کد خبر: ۱۵۶۴۰۰
تاریخ انتشار: ۰۰:۱۵ - ۰۱ تير ۱۳۹۶ - 2017June 22
هفده شهریور1325 در روستای طار، از توابع شهرستان نطنز متولد شدم. این روستا در کوهستان کرکس واقع شده و 2200 متر از سطح دریا فاصله دارد.اصل زندگی ام این بود که از هر شکستی یک پیروزی بسازم

شفا آنلاین:هفده شهریور1325 در روستای طار، از توابع شهرستان نطنز متولد شدم. این روستا در کوهستان کرکس واقع شده و 2200 متر از سطح دریا فاصله دارد.

به گزارش شفا آنلاین: قدمت روستا با تاریخ قلعه هزار اسب مشخص می‌شود. قلعه‌ای که سپاهیان نبرد ترموپیل در آن تعلیم دیده‌اند. نبرد تروموپیل اولین جنگ از دومین دوره جنگ‌های ایران و یونان در زمان خشایار شاه است.

پدرم دهقانی ساده بود. من بزرگ‌ترین فرزند خانواده بودم و غیر از خودم سه برادر و یک خواهر داشتم.
دهقان‌زاده بودم و کارکردن از همان روزهای اول در خون و رگ و ریشه‌ام بود. می‌شد که پای‌به‌پای پدر کشاورزی بکنم یا گوسفندان را به چرا ببرم. اگر قرار باشد زندگی‌ام را به عقب برگردانم یا به دورانی برمی‌گردم که سرخوش از کودکی در کوهستان‌های طار زندگی می‌کردم یا دوران سربازی که آن ایام هم در طبیعت و به‌دور از هیاهوی شهر بودم.
یادم می‌آید شش‌ساله‌ بودم که برای خودم چیزی شبیه کیف درست کردم و راهی مدرسه روستا شدم. معلم از اقوام بود و آن روز به‌دلیل سن کمی که داشتم، از مدرسه بیرونم کرد. با چشم گریان به خانه برگشتم و یک‌ سال صبر کردم تا هفت سالم تمام شود و وارد مدرسه شوم.
من تا کلاس چهارم ابتدایی در دبستان فرخی روستای طار درس خواندم. مدرسه‌ای به‌شکل مرسوم مدارس دایر در روستاها که دو کلاس داشت و یک دفتر و شاگردان تمام رده‌ها در یک کلاس می‌نشستند و معلم ساعتی را به هر سال تحصیلی اختصاص می‌داد.
کلاس اول دبستان که بودم، پدر با موج روستاییانی که در آن زمان جهت کار به شهرهای بزرگ می‌رفتند، به تهران رفت و بعد از چهار سال ما را هم با خود به این شهر آورد. در محله باغ‌ فردوس، حوالی خیابان مولوی ساکن شدیم. کلاس پنجم ابتدایی را در دبستان محمدی مولوی شروع کردم. تنها فرقم با باقی بچه‌ها این بود که از ده به شهر آمده بودم؛ اما ازلحاظ علمی و درسی چیزی از آن‌ها کم نداشتم. حتی یک‌ بار سر صف و مراسم صبحگاهی تشویق شدم و مداد چندرنگی جایزه گرفتم و وقتی در سفر طار به معلم سابقم نشان دادم، از من گرفت و دیگر پس نداد.
درسخوان و ماجراجو
بچه درس‌خوانی بودم و در کنارش بسیار ماجراجو. هر چقدر که در درس منضبط بودم، شیطنت‌های سن خودم پایانی نداشت. از همان دوران، چندان به زیاد درس‌خواندن علاقه‌ای نداشتم و فوتبال ورزشی بود که هیچ‌وقت و با هیچ شرایطی از دستش نمی‌دادم و نمی‌دهم. وقتی‌که برای دیپلم درس می‌خواندم هم بعد از ظهرها در زمین‌خاکی‌ها بازی می‌کردم و حالا هم ساعت رفتن به سالن سرپوشیده فوتبالم که باشد، تمام جلسه‌ها و برنامه‌ها را لغو می‌کنم که به بازی برسم. آن دوران مثل حالا نبود. عضویت در تیم فوتبال دبیرستان، ارزش زیادی داشت. فریدون شهیدی رضا که در تیم شاهین بازی می‌کرد و بک‌چپ تیم ملی هم بود، عضو تیم فوتبال دبیرستان ما، یعنی دبیرستان فرخی در محله باغ‌فردوس بود. یا احمد کیان‌پرور و عرب هم که از فوتبالیست‌های بنام زمان خودشان بودند، عضو تیم دبیرستان هم بودند.
زندگی در آن دوران سخت بود. وقتی‌که توی ده زندگی می‌کردیم، حتی تامین غذای خانواده هم مشکل بود. پدر تابع وضعیت زندگی بود و هر خانواده‌ای برحسب احتیاجی که داشت، تصمیم می‌گرفت. هیچ‌کس از من انتظار نداشت که پزشک شوم یا حتی کسی فکرش را هم نمی‌کرد که وارد این رشته شوم. دراین‌بین مشوق اصلی من در درس‌خواندن، ادامه تحصیل مادرم بود و خاطره‌ای از پدربزرگم، وقتی‌که در کوهستان‌های طار اسلحه روی دوشم بود و برای خودم گشت می‌زدم. او آن دوران با زبان خودش به من گفت که این بازی‌ها را کنار بگذار و برو پزشک شو. برو و آدم به‌دردبخوری برای این مردم شو.
هم این حرف پدربزرگ و هم قداستی که پزشک در این دوران داشت، من را به این رشته علاقه‌مند کرده بود. پزشکان مثل حالا نبودند که بعد از یک ملاقات از یاد بروند و شان اجتماعی‌شان با حالا فرق می‌کرد. یادم می‌آید من حتی نام پزشکی را که در دوره نوجوانی مراجعش بودم، به‌خاطر دارم؛ درصورتی‌که حالا هیچ نامی به‌خاطر نمی‌ماند.
در 1344 وقتی‌که هنوز کنکور به‌شکل متمرکز برگزار نمی‌شد، در دانشکده پزشکی تهران امتحان دادم و قبول نشدم. علت‌ این موضوع هم این بود که یکی از اقوام ما مریض بود و چون خانواده‌اش در تهران نبودند، من مجبور بودم از او مراقبت کنم و همین موضوع مانع از درس‌خواندنم شده بود. اما این شکست نتوانست از تلاش و کوشش من کم کند یا باعث سرخورده‌شدنم از درس شود. یکی از اصول مهمی که در زندگی‌ام بنا گذاشته‌ام، این است که از هر شکستی یک پیروزی بسازم و امید تنها اصلی است که هیچ‌وقت از من دور نشده.
همان سال 1344 به سربازی رفتم. چهار ماه در سپاه دانش سنندج و در یخ و برف بودم. گروهبان یکم سپاه دانش بودم و بعد از امتحان در گروهان هم نفر دوم شدم. بعد از سنندج به گناباد رفتم و روستای کلاته شیخی کاخک. آنجا مدرسه‌ای داشت که قبل از آمدن من به همت سپاه دانش قبلی بنا شده بود. چهارده ماه در آن روستا که نه آب داشت و نه برق خدمت کردم و بعد از آن باوجوداینکه دلم می‌خواست همان‌ جا و در همان طبیعت بمانم، به تهران برگشتم. در 1347 آن روستا در جریان زلزله کاخک ویران شد.
آن زمان شکل کنکور مثل‌ حالا نبود و اگر یک رشته و یک دانشگاه را از دست می‌دادی، باید یک سال صبر می‌کردی و یا اینکه برای رشته دیگری اقدام می‌کردی. سال 1348 به دانشگاه پهلوی شیراز رفتم و در رشته کشاورزی امتحان دادم و قبول هم شدم. سال اول باید علوم پایه را در دانشکده ادبیات طی می‌کردیم تا زمان تفکیک برسد و وارد دانشکد‌ه اصلی شویم. یک سال آنجا بودم و به تهران برگشتم و دوباره در کنکور پزشکی شرکت کردم و این ‌بار توانستم که با قبولی در این رشته، وارد دانشکده شوم.
در این پنج سال که از شکستم در کنکور قبلی گذشته بود، توانستم چهره دیگری از زندگی را ببینم. دوره سربازی را طی کرده بودم و در کنارش برای گذران ایام در یک مغازه صندوق‌دار بودم و کارهای دیگری می‌کردم. فهمیدم که برای ادامه زندگی باید توانا بود. این توانایی، دوام ما در جریان زندگی را برقرار می‌کند. فهمیدم که هیچ‌ معلمی نمی‌تواند درس‌هایی را که جامعه به آدم می‌آموزد، تدریس کند.
هر که ناموخت از گذشت روزگار
نیز ناموزد ز هیچ روزگار
آن پنج سال و کارکردن، تا حدودی ازلحاظ مالی من را مستقل کرده بود. در دوره تحصیل در رشته پزشکی هم مثل خیلی از دانشجویان پزشکی آن دوران به کار ویزیتوری مشغول بودم. این شغل شاید زیبنده دانشجوی پزشکی نباشد؛ اما به من در مقام دانشجو انگیزه و تحرک می‌داد. تحرک در انرژی خاصی بود که در این شغل وجود داشت. انگیزه ملاقات‌کردن پزشکان موفق و ارتباط برقرارکردن با آن‌ها باعث می‌شد که فقط کف رشته پزشکی را نبینیم و چون با قله‌ها ملاقات کرده بودم، به بالاترین درجه این رشته فکر کنم.
هیچ وقت در دوران تحصیل سرخورده نشدم و از انگیز‌ه روزهای اول درس‌خواندنم کم نشد. معدل خوبی داشتم و در کنار کارکردن، درس هم می‌خواندم. البته نمی‌توان به تلاش‌های استادان شاخصی مثل دکتر یلدا اشاره‌ای نکرد. انگیزه موضوعی است که در دوره‌های مختلف زندگی، کودکی، جوانی یا پیری تفاوت پیدا می‌کند. انگیزه آن دوران من با انگیزه‌های حالا بسیار فرق کرده است.
اگر نتایج رزیدنتی قلب اعلام شده ‌بود، من الان متخصص قلب بودم. چون علاقه و انتخاب اولم برای گرفتن تخصص قلب بود. تا جایی‌که وقتی بار اول امتحان چشم دادم، در هنگام مصاحبه و در محضر دکتر تهرانی و دکتر حسین امامی این ایراد ازطرف ایشان به من وارد شد که چرا تزم را در رشته قلب داده‌ام. در پاسخ گفتم که برای یک پزشک عمومی دانستن از قلب خیلی بایسته‌تر است تا چشم. گفتم که فکر می‌کنم جان مریض در مرتبه بالاتری از بینایی‌اش قرار دارد. همین موضوع باعث شد تا در آن مصاحبه رد شوم.
به هر ترتیب، وارد بخش چشم شدم و سه سال به عنوان رزیدنت در بیمارستان فارابی مشغول بودم. قبل از آن و در دوره انترنی، انترن ارشد بیمارستان هزارتخت‌خوابی بودم. دوره رزیدنتی هم دو سال اول سرگروه بودم و در سال سوم، رزیدنت ارشد بیمارستان فارابی شدم. مثل یک سرباز که تمام رده‌ها را یکی یکی طی می‌کند تا به سرداری برسد، من هم تمام پله‌ها را آرام و یکی یکی طی کردم.
یکی از موضوعاتی که می‌توانم در دوران رزیدنتی از آن یاد کنم، آشنایی هرچند کوتاه با پروفسور شمس بود. چون ایشان کمی بعد از ورود من به فارابی از این مرکز رفتند. یادم می‌آید وقتی‌که ما به خیال خودمان صبح زود به بیمارستان می‌رفتیم، ایشان سرحال‌تر از همه ما در راهروی بیمارستان ایستاده‌ بودند و با همه احوال‌پرسی می‌کردند. البته دراین‌بین اوضاع را هم رصد می‌کردند و همیشه هم با روپوش بودند. در زمان ریاست ایشان هیچ‌کس حق این را نداشت که بدون روپوش در بیمارستان ظاهر شود. به‌طور مثال اگر حسابدار بیمارستان قصد داشت تا با دکتر شمس ملاقاتی داشته باشد، ملزم به پوشیدن روپوش بود.
تازه فارغ‌التحصیل شده بودم که پروفسور بیمار و در بیمارستان الوند بستری شدند. به‌همراه دکتر هرمز شمس، دکتر بهرامی و دکتر پیروز به ملاقات ایشان رفتیم. پروفسور اولین سوالی که از دکتر پیروز پرسیدند این بود که آیا کنفرانس انجمن، پنجشنبه برگزار می‌شود. دکتر بهرامی هم من را غافلگیر کرد و گفت که دکتر صادقی این کنفرانس را برگزار خواهند کرد. پروفسور شمس نیم‌خیز شد و از من تشکر کرد. افتخار بزرگی بود برگزاری این کنفرانس برای من. در آن دوران خودم را در این سطح نمی‌دیدم که این کار را انجام بدهم و توانستم از پسش بر بیایم.
رییس اورژانس فارابی در 8 سال جنگ
بعد از طی دوره تخصص در همان فارابی مستقر شدم. آن‌ ایام سال‌های اوایل انقلاب بود و استخدام به‌طور کلی ممنوع شمرده می‌شد. اسامی ما به مجلس شورای اسلامی برده شده و با ماندن ما در هیات علمی موافقت شد.
تمام سال‌های جنگ را رئیس اورژانس بیمارستان فارابی بودم. بعد از اولین بمباران شیمیایی پنج مجروح به بیمارستان آوردند. گاز خردل، چشم‌های آن‌ها را متورم و دردناک و بینایی‌شان را مختل کرده بود. کسی هنوز چیز زیادی از تاثیرات این گاز نمی‌دانست و جرات نزدیک‌شدن به این بیماران را نداشت. من معاینه اولیه را انجام دادم. هیچ مقاله و کتاب و رفرنسی درباره آثار این گاز نبود. بعدها البته کتابی را دیدم از دوک‌ الدر که در آن به جنگ‌ جهانی اول و استفاده از سلاح شیمیایی اشاره کرده بود. بااین‌وجود، معالجات را به‌شکل مرسومی که فکر می‌کردیم درست است، پی گرفتیم. چشم‌ها را شست‌وشو می‌دادیم و از قطره آنتی‌بیوتیک استفاده می‌کردیم. اگر زخم قرنیه وجود داشت، قطره میدریاتیک به‌کار می‌بردیم. این درمان جواب داد و به‌شکل رفرنس درآمد تا در روزی که 230 مجروح شیمیایی را به فارابی آوردند و حتی روی زمین‌ها هم مجروح خوابانده‌بودیم، به‌کار رود. این موضوع به‌شکل مقاله در کنگره‌های بین‌المللی و مجلات استفاده شد. مجلاتی که آن دوران این مقاله را چاپ نکرده و باز گرداندند، بعدها خودشان اعتراف کردند که به‌دلیل مسائل و جریانات سیاسی این کار را کرده‌اند.
خودم هم در دوران جنگ به خوزستان رفته بودم؛ ولی در مقام استاد یا بخش درمان در بیمارستان‌ها.
گذراندن طرح شش ماه طول می‌کشد. بعد از فارغ‌التحصیلی که طرح را در بیمارستان فارابی شروع کردیم، این شش‌ماه طرح‌مان شد یک سال. آن یک سال هم دو سال طول کشید و درنهایت به‌همراه خانم دکتر رحیمی، ده سال در بیمارستان فارابی مشغول بودیم تا توانستیم مطبی دایر کنیم. خب علتش این موضوع هم این بود که فارابی بزرگ‌ترین مرکز چشم ایران است و نمی‌توان به‌راحتی از آن گذشت. با وجود تمام سختی‌ها و کم و کاستی‌هایی داشت، خدمت‌کردن در آنجا برای من افتخار بود. تا جایی که اوقاتی بود که برای گذران ایام به مشکل بر می‌خوردیم و اتفاق می‌ افتاد که اجاره‌خانه‌ام را هم قرض کنم؛ اما از اینکه در حال خدمت بودم، رضایت داشتم.
فارابی در 35 سال پیش
سی‌وپنج سال پیش فارابی تنها یک بخش تخصصی گلوکوم را داشت و حالا چندین بخش تخصصی دارد، شبکیه، استرابیسم و... . این نشانه جهش چشم‌پزشکی ما و به‌طور کلی پیشرفت علمی این رشته ‌است. به هر اندازه که فیزیک و شیمی در این سال‌ها پیشرفت کرده، پزشکی نیز دچار تحول شده‌ است و پیشرفت در آن به‌شکل محسوسی احساس می‌شود. پیشرفتی که به‌شدت متاثر از امکانات و تجهیزات و داروهای جدید است.
در 1358 و زمانی که هنوز رزیدنت بودم، ازدواج کردم. همسرم آن دوران پرستار بود. حالا دو فرزند داریم که هر دو مدیریت بازرگانی خوانده‌اند و دست بر قضا علاقه‌ای هم به پزشکی ندارند. اما در واقع من با شغلم ازدواج کردم، آن هم وقتی‌که از صبح علی‌الطلوع در بیمارستان بودم تا شب. زمانی که بمباران تهران بود، من با شبی 200 تومان در بیمارستان آنکال بودم. البته اعتقاد دارم که اگر افتخاری در طول زندگی باشد، از خدمت شروع می‌شود.
در طی این سال‌ها عمده علاقه‌ام، آموزش بوده‌ است. دوازده سال رئیس مرکز تحقیقات بودم و همین حالا هم رئیس شبکه تحقیقات هستم؛ ولی به‌نظرم باید آموزش را در اولویت گذاشت. زمانی که من در مقام رزیدنت وارد فاربی شدم، سالانه تنها شش رزیدنت به این مرکز وارد می‌شدند؛ اما حالا آن شش نفر به حدود 25 نفر سالانه رزیدنت رسیده‌اند. در راه معلمی سعی کرده‌ام که از گفتن آنچه می‌دانم، کوتاهی نکنم. همچنین از اعلام‌کردن ندانستن در قبال چیزهایی که نمی‌دانم نیز ترسی نداشته‌ام.
با عشق و شناخت پزشکی را انتخاب کنید
حالا هم اگر نصیحتی داشته باشم که به رزیدنت‌های سال اول کنم، این است که قبل از هر کاری بنشینند و تکلیف خودشان را با خودشان مشخص کنند. این پزشکی رشته مقدسی است و زمانی که این رشته را انتخاب می‌کنند، با قاطعیت وارد این رشته شوند؛ زیرا بعد‌ها اگر راه را اشتباه انتخاب کرده باشند، باید در قبال آن پاسخ‌گو باشند. حتی اگر به‌دنبال ثروت هم در این رشته هستید، می‌بایست که پایه‌های این ثروت را داشته باشید؛ چون ثروت اگر از راه ناصوابش به‌دست بیاید، پایدار نخواهد بود. خود من پزشک ثروتمندی نیستم. در واقع نه آن‌قدر ثروتمندم که کسی به‌دلیل ثروتم سراغم بیاید و نه آن‌قدر فقیر که به کسی احتیاج داشته باشم. ثروت اصلی من وجدان آسوده‌ام است. بیماری را که به من مراجعه کند و هزینه درمانش را نداشته باشد، به فارابی ارجاع می‌دهم. هنوز هم اتاق من در آنجا وجود دارد و می‌توانم از بخش‌های جراحی استفاده کنم. حتی پیش می‌آید که وضعیت بیمار را با بخش خصوصی تطبیق می‌دهم و هزینه جراحی را نمی‌گیرم که با بیمه بتواند هزینه درمان را پرداخت کند. هم در کلینیک رازی از اعضای هیات موسس هستم و هم در کلینیک نوین دیدگان و در این مرکز سمت اجرایی نیز دارم.
سال‌هاست که کارشناس تمام رده‌های انتظامی نظام پزشکی هستم و کارشناس تمام رده‌های انتظامی دادسرای جرائم پزشکی. تمام مسائلی را که برای پزشکان اتفاق می‌افتد، از نزدیک دیده‌ام. به‌نظرم هیچ انسانی از خطا مصون نیست؛ اما باید که قداست این رشته حفظ شود و به جایگاه آن احترام گذاشته شود.
انسان‌ها باید به ریشه خودشان احترام بگذراند. اگر به گذشته برگردم، پزشکی نمی‌خوانم و در همان روستای طار می‌مانم. حالا فکر می‌کنم که بیشتر به آن طبیعت و زندگی تعلق دارم تا به این شهرها و خیابان‌ها. شاید پسر من که در یک اتاق و با یک کامپیوتر کار می‌کند و در این شهر بزرگ شده، به این زندگی خو کرده باشد؛ اما این دوگانگی بین شهر و روستا همیشه با من بوده است. همین هم باعث شده که هیچ‌وقت فکر مهاجرت به ذهنم خطور نکرده و سفرهایم نیز بیشتر از یکی‌دو هفته طول نکشیده‌است. اغلب شهرهای اروپایی و آسیایی را گشته‌ام، ولی اینکه ذهنیت ماندن در این مکان‌ها با من باشد، هرگز اتفاق نیفتاده ‌است.
هر سال به طار سفر کنم. خودم آنجا باغچه‌ای دارم و خانه پدری‌ام نیز هنوز هست. مادر تابستان‌ها آنجا زندگی می‌کند و طبق عادتی که از گذشته داشته، انبارش پر از گونی‌های برنج و گندم و آرد است. این موضوع به‌دلیل زندگی سختی است که در گذشته داشته است.
هنوزم عاشق زادگاهم هستم
علاقه من به روستای زادگاهم باعث شده تا آنجا شرکتی به اسم توسعه عمران و تعاون طار تاسیس کنم. چند مغازه در این روستا دایر کرده‌ام و حالا تنها نانوایی این روستا متعلق این شرکت است. همین‌طور در پروژه‌های عمرانی که دولت راه‌اندازی می‌کند، کمک و همیاری می‌کنم.
فکر می‌کنم اگر قرار بود ثروت دنیا را تقسیم کنند، به من بیش از این نمی‌رسید و همین‌طور در جایگاه و مقام هم همه چیز عادلانه تقسیم شده است. یک‌ بار مریضی در مطب بعد از طی دوره درمانش به من گفت که ان‌شاء‌الله هرچه از خدا می‌خواهید، به شما بدهد. گفتم احتیاجی نیست. خداوند بیشتر از آنچه من فکر می‌کردم، به من داده‌است و حتی بیشتر از آرزوهای دوران کودکی‌ام.
روزی یکی از هم‌ولایتی‌هایمان که دوست مادرم بود، چشمش آب مروارید آورد و من ایشان را همراه مادر سوار ماشین کردم تا به فارابی ببرم. از لحظه‌ای که نگهبان‌ها در را باز کردند، مادر گریه کرد تا وقتی‌که ماشین وارد فارابی شود. وقتی‌که در حال درمان بودم، گریه می‌کرد و وقتی هم که داشتیم برمی‌گشتیم، هنوز اشک می‌ریخت. چند روز بعد خودش سر حرف را باز کرد و از روزهایی گفت که من بچه کوچکی بودم و پشت همین نرده‌های فارابی برای مادرم که مشکل مجرای چشم داشت و جهت درمان به فارابی آمده بود، گریه می‌کردم. من گریه می‌کردم و نگهبان‌ها اجازه ورودم را به فارابی نمی‌دادند تا بتوانم مادرم را ببینم. حالا پس از این سال‌ها، همان نگهبان‌ها در را برای من و مادرم باز می‌کردند و به ما احترام می‌گذاشتند. این برای مادرم بسیار ارزشمند بود. برای همین به آن مریض گفتم که برایم دعا نکند. من به هرچه که می‌خواستم، رسیده‌ام و بیشتر هم نصیبم شده است. خودم هم می‌دانم که بوده‌ام و از کجا به کجا رسیده‌ام.
دکتر علی صادقی طاری « استاد چشم پزشکی » دانشگاه علوم پزشکی تهران
دوره تکمیلی اربیت (جراحی ترمیمی، جراحی مغز و اعصاب، گوش و حلق و بینی)
سوابق علمی - اجرایی، پژوهشی
رئیس بخش اورژانس بیمارستان فارابی (در زمان دفاع مقدس)
رئیس و عضو موسس بخش اربیت بیمارستان فارابی (در زمان تصدی جناب آقای دکتر مواسات)
عضو هیئت مدیره و خزانه دار انجمن چشم پزشکی ایران (چندین دوره)
دبیرعلمی دهمین کنگره انجمن چشم پزشکی ایران
مدیر اجرایی بیش از ده کنگره انجمن چشم پزشکی ایران
عضو هیئت مدیره و هیئت موسس گروه جراحی ترمیمی و پلاستیک چشم ایران
عضو موسس و رئیس مرکز تحقیقات چشم دانشگاه علوم پزشکی تهران مدت 12 سال (در زمان تصدی جناب آقای دکتر منصوری)
عضو شورای پژوهشی دانشگاه علوم پزشکی تهران مدت 12 سال
رئیس شبکه سراسری تحقیقات بیماریهای چشم
عضو شورای پژوهشی مرکز تحقیقات فک، صورت و گردن دانشگاه علوم پزشکی تهران
کارشناس هیئت های بدوی، تجدید نظر و عالی انتظامی نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران
کارشناس دادسرا و کمیسیون‌های پزشکی سازمان پزشکی قانونی جمهوری اسلامی ایران
عضو موسس و رئیس بخش اکولارانکولوژی بیمارستان فارابی (در زمان تصدی جناب آقای دکتر جباروند)
عضو موسس و مسئول بخش براکی تراپی بیمارستان فارابی (در زمان تصدی جناب آقای دکتر جباروند)
چشم پزشکی منتخب سال 1370 سازمان نظام پزشکی جمهوری اسلامی ایران
برنده جایزه فعالیت های اجتماعی و صنفی چشم پزشکی ایران (بنیاد شمس 1393)
عضو هیئت مدیره جامعه جراحان ایران
عضو هیئت بورد تخصصی چشم پزشکی (یک دوره)
مدیر گروه چشم پزشکی دانشگاه علوم پزشکی تهران (یک دوره)
عضو هیئت موسسه کلینیک¬های چشم پزشکی رازی و نوین دیدگان
من به هرچه که می‌خواستم، رسیده‌ام و بیشتر هم نصیبم شده است. خودم هم می‌دانم که بوده‌ام و از کجا به کجا رسیده‌ام فکر می‌کنم اگر قرار بود ثروت دنیا را تقسیم کنند، به من بیش از این نمی‌رسید و همین‌طور در جایگاه و مقام هم همه چیز عادلانه تقسیم شده است. یک‌ بار مریضی در مطب بعد از طی دوره درمانش به من گفت که ان‌شاء‌الله هرچه از خدا می‌خواهید، به شما بدهد. گفتم احتیاجی نیست. خداوند بیشتر از آنچه من فکر می‌کردم، به من داده‌است و حتی بیشتر از آرزوهای دوران کودکی‌ام.
سال‌هاست که کارشناس تمام رده‌های انتظامی نظام پزشکی هستم و کارشناس تمام رده‌های انتظامی دادسرای جرائم پزشکی. تمام مسائلی را که برای پزشکان اتفاق می‌افتد، از نزدیک دیده‌ام. به‌نظرم هیچ انسانی از خطا مصون نیست؛ اما باید که قداست این رشته حفظ شود و به جایگاه آن احترام گذاشته شود.
دوازده سال رئیس مرکز تحقیقات بودم و همین حالا هم رئیس شبکه تحقیقات هستم؛ ولی به‌نظرم باید آموزش را در اولویت گذاشت. زمانی که من در مقام رزیدنت وارد فاربی شدم، سالانه تنها شش رزیدنت به این مرکز وارد می‌شدند؛ اما حالا آن شش نفر به حدود 25 نفر سالانه رزیدنت رسیده‌اند. در راه معلمی سعی کرده‌ام که از گفتن آنچه می‌دانم، کوتاهی نکنم. همچنین از اعلام‌کردن ندانستن در قبال چیزهایی که نمی‌دانم نیز ترسی نداشته‌ام.
پزشکی رشته مقدسی است و زمانی که این رشته را انتخاب می‌کنند، با قاطعیت وارد این رشته شوند؛ زیرا بعد‌ها اگر راه را اشتباه انتخاب کرده باشند، باید در قبال آن پاسخ‌گو باشند.
تمام سال‌های جنگ را رئیس اورژانس بیمارستان فارابی بودم. بعد از اولین بمباران شیمیایی پنج مجروح به بیمارستان آوردند. گاز خردل، چشم‌های آن‌ها را متورم و دردناک و بینایی‌شان را مختل کرده بود. کسی هنوز چیز زیادی از تاثیرات این گاز نمی‌دانست و جرات نزدیک‌شدن به این بیماران را نداشت.
خودم هم در دوران جنگ به خوزستان رفته بودم؛ ولی در مقام استاد یا بخش درمان در بیمارستان‌ها.
ورود به دانشکده پزشکی دانشگاه تهران 1349
پزشک عمومی 1356 مسولیت دانشجویی انترن ارشد بیمارستان امام خمینی فعلی (هزار تختخوابی) و بازرس شرکت تعاونی دانشجویان
ورود به تحصیل چشم‌پزشکی 1357
فارغ‌التحصیل چشم‌پزشکی 1360 رتبه سوم بورد تخصصی
مسوولیت رزیدنتی نماینده دستیاران در شورای هماهنگی بیمارستان فارابی و رزیدنت ارشد
عضو هیات‌علمی بیمارستان فارابی 1360
رئیس بخش اورژانس بیمارستان فارابی از سال 1361 تا 1368
تحصیلات تکمیلی اربیت از سال 1368 در سه بیمارستان امام خمینی، سینا و بخش‌های جراحی ترمیمی و مغز و اعصاب
تاسیس بخش اربیت و مجاری اشکی 1371و سمت رئیس بخش (رئیس بیمارستان جناب آقای دکتر مواسات)
مدیر گروه چشم‌پزشکی 81-1379
تاسیس مرکز تحقیقات 1381 (رئیس بیمارستان جناب آقای دکتر منصوری)
رئیس مرکز تحقیقات دانشگاه علوم پزشکی تهران از سال 1393-1381
دو عنوان اولی و 3 عنوان دومی و 2 عنوان سومی در طول 7 سال ارزشیابی
تاسیس بخش اکولاانکوژی 1391 (رئیس بیمارستان جناب آقای دکتر جباروند)
رئیس بخش اکولاانکولوژی از سال 1391
تاسیس شبکه سراسری تحقیقات بیماری چشم در سال 1392
رئیس شبکه سراسری تحقیقات از سال 1392
عضو و خزانه دار انجمن صنفی چشم‌پزشکی چندین سال
عضو و خزانه دار انجمن علمی چشم‌پزشکی چندین سال
دبیر اجرایی دهمین کنگره سراسری چشم‌پزشکی
دبیر علمی دهمین کنگره سراسری چشم‌پزشکی
چشم‌پزشک منتخب نظام‌پزشکی جمهوری اسلامی ایران 1370
کارشناس حوزه آموزش مداوم پزشکی از سال 1380
عضو هیئت مدیره جامعه جراحان از سال 1388
دارای نشان ویژه انجمن چشم‌پزشکی ایران
عضو بورد تخصصی چشم‌پزشکی 81-1379
عضو هیئت تحریریه مجله انجمن چشم‌پزشکی ایران
عضو هیئت تدوین کننده برنامه آموزشی جراحی پلاستیک و ترمیمی ایران
رئیس هیات مدیر گروه جراحی پلاستیک و ترمیمی ایران از زمان تاسیس
کارشناس هییت‌های بدوی و عالی نظام‌پزشکی طی سالها و اکنون
کارشناس هییت‌های دادسری جرائم پزشکی و کمیسیون‌های متعدد طی سالها و هم اکنون
از بنیانگذاران سمینار فارابی و دبیر علمی آن ( دو دوره)
عضو هیات موسس دو کلینیک رازی و نوین دیدگان
رئیس هیت مدیره کلینیک نوین دیدگان چند دوره
پژوهشی:
گزارش اولین موارد کراتیت قارچی در ایران ( با جناب آقای دکتر منصوری)
گزارش اولین موارد کراتیت باکتریال در ایران
گزارش اولین بار آبسه اربیت در نوزادان بدنبال ورم ملتحمه باکتریال
گزارش اولین موارد Orbita- decompressionدر ایران
سپید
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۳
سارا حسینی
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۲:۴۵ - ۱۳۹۸/۰۴/۲۴
0
0
من سلامتی چشمم را بعد از لطف خداوند مدیون زحمات دکتر صادقی هستم.آرزو میکنم همیشه شاد و سلامت باشند.
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۱۳ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۴
0
0
همیشه دعاگویش بوده وخواهم بود
جلال علیمی از کاشان
|
Iran, Islamic Republic of
|
۰۸:۲۳ - ۱۳۹۸/۰۹/۱۴
0
0
از سال۱۳۸۴تاحال درتمام زیارات دعایت کرده ام بیشتر درنجف اشرف جلال علیمی کاشان ۰۹۱۳۲۶۰۶۸۱۹ حتی برای پدر ومادرتان نماز خواندم بخاطر داشتن ۰۰۰
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: