و نصرالله غربی را به همراه
اختر فردوس، نخستین زنان دانشآموخته داروسازی در ایران مینمایاند.
سکینه پری، اولین زن جراح ایرانی
سکینه پری اولین زن جراح و سرطان شناس ایران که در شهرستان بندرگز به خاک سپردهشده است.
بانو
سکینه پری در سال 1283 شمسی در شهر همدان به دنیا آمد . مادرش ریحانه از
ارامنه ایران بود و پدرش نصرالله همدانی نام داشت. او تحصیلاتش در رشته
پزشکی را در شوروی سابق به پایان برد و در سال 1312 در سن 31 سالگی در رشته
جراحی و سرطانشناسی تخصص گرفت.
بانو
سکینه پری به مدت پنج سال در بیمارستانهای شوروی به کار طبابت پرداخت.
پدر و مادر سکینه پری در یکزمان از دنیا رفتند. پسازاین اتفاق او به دلیل
علاقهاش به ایران به همراه تنها خواهرش رهسپار ایران شد. بانو سکینه پری
در بازگشت به ایران در آزمونی برای گرفتن اجازه طبابت شرکت کرد و در سال
1313 شمسی اجازه کار گرفت. آشنایی او به زبان ترکی سبب شد پیشنهاد شرکت
شیلات برای کار در شهر« قرهسو» را بپذیرد. او مدت چهارده سال در این شهر
زندگی کرد و در همانجا ازدواج کرد. گفته میشود پس از چهار سال زندگی
مشترک طلاق گرفت و سرانجام بندرگز را برای سکونت انتخاب و به آن شهر
نقلمکان کرد.
سکینه
پری در بندرگز و گرگان با دایر کردن مطب به طبابت پرداخت. کمک و یاری به
مستمندان و افراد بیبضاعت را همیشه ودرطول عمرش داشت. او در طول حیاتش
خدمات ارزندهای را به هموطنانش ارائه کرد. مزار این بانوی بزرگوار در شهر
بندرگز و در آرامستان این شهر است.
نصرت الملوک کاشانچی، پزشکی قانونی ایران
نصرت الملوک کاشانچی، اولین زن پزشک قانونی ایران و ازجمله اولین ده خانمی
بود که به دانشگاه راه پیدا کرد و در رشته طب موفق به اخذ مدرک شد و نامش
بهعنوان نخستین زنی که در پزشکی قانونی فعالیت کرد، ثبتشده است.
او
در سال ۱۲۹۳ شمسی به دنیا آمد. پدرش علینقی کاشانچی تاجر معروف و از
ثروتمندان طراز اول زمان خود بود. او علیرغم عشق دخترش به تحصیل، طبق رسم
معمول آن زمان در سن ۱۴ سالگی (برخی نیز یازدهسالگی ذکر کردهاند) در
پایان دوره دبستان او را به عقد و ازدواج پسرعمویش درآورد اما اختلاف فکری و
علایق در عموزادهها که یکی عاشق علم و آموختن و زنی آزاده بود و دیگری
تاجر پیشه، کار را به جدایی زودهنگام کشاند. بانو نصرت الملوک پس از یک سال
با پسر نوزاد خود خانه شوهر را ترک گفت و طلاق گرفت و به تربیت تنها
فرزندش و تحصیل پرداخت و تا پایان عمر دیگر همسری اختیار نکرد. او این
ازدواج ناموفق را پایه موفقیتهای بعدی خود دانست.
خانم
کاشانچی تصمیم گرفت به تحصیلش ادامه دهد و به آرزویش برسد و همین تصمیم
باعث شد در سن ۱۸ سالگی جزو نخستین زنانی باشد که وارد دانشکده پزشکی تهران
شدند. ایشان در ابتدا مامایی را دانشگاه پزشکی ایران خواند و سپس عازم
اروپا شد. تا جنگ جهانی دوم در برلین به تحصیل و تحقیق ادامه داد. سپس به
پاریس رفت و تحصیلات تخصصی را در رشته مامایی تکمیل کرد و به ایران بازگشت و
هم کارکرد و هم تحصیلش را ادامه داد تا اینکه در رشته پزشکی زنان دکترا
گرفت.
بانو
کاشانچی در جنوب شهر تهران دریکی از ساختمانهای پدرش پلی کلینیکی تخصصی
زنان و مامایی تاسیس کرد که بهطور رایگان در خدمت زنان محروم بود و به
ارشاد زنان ستمکشیده نیز میپرداخت. او بدبختی زنان آن دوران بهخصوص در
طبقات آسیبپذیر را ناشی از بیسوادی آنان میدانست و عقیده داشت حداقل
زنان باید تحصیلات دوره ابتدایی داشته باشند. بنابراین در جوار درمانگاه
یک کلاس اکابر برای زنان بیسواد دایر کرده بود و انجمنی از بانوان
تحصیلکرده و روشنفکر تشکیل داده بود و از آنان برای آموزگاری اکابر
استفاده میکرد.
او
هرچه بیشتر به زنان محلات جنوبی تهران کمک میکرد آنان را نیازمندتر
میدید و به تاسیس یک زایشگاهی برای آنان مصمم شد بنابراین دست به ابتکاری
جالب زد. روزی که عدهای از تجار سرشناس و طراز اول ایران میهمان پدرش
بودند او ناگهان وارد مجلس آنان شد و تا پدر و برادرانش متوجه شوند و او را
بیرون کنند، در بیچارگی زنان محروم نطق گیرایی ایراد کرد و خاطرنشان کرد
به علت عدم وجود دارو پزشک در جنوب شهر زنان بسیاری در هنگام زایمان
میمیرند و یک زایشگاه خیریه کوچک برای آنان کافی است. در این هنگام
برادران بانو کاشانی موفق شدند او را که جرئت کرده بود حریم و جو آن روزگار
را بشکند و وارد مجلس مردان شود از مجلس بیرون کنند اما او در هنگام خروج
با صدای بلند به تجار گفت من حجت را بر شما تمام کردم حال شما میدانید و
وجدانتان.
او
بعدها در هنگام شرح ماجرا برای یکی از دوستانش گفته بود آن روز انتظار
توسری خوردن و شماتت را داشته است ولی پس از نیم ساعت برادرش به سراغش رفت و
گفت آقایان با توکار دارند، تو پشت دربمان و به پرسشهای آنان پاسخ بده.
بههرحال کار آن روز او باعث شد که تجار خرج تاسیس یک درمانگاه مجهز را
تقبل کنند. ازاینپس با کمک دوستان دوران تحصیل در آلمان که اغلب مهندس
بودند کار ساخت درمانگاه را شروع کرد و تجار خیر آنقدر پول جمع کردند که
او توانست یک بیمارستان مناسب تاسیس کند و نام آن را بیمارستان «بازرگانان»
گذارد که در خیابان ری واقع بود و علاوه بر بخش زنان و مامایی بازپخش
جراحی و داخلی نیز داشت.
بانو
کاشانچی در ادامه فعالیت مدتی بعد به استخدام وزارت دادگستری و پزشکی
قانونی درآمد اما نظارت بر بیمارستان بازرگانان را ترک نکرد. پس از زمان
کوتاهی که از خدمت او در دادگستری گذشت از او خواستند کار نظارت برساخت
بیمارستانی را برای کارکنان دادگستری بر عهده بگیرد. این بیمارستان اولین
بیمارستان دادگستری بود که در طبقات زیرین قسمت غربی کاخ دادگستری در
مجاورت خیابان خیام ساخته شد و ریاست آن را بر عهده بانو دکتر کاشانچی
نهادند. این بیمارستان بعدها به محل فعلی آن یعنی ساختمان وقفی مرحوم فاضل
عراقی منتقل گردید. علاوه بر آن بهعنوان نخستین زن شاغل در پزشکی قانونی،
بخش زنان را بنیانگذاری کرد. بهاینترتیب بانو نصرت الملوک کاشانچی اولین
زن پزشکی است که به استخدام وزارت دادگستری و پزشکی قانونی درآمد. در
پزشکی قانونی نیز او بنیانگذار بخش زنان بود. او زیر بار سفارش و خواهش
اینوآن نمیرفت. او با طبعی بلند تمام حقوق خود را صرف دستگیری از
بینوایان و تامین پول داروی کارمندان ضعیف میکرد.
یکی از شاگردانش میگوید از کارهای خیر بانو کاشانچی تامین مخارج تحصیل پسران و دختران بااستعداد بود که برای آنان خانه تهیه میکرد و آنان را در رفاه نگه میداشت. چند تن از زنان و مردان تحصیلکرده در رشتههای مهندسی و پزشکی با حمایت او در تحصیل موفق شدند.
تنها
فرزند خانم کاشانچی مهندس شرکت نفت بود که ده ماه قبل از فوت مادر درگذشت.
دو نوه دکتر کاشانچی از افراد تحصیلکرده و فرهیختهاند که بسیار
موردعلاقه و احترام بانو کاشانچی بودند.
گودرزی
در تمجید از استاد خود میگوید:« مهمترین خصیصه اخلاقی خانم دکتر کاشانچی
آن بود که علیرغم آنکه در زمره اعیانترین و تحصیلکردگان اروپا بود،
بهجای حضور در مجالس آنچنانی افراد متمول، وقت خود را صرف خدمت به زنان
بینوای تهرانی میکرد. در خانه آشپزی داشت که از کودکی او را تربیتکرده
بود برایش همسری اختیار کرد و با کودکان او به گونههایی رفتار میکرد که
اگر کسی نمیدانست متوجه نمیشد که آنها نوههای دکتر نیستند.
پساز
انقلاب، موقعیت خانم پزشک چند برابر شد زیرا فرزندان بسیاری از بانوانی که
موردحمایت خانم دکتر کاشانچی بودند جوانان برومند شده بودند و گاهی در
گردهمایی آن بانوان خانم دکتر مهربان قدیمی خود را دعوت میکردند.
پس
از جنگ روزی برای تجلیل از ایشان دعوت به عمل آوردند. خانم دکتر تلفنی از
من خواست فورا به دیدنشان بروم. رفتم و او در حال گریه یافتم . علت را جویا
شدم گفتند: ببین چقدر این مردم شریف و مهرباناند. مرتب حال مرا میپرسند و
مرا به جمع خود دعوت میکنند. درحالیکه فامیل یادی از من نمیکنند.
آن
روزبه علت بیماری به من دستور دادند به آن مجلس بزرگداشت بروم و به
نمایندگی از ایشان صحبت کنم. در آنجا بود که به ارزش خدمت خانم دکتر
کاشانچی به این مردم شریف پی بردم.»
بانو
نصرت الملوک کاشانچی در اردیبهشت سال ۱۳۶۹درگذشت و از خود خاطرات زیبا و
خدمات نیک بسیار بر جای گذاشت. بیشک او بهعنوان بانویی خیر نقش بسیار
بزرگی در تربیت فرهیختگان کشور داشت.
سادات سید باقرمداح، مادر پرستاری ایران
سادات سید باقر مداح بهعنوان مادر پرستاری نوین ایران متولد ۱۳۱۱ در
تهران دارای دکتری آموزش پرستاری از دانشگاه پرتوریا آفریقای جنوبی است. او
دارای لیسانس پرستاری از مدرسه عالی پرستاری دانشگاه تهران،
ایران۱۳۳۱–۱۳۳۴، گواهینامه رشته آموزش پرستاری، دانشگاه تورنتو، کانادا
۱۳۳۹–۱۳۴۰، لیسانس رشته آموزش پرستاری، دانشگاه تورنتو، کانادا
۱۳۴۳–۱۳۴۵،فوقلیسانس رشته علوم تربیتی ۱۳۴۹ و دکتری آموزش پرستاری دانشگاه
پرتوریا، آفریقای جنوبی ۱۹۹۷ (۱۳۷۶) است.
سادات
سید باقر مداح در مراسمی که در دانشکده پرستاری دانشگاه آزاد برای جلیل از
او برگزار شد گفت:« «پرستاری حرفهای بسیار انسانی است و اگر عشق و علاقه
نباشد پرستاری معنایی ندارد.من نسبت به رشته پرستاری و فارغالتحصیلان آن
حس مادرانه دارم و همواره از دیدن دانشجویان و فارغالتحصیلان پرستاری
بسیار خوشحال میشوم.»
دکتر
مداح در کنگره انجمن علمی پرستاری ایران که در مجتمع بیمارستانی امام
خمینی(ره) تهران برگزار شد درزمینه مسائل کلان سلامت و پرستاری ضمن سخن از
دستاوردهای علمی پرستاری کشور در 20 سال اخیر خواستار رسیدن پرستاری کشور
به موقعیت جهانی شدند و گفت:«پرستاران نیز آرزو میکند بیماریهای نظام
سلامت کشور باتدبیر دلسوزانه و عاجل مسئولان درمان شود و با اولویت سلامت
نسبت به درمان و نگرش جامع و سلامتمحور به پرستاری و ارتقاء جایگاه آن
بتوانیم تحول عظیمی را در سلامت جامعه ایجاد نمائیام.»
این
پرستار در مراسمی که برای قدردانی از او توسط انجمن پرستاری دانشکده علوم
پزشکی برگزار شد نیز گفت:«تاکنون برای تاسیس گروه و دانشکدههای پرستاری و
مامایی در سراسر کشور زحمات بسیار کشیدهام که همه این گروهها مانند
فرزندان من هستند، اما گروه پرستاری دانشگاه تربیت مدرس گل سرسبد فرزندان
من است و همواره نظر ویژهای به این گروه داشتهام.هر چه قدر ما پرستاری و
مامایی را در کشور گسترس دهیم و دانشجویانی در مقاطع دکتری برای آن تربیت
کنیم بازهم کم است و این رشتهرشتهای رو به رشد و گسترش است.»
نماد
پرستاری ایران، خواستار عملیاتی کردن دانستههای علمی و نظریههای پرستاری
در عرصه عمل شد و ادامه داد:«پرستاری در حقیقت باید شبانهروزی با چالشها
روبرو شود و با آنها برخورد خوبی داشته باشد، تا بتواند موثر باشد.»
بدرالزمان تیمورتاش، دندانپزشک
تیمورتاش برای سپید پوشان عرصه بهداشت و درمان نامی آشنا است، نخستین
دندانپزشک زن ایرانی که زاده روستای کوچک اما باصفای نردین میامی در شرق
استان سمنان امروزی و در قلب ولایت خراسان روزهای دور که زندگی پرفراز و
نشیبش امروز الهامبخش بسیاری از پزشکان جوان روزگار ما است. بانوی ایرانی
که علاقه به درس خواندن، او را از نردین و سپس بجنورد، به بلژیک و فرانسه
برد و پس از عدم موافقت خانواده در اعزامش به جمهوری خلق کنگو در قلب
آفریقا، مشهد را برای زندگی برگزید و تا پایان عمر در این شهر زیست. امروز
نام او بر سر در دانشکده دندانپزشکی و سالن آمفیتئاتر دانشکده دندانپزشکی
دانشگاه علوم پزشکی مشهد خودنمایی میکند بانویی که اما در زادگاهش کسی او
را نمیشناسد
انو آنیک استپانیان (آویدیان)، دندانپزشک نوین
در
سال۱۲۹۱ در تهران به دنیا آمد. او دختر آرتین استپانیان، از بنیانگزاران
دندانپزشکی نوین ایران بود. انو پس از کسب تحصیلات ابتدایی در مدارس
هایکازیان ارامنه تهران و مدرسه ژاندارک، تحصیلات عالی خویش را در رشته
دندانپزشکی پی گرفت و در سال ۱۳۲۰ بهعنوان اولین زن دندانپزشک در این
رشته فارغالتحصیل شد.
او از سال ۱۳۲۴ به طبابت نزد پدر و برادرانش پرداخت و تا سال ۱۳۴۹ به فعالیت ادامه داد.
بانو
آنیک استپانیان صاحبامتیاز و مدیر مدرسه خواهران روحانی کاتولیک و همچنین
مدرسه دخترانه «ساهاکیان» بوده است. او سالها بهعنوان رابط میان سازمان
زنان ایران و انجمن خیریه زنان تهران به خدمت پرداخت و در سال ۱۳۴۴ از طرف
این انجمن در کنفرانس حقوق زنان که در ایران برگزار شد، شرکت نمود.
آنیک استپانیان در سال ۱۳۷۹ از سوی جائلیق آرام اول رهبر دینی حوزه سیلیسی ارامنه مورد تقدیر قرار گرفت.
مهین گرگانی متخصص بهداشت و تغذیه کودکان
در سال 1310 در تهران متولد شد و تمام سالهای تحصیلات ابتدایی، دبیرستانی
و دانشگاهی خود را در تهران گذراند. مهین، بعد از پایان تحصیلات دانشگاهی
خود، بلافاصله به گرگان آمد و در بیمارستان پهلوی آن زمان و پنج آذر فعلی،
بهعنوان نخستین پزشک زن، در خدمت بیماران قرار گرفت. او دو سال در گرگان
بود و بعدازآن دوباره به تهران بازگشت. مهین گرگانی در سال 1339 برای ادامه
تحصیلات، افزایش دانش و اطلاعات علمی و پزشکی خود به انگلستان سفر کرد و
دریکی از دانشگاههای لندن، در رشته طب کودکان سرگرم تحصیل گردید. او پس از
سه سال تحصیل در این دانشگاه و کسب دانش و علوم جدید پزشکی و گذراندن دوره
تخصصی در رشته بهداشت و تغذیه کودکان، در سال 1342 به ایران بازگشت. نظر
به علاقه و تعلقخاطر خاصی که به گرگان و مردم آن داشت، به گرگان آمد و به
طبابت پرداخت. مهیندخت گرگانی، در انتخابات میاندورهای گرگان در سال
1353 شرکت نمود. در آن زمان نماینده مردم گرگان مرحوم حسین قادر پناه بود
که براثر تصادف اتومبیل درگذشته بود. مردم گرگان بهپاس خدماتی که پزشک
مهین برای آنان انجام داده بود، صادقانه به او رای دادند و او را به مجلس
فرستادند، تا او بتواند بیشتر به مردم خدمت نماید. او اولین زنی بود که از
منطقه گرگان و دشت به مجلس راه یافت. مهین گرگانی، بعد از دوران نمایندگی
مجلس، بقیه عمر خود را در تهران گذراند. مهین گرگانی در اثر بیماری سرطان
در تاریخ 28 مرداد سال 1376 دار فانی را وداع گفت. او دختر محمد آخوند
گرگانی بود از مادری فارس،محمد آخوند نیز بیش از30 سال نماینده مجلس و
سناتور سنا بود. برادرش دکتر منصور گرگانی نیز از حقوقدانان برجسته کشور و
نماینده مجلس بود که در اصلاحات ارضی سال1341 خدمات خوبی به مردم منطقه
گرگان داشت. مقبره مهین گرگانی(جرجانی) در قبرستان خانوادگی آنها در
روستای چن سولی از توابع شهرستان آق قلا استان گلستان است.
پروانه وثوق، فوق تخصص خون و سرطانشناسی کودکان
اطلاعات
دقیقی در مورد اولین زن متخصص کودکان در ایران وجود ندارد. اما این تخصص
در سال 1320 توسط کارگروه که دکتر محمد قریب در دانشگاه تهران تشکیل داد
شروع به فعالیت کرد.
پروانه
وثوق در اسفندماه ۱۳۱۴ در تفرش به دنیا آمد و تا 20 اردیبهشت سال 1392 در
تهران زندگی کرد. او دارای مدرک فوق تخصص خون و سرطانشناسی کودکان، رئیس
هیئتامنای بیمارستان محک و عضو فرهنگستان علوم پزشکی ایران بود. او همچنین
در بیمارستانهای مفید و کودکان تهران به مداوای کودکان مبتلابه سرطان
میپرداخت. او را «فرشته نجات کودکان سرطانی ایران» و«مادر ترزای ایران»
مینامیدند.
پروانه وثوق دکترای عمومی خود را در سال ۱۳۴۲ از دانشکده علوم پزشکی تهران
گرفت و دورههای تخصصی و فوق تخصصیای در خون و سرطانشناسی را در
دانشگاههای کمبریج، ماساچوست و ایلینوی گذراند. وثوق همچنین دوره تکمیلی
پزشکی خود را در دانشگاه واشنگتن به پایان رساند.
او
پس از اتمام تحصیلاتش به ایران بازگشت و در سال ۱۳۵۰ در «مرکز آموزشی
درمانی حضرت علیاصغر» تهران آغاز به کارکرد. او بخش خونشناسی و
سرطانشناسی را در این بیمارستان راهاندازی کرد. او همچنین از ابتدای
تاسیس موسسه محک در سال ۱۳۷۰ با این مرکز همکاری میکرد و از آغاز فعالیت
بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان محک در سال ۱۳۸۶ بهصورت داوطلبانه
سرپرستی گروه پزشکی این بیمارستان را بر عهده داشت. او بیش از ۱۰۰ عنوان
کتاب و مقاله درزمینه بیماریهای خون و سرطان کودکان تالیف کرده است. در
سالهای خدمات موثر پزشکی خود، کودکان سرطانی بسیاری را از سراسر جهان درمان
کرده و سلامتی را به آنان بازگردانده بود.
پروانه وثوق هیچگاه ازدواج نکرد. او سحرگاه دوشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۲ پس از یک دوره بیماری در سن ۷۸ سالگی درگذشت.
مریم پور رضا قزل ایا، متخصص زنان و زایمان و فوق تخصص نازایی
پور
رضا متخصص زنان و زایمان و فوق تخصص نازایی و فیستولهای اداری- تناسلی
است. او تنها استاد زن در رشته خود است. او دبیر بورد تخصصی وزارت بهداشت،
درمان و آموزش پزشکی بوده و چندین سال است که در کنگره جراحان، دبیر شاخه
زنان است.
مریم
پور رضا 82ساله همچنان با همان عشق به طبابت مشغول است .او چهره مقبول و
شناختهشدهای در حوزه بیماریهای زنان و مورد اعتماد بسیاری از
خانوادههای سران نظام است. پور رضا هرچند در خانوادهای ثروتمند به دنیا
آمد و شرایط خاصی داشت ولی لحظهای از تلاش و تقلا دست برنداشت و همیشه
پزشکی با اخلاق، متعهد و دلسوز برای بیمارانش باقی ماند.
مریم پوررضا تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه فرانسوی ژاندارک سپری کرد و
پس از اخذ دیپلم در کنکور شرکت کرد، در بین خانمهای داوطلب رشته پزشکی
رتبه اول را کسب کرد. او بعدازاینکه دوره پزشکی عمومی را در مدت 6 سال در
دانشکده پزشکی دانشگاه تهران با موفقیت سپری کرد، دوره تخصص زنان را نیز
باپشتکاری عجیب در بیمارستان زنان سابق به اتمام رساند. پوررضا چون به زبان
فرانسه مسلط بود، برای گذراندن دورههای تکمیلی پزشکی، عازم بلژیک و
فرانسه شد. دوره بورد سونوگرافی را سپری کرد و دوره نازایی را 3 و4 ماهه در
خارج از کشور با موفقیت گذراند و موفق به اخذ فوق تخصص نازایی شد.
او
دو سال پس از اخذ تخصص در رشته زنان به سمت استادیار دانشگاه منصوب شد و
در بیمارستان زنان مشغول به کار شد و به تربیت و آموزش دانشجویان
ورزیدنتهای پزشکی پرداخت. بعد از6یا 8 سال دوره استادیاری، دانشیار و بعد
از 4 سال مقام استادی دانشگاه علوم پزشکی تهران نائل شد. پزشک پور رضا از
سال 1367 دبیر بورد تخصصی وزارت بهداشت، درمان و آموزش پزشکی است. او مطب
خود را در آذرماه 1343 به روی بیماران باز کرد و همچنان روزی 8 ساعت به
معالجه و مداوای مراجعهکنندگان میپردازد. مریم پور رضا قزل ایاق
فعالیتهای آموزشی خود را پس از پایان رساندن دوره تخصص زنان بهطور رسمی
در دانشگاه تهران آغاز نمود.
او
رمز موفقیت خود را پشتکار، علاقه به آموختن، سحرخیزی، انضباط و
مسئولیتپذیری را صفاتی میداند که تقلید از آنها پشیمانی نمیآورد.
اقدس شکوه محامدی اولین متخصص داخلی
داستان
زندگی شکوه اقدس محامدی داستان جالبی است روایت دختری که 15 سال زندگی در
غربت را به جان خرید و اولین زن ایرانی شد که تخصص داخلی خواند و تا امروز
بیش از 65 سال است که به حرفهاش و تحقیقات وفادار مانده است. او آنقدر
عاشق پزشکی بود که نهتنها 15 سال تنها زندگی کرد که بعدها هم که به ایران
برگشت هیچگاه به ازدواج فکر هم نکرد تا به قول خودش بتواند با فراغ بال به
تحقیقاتش برسد.
شکوه اقدس محامدی، متخصص داخلی و فوق تخصص ریه را در منزلش دیدیم. زنی که
حالا در پس 6 دهه تلاش بیوقفه و بیادعا شیک و مرتب به قاب عکسها و
مدارکش اشاره میکند و با افتخار میگوید در طول این 60 سال هیچوقت مطب
خصوصی نداشته و هیچوقت در قید و بند پول نبوده و میگوید: «خدا را شکر که
هیچوقت از کسی پولی نگرفتم و همیشه در بیمارستان امام خمینی یک محقق بودم و
به همان حقوق دانشکده قانع بودم والان خوشحالم که به هدفم رسیدم حتی به
بهای تنهایی امروزم.»
-شهریور
۱۳۲۰ نیروهای شوروی از شمال و شرق و نیروهای بریتانیایی از جنوب و غرب، از
زمین و هوا به ایران حمله کردند و شهرهای سر راه را اشغال کردند و به سمت
تهران حرکت کردند، ارتش ایران بهسرعت متلاشی شد. رضاشاه با فشار متفقین
بهخصوص بریتانیا ناچار به استعفا شد. متفقین پس از مدتها کشمکش با روسها
بر سر نوع حکومت جدید ایران، بالاخره در انتقال سلطنت به پسرش -محمدرضا-
که ولیعهد او نیز بود، به توافق رسیدند.-
اینیک نمای کلی از زمان کودکیهای او بود.65 سال پیش در وانفسای روزهای
پایانی جنگی که جهان را زیرروکرد. جنگ جهانی دوم نه تنها اروپا را به ورطه
نیستی کشاند که در طول جنگ جهانی دوم بیش از ۷۰ میلیون نفر کشته شدند که
این آمار خونینترین درگیری انسان در طول تاریخ بشریت است. این میزان خشونت
و کشتار بیسابقه ساختار حکومت و اجتماعی اروپا و حتی ایران را به
همریخت؛ اما در همین روزها و درحالیکه هنوز اروپا بهشدت متاثر از جنگ
بود دختری بااراده و پشتکاری عجیب بار سفر بست. تکوتنها راهی آلمان شد تا
پزشکی بخواند.
شیدا شمس، متخصص پوست
از بیشک نام پروفسور شیدا شمس (دواچی) نهتنها بهعنوان بنیانگذار
روشهای نوین درمانی در رشته پوست و یک عاشق وطن، بلکه بهواسطه رفتار
طبیبانه و انسانی با بیماران در تارک تاریخ علوم پزشکی کشور به یادگار
خواهد ماند. شیدا شمس درباره زندگیاش میگوید: «پدرم متخصص بیماریهای خون
و دو تا از عموهایم نیز چشمپزشک بودند، یکی از عموهایم پروفسور محمدقلی
شمس بودند که پسر ایشان هرمز شمس نیز چشمپزشک و استاد دانشگاه هستند و
عموی دیگرم دکتر فتحعلی شمس که ایشان نیز چشمپزشک بودند. پدربزرگم نیز در
ایام قدیم با کالسکه به فرانسه رفت و آنجا چشمپزشکی خواند و به ایران
بازگشت من 7 سال داشتم و بعد از جنگ جهانی دوم بود که با مادر، خواهر و پدر
مادرم به فرانسه رفتیم و من در مدرسه شبانهروزی شروع به تحصیل کردم تا
اینکه بعد از چند سال به ایران برگشتم تا دبیرستانم تمام شد سپس به فرانسه
برگشتم تا پزشکی بخوانم و تخصص بگیرم. پس از شرکت در کنکور اکسترنا موفق
شدم بهعنوان اکسترن در بیمارستانهای پاریس مشغول به فعالیت شوم که بسیار
آموزنده بود. در طول این دوران با اساتید زیادی چون Prof. M. Bolgert،
Prof. Ch. Grupper، Prof. B. Duperrat، Prof. de Graciancky و Prof. R.
Degos کارکردم.
بین
آن اساتید، پروفسور Bolgerبه کار من خیلی علاقهمند بود و پس از اتمام
تخصصم در پاریس من را دعوت به همکاری در یک درمانگاه مهم کرد. پسازآن به
ایران بازگشتم و مجدداً در سال 1996 به پاریس رفتم و در کنکور پروفسورای
دانشگاه شرکت کرده و خوشبختانه پذیرفته شدم. سال 1973 میلادی و به عبارتی
1352 شمسی به ایران بازگشتم. وقتی من از فرانسه برگشتم، بهعنوان استاد در
بیمارستان رازی مشغول شدم. در طول این سالها سعی کردم که هر آنچه را که
بلد هستم به شاگردانم بیاموزم و در بیمارستان راه بیندازم. بهمرور روشهای
درمانی جدید چون فوتوتراپی، کرایوتراپی، روش جراحیهای پوست، داروهای
جدید، طریقه استفاده از آنها، آزمایشهای جدید مثل: ایمونوفلورسانس، وسایل
آن مثل کریوکات و میکروسکوپ آن را بهسختی تهیه کردم و به بیمارستان رازی
آوردم. خیلی از روشهای جدید را به شاگردانم یاد دادم که خوشبختانه آنها
هم باهوش و هم علاقهمند بودند. با شاگردانم جمع میشدیم و ژورنال کلاب
درست کرده بودیم. مقاله میخواندیم و من سعی کردم که این بچهها را
علاقهمند کنم. پس از چندی که مشغول به کار در ایران شدم، فهمیدم
بیماریهای خاصی در ایران وجود دارد که در ممالک دیگر خیلی کم است؛ مثل
بیماری تاولی خود ایمنی Pemphigus که ممکن است باعث مرگ بیمار بشود. از
مسئولین تقاضا کردم و یک درمانگاه تاسیس کردیم و برای این بیماران پرونده
تشکیل داده و درمان آنها را بهسختی آغاز کردیم. بهمرور رزیدنتهای بسیار
خوبی مثل دکتر بلیغی در این مسیر کمک بسیاری به من کردند. پسازآن نیز
شروع کردم به نوشتن مقالههای مهمی در این زمینه که در دنیا نیز چاپشده
است.»
مهوش صلصالی، اولین استاد تمام پرستاری ایران
زنی
قوی، باصلابت و دوستداشتنی که سالهای سال زندگی دور از خانواده را برای
انجام تعهدی که شاید خیلیها بهسادگی از کنارش گذشتند، تجربه کرد. در سال
55 – 1354 رشتهی پرستاری را در اصفهان شروع کرد، او درباره انگیزه ادامه
تحصیلش میگوید: «تقریباً برای ادامه تحصیل دودل بودم؛ میخواستم حتماً
رشته پزشکی بخوانم یا اینکه برای ادامه تحصیل به خارج از کشور بروم؛ تا
اینکه رئیس دانشکده با من چندین بار صحبت کرد و گفت معدل خوبی دارید و به
نظرمی آید میتوانید در این حرفه خیلی خوب رشد کنید؛ بسیار علاقه دارم که
در این رشته بمانید. ما تضمین میکنیم بعدازاینکه لیسانس را گرفتید، برای
ادامه تحصیل در مقطع ارشد و دکتری شمارا به انگلستان بفرستیم. به این دلیل
من قبول کردم که در رشته پرستاری درسم را بخوانم. زمان انقلاب بود و
میدانستم اگر درسم به خاطر یکسری واحدها بماند، به تعویق میافتد و ممکن
است نتوانم آن را ادامه دهم. در زمان انقلاب امتحانات نهایی را سریع گرفتند
و ما فارغالتحصیل شدیم. در حدود 3 سال یا 5 .3 سال توانستم لیسانس بگیرم.
دانشگاه مابعد از فارغالتحصیلی، دانشجوهای رتبه اول و رتبههای بالا را
برای اینکه در رشتههای آموزش وارد شوند، برای خودش نگه میداشت؛ اما چون
بعدازآنقلاب بود و دانشگاهها بستهشده بود؛ بنابراین این امکان وجود نداشت
که بلافاصله بعد از تحصیل بتوانم در آموزش وارد شوم. پس در بیمارستانی در
اصفهان به نام بیمارستان امداد شروع به کارکردم. تقریباً من از سال 60 تا
سال 63 -62 در بیمارستان بودم و در بخش ویژه کارکردم؛ مدتی هم در بخش جراحی
زنان بودم. سرپرستار بخش شدم. دوست داشتم کارم را خوب انجام دهم و به همین
خاطر بیمارستان خیلی زود روی کار حساب کرد.
تقریباً در سال 63 به بخش آموزش، دانشکده پرستاری آذرمیدخت، منتقل شدم. ،
مدیر گروه داخلی جراحی دانشگاه علوم پزشکی تهران بودم؛ همدرس میخواندم و
هم کار میکردم. در همین زمان بین سال 63 تا 64 یک دوره 6 ماهه برای آموزش
CCU در بیمارستان قلب رفتم و بهعنوان یک پرستار بخشهای ویژه ICU وCCU
کارکردم. بعدازآن برای آموزش دانشجو به بخشهای ویژه میبردم. کتاب نوشتم و
توانستم در این زمینه خیلی خوب موفق شوم. دانشجوها عاشق این بودند که نوار
الکتروکاردیوگرام را بخوانند. من هم خیلی علاقهمند بودم و با مطالعاتی که
کرده بودم میدانستم چطور میشود خیلی سریع خیلی ریتمها را در نوار تشخیص
داد و در این زمینه کتاب نوشتم. از 67 تا سال 72 بهعنوان مدیر گروه داخلی
جراحی در دانشکده کار میکردم. واقعیت این است که تا آن زمان در ایران
دکتری پرستاری نداشتیم. خانم امام قلی یادشان به خیر مسئول آموزش و دکتر
اسکویی رئیس دانشکده علوم پزشکی ایران، به من خبر دادند که چون رتبه اول
فوقلیسانس بودید، به شما بورسیه تعلق میگیرد. در همین زمان از دانشگاه
تهران، دانشکده خودم، آن زمان رئیس دانشکده خانم دکتر پارسا بودند، نیز
اطلاع داده بودند که انتخابشدهام تا بهعنوان مربی برای ادامه تحصیل در
مقطع دکتری به خارج از کشور بورسیه شوم.»سپید