کد خبر: ۱۵۵۲۵۹
تاریخ انتشار: ۰۲:۵۹ - ۲۲ خرداد ۱۳۹۶ - 2017June 12
زندگی همه با یک داستان شروع می‌شود با یک آشنایی، یک تولد با اتفاقات و خاطره‌ها با قصه‌های تودرتو. اگر به کلماتی که با دیگران، نزدیکان، دوستان، همسر، پسر، مادرمان و... ردوبدل می‌کنیم خوب دقت کنیم، می‌بینیم که هرروز در حال شنیدن و یا گفتن یک داستان هستیم، اتفاقات روزمره، یک احوالپرسی ساده، وقتی برای فرد دیگری تعریف می‌کنیم رنگ و بوی قصه یا ساختاری داستان گونه دارد و حتی آن حکایت‌هایی که خیلی زود فراموش می‌کنیم. جایی گوشه ذهن ما خواهند ماند.
       

شفا آنلاین:زندگی همه با یک داستان شروع می‌شود با یک آشنایی، یک تولد با اتفاقات و خاطره‌ها با قصه‌های تودرتو. اگر به کلماتی که با دیگران، نزدیکان، دوستان، همسر، پسر، مادرمان و... ردوبدل می‌کنیم خوب دقت کنیم، می‌بینیم که هرروز در حال شنیدن و یا گفتن یک داستان<Telling a story> هستیم، اتفاقات روزمره، یک احوالپرسی ساده، وقتی برای فرد دیگری تعریف می‌کنیم رنگ و بوی قصه یا ساختاری داستان گونه دارد و حتی آن حکایت‌هایی که خیلی زود فراموش می‌کنیم. جایی گوشه ذهن ما خواهند ماند.

به گزارش شفا آنلاین:داستان و حکایت را به جرات می‌توان جزی عناصری دانست که از بدو تولد و پیش‌تر یعنی حتی از دوران جنینی با آن آشنا شدیم.


به این دنیا که پا گذاشتیم گاهی راوی بودیم و گاه شنونده. پس ارتباط ما با داستان سابقه‌ای طولانی دارد. شاید به دلیل همین ارتباط تنگاتنگ، میلتون اریکسون، روان‌پزشک و روان‌شناس، بر این نقطه اتصال بین دنیای بیرون و ذهن ناخودآگاه ما، یعنی قصه، تاکید کرد وازآن به‌عنوان وسیله‌ای برای مواجهه و بهبود دردها، ترس‌ها و مسائل ما، بهره برد.
میلتون اریکسون در سال ۱۹۰۱ در اوروم نوادا متولد شد. او کوررنگی داشت، ناشنوا بود و از خوانش پریشی رنج می‌برد. وقتی‌که کودک و کم سن و سال بود، خانواده‌اش به ویسکانسین رفتند و آنجا مزرعه‌ای دایر نمودند.
اریکسون در دانشگاه ویسکانسین در رشته روانشناسی درس خواند. آنجا بود که هیپنوتیزم کردن را یاد گرفت. او بعداً از بیمارستان عمومی کلورادو مدرک پزشکی گرفت و بعد در بیمارستان ایالتی رود آیلند به روان‌درمانی پرداخت. در فاصله سال‌های ۱۹۳۰ و ۱۹۳۴ او در بیمارستان ایالتی ورسستر کار می‌کرد و در آنجا به مقام روان‌پزشک ارشد رسید.
اریکسون تعبیر جالبی از روش‌های درمانی خود داشت. اومی گفت من روزی چند بیمار را می‌بینم. برایشان داستانی تعریف می‌کنم و آن‌ها به خانه خود می‌روند و روش زندگی خود را تغییر می‌دهند. اریکسون در حالت خلسه داستان‌های مبهمی را به بیمار می‌گفت و اعتقاد داشت که اگر بیمار داستان را فراموش کند، اثربخشی آن بیشتر می‌شود. به اعتقاد او، خلسه حالتی است که در آن یادگیری و آمادگی برای تغییر به‌شدت افزایش می‌یابد.
او در حال درمان از مکث‌ها، تن صدا، حالت بدن و چیزهایی استفاده می‌کرد که در ناخودآگاه اثرگذار بود. روش درمان اریکسون را می‌توان در پنج قالب تشریح کرد:
-۱ جلب‌توجه
۲- تضعیف چارچوب‌ها و نظام باورها
۳- بررسی ذهن ناهشیار
۴- پردازش ذهن ناهشیار
۵- پاسخ هیپنوتیزمی.
هنگامی‌که یک بیمار روحی و روانی پیش او می‌آمد، در اکثر مواقع ابتدا بیمار را در خلسه‌ای سبک (همان آرامش و ریلکس معمولی) فرومی‌برد و بعد یک قصه برای بیمار تعریف می‌کرد و بعد از قصه بیمار را مرخص می‌کرد و بیمار هنگامی‌که از در خارج می‌شد در بهت و حیرت زیر لب غرغر می‌کرد که: «مردک لعنتی! فقط یه قصه؟! همین؟! این دیگر چه جور کلاه‌برداری است؟ حیف پولی که برای ویزیت داده‌ام. لعنت به من که به همین سادگی فریب این شیاد لعنتی را خوردم ...» اما همان بیمار بعد از چند روز حضور و یا طی نامه‌ای در کمال سپاسگزاری و شگفتی به اریکسون اظهار می‌داشت: «آقای اریکسون انگار که معجزه‌ای روی‌داده است. از آن روز که از نزد شما آمده‌ام اتفاقات شگرفی برای من رخ‌داده است. نمی‌دانم چگونه ولی روش شما کاملا جواب داده است آقای اریکسون واقعا متشکرم احساس خیلی خوبی دارم.» داستان‌های میلتون اریکسون گاه پر مفهوم و گاه ساده و گاه نیز به‌عمد گیج‌کننده، نامفهوم و بی‌سروته بود و گاهی نیز هرگز پایانی نداشتند. هدف اریکسون از داستان‌گویی، کار کردن بر روی ذهن ناخودآگاه بیمار بود. او پیام‌ها و هدف‌های خود را در قالب یک داستان به بیمار تلقین می‌کرد و برای اینکه ذهن هشیار بیمار را دور بزند و از دخالت و مقاومت آن در برابر تلقین جلوگیری کند، گاه به‌عمد روش بی‌سروته گویی و یا گیج‌کنندگی و یا استعاره گویی را در پیش می‌گرفت تا به‌این‌ترتیب ذهن هشیار را موقتا گمراه کند و بتواند مستقیما با ذهن ناخودآگاه بیمار در ارتباط قرار گیرد. به قول ریچارد بندلر یکی از بنیان‌گذاران NLP: «تا گیج نشوید قادر به یادگیری نخواهید بود».
اکنون دو نمونه از داستان‌های بسیار کوتاه دکتر اریکسون را برای شما بازگو می‌کنم:
دخترم از مدرسه آمد و گفت: «بابا همه بچه‌های مدرسه ناخن می‌جوند. من هم می‌خواهم مثل بقیه بشوم.» گفتم: «بله تو هم می‌خواهی مثل بقیه باشی. برای دخترها مثل بقیه بودن مهم است. تو از آن‌ها خیلی عقب هستی. آن‌ها خیلی تمرین کرده‌اند، برای رسیدن به آن‌ها باید همه‌روزه تمرین کنی. اگر روزی سه بار و هر بار پانزده دقیقه در ساعات معین ناخن بجوی به آن‌ها می‌رسی. برای این کار ساعتی به تو می‌دهم که بتوانی وقت را دقیقا رعایت کنی.»
ابتدا برایش جالب بود اما پس از مدتی از خیر این کار گذشت. پیش من آمد و گفت: «بابا می‌خواهم مد جدیدی در مدرسه درست کنم. ناخن‌های بلند بهتر هستند.» بومیان تاراهومارا در جنوب غربی چی هوا هوا می‌توانند بدون این‌که فشارخونشان افزایش یابد و یا نبضشان تندتر بزند یک‌صد مایل بدوند. در المپیک ۱۹۲۸ آمستردام چند تن از این بومیان در مسابقه دو ماراتن شرکت کردند اما هیچ‌کدام برنده نشدند. آن‌ها فکر می‌کردند ۲۵ مایل اول برای گرم کردن بدن است. کسی به آن‌ها نگفته بود که مسابقه دو ماراتن تنها ۲۵ مایل است. اریکسون در مورداستفاده از داستان‌های آموزنده می‌گوید: «وقتی با یک مسئله دشوار روبرو می‌شوید از آن طرح جالبی بسازید و بعد روی آن متمرکز شوید و کار سختی را که باید بکنید نادیده انگارید.»
پسامدرنیسم و قصه درمانی
قصه درمانی با فرضیه‌های پسامد رنیسم با فرانو گرایی هم‌خوانی دارد. پسامد رنیسم از این باور حمایت می‌کند که هیچ حقیقت مطلقی وجود ندارد، بلکه به نظر و دیدگاه ما بستگی دارد. در دنیای فرانوگرایی قصه و داستان فضای آزادی برای عمل کردن به‌حساب می‌آیند. به همان سادگی که داستان فرصتی برای ابتکار عمل دوباره فراهم می‌آورد، قصه‌گو نکاتی را درمی‌یابد که در تجربه‌های شخصی او، در پیوند داستانش با داستان‌های دیگران و نیز در پیوند داستانش با داستان‌های بزرگ‌تری از فرهنگ و انسانیت ریشه دارد، درک اینکه همه ما شخصیت‌هایی در داستان یکدیگر هستیم و این داستان‌ها ما را در عمل پیش می‌برند. به همین دلیل است که رویکردهای داستانی به روان‌درمانی بر این نکته تاکید دارد که قصه‌ها در چگونگی رفتار و واقعیت‌های ما نقش موثری ایفا می‌کند.سپید
منابع: کتاب قصه درمانی نویسنده: سیدنی روزن، میلتون اریکسون ترجمه: مهدی قراچه داغی
سایت خانه ان.ال.پی ایران
قصه درمانی در روانشناسی: دکتر مجید یوسفی لویه

نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: