بازماندگی از تحصیل برای کودکان و نوجوانان در کشور آمار نگرانکننده و ضدونقیضی را به وجود آورده است.
شفا انلاین:باوجوداینکه
آمار بیسوادان دنیا به صفر میل میکند اما هنوز آمار قابلتوجهی از
بازماندگان تحصیل به چشم میخورد. منظور از بازماندگان از تحصیل افراد 7 تا
۱۶ ساله هستند که سن آنها از سن ورود به مدرسه گذشته و به مدرسه مراجعه
نکردهاند یا پس از گذراندن یک یا چند سال تحصیلی مدرسه را ترک کردهاند.
به گزارش
شفا آنلاین:به نقل از سپید بازماندگی از تحصیل برای کودکان و نوجوانان در کشور آمار نگرانکننده و
ضدونقیضی را به وجود آورده است. آماری که از چند ده هزار نفر شروع میشود و
به چند میلیون نفر هم میرسد. کودکان بازمانده از تحصیل یا آنها که درس و
مدرسه را به هزار دلیل رها کردهاند را بهسادگی میشود در کوچهها و
خیابانها دید، اما مسئولانی که آمار میدهند این گروه از کودکان را در
لابهلای اعداد و ارقام متناقض خود گم میکنند.
طبق آخرین آمارها بیش از سه
میلیون و ۵۰۰ کودک بین ۶ تا ۱۷ ساله از تحصیل بازماندهاند که یا اصلاً به
مدرسه نرفتهاند یا در طول سالهای تحصیلی به دلایل مختلف از تحصیل
بازماندهاند. این آمار، منهای کودکان و نوجوانانی است که در سالهای قبل
از ۱۳۸۵، به دلایل مختلف از تحصیل بازماندهاند و هماکنون از چرخه نوجوانی
وارد جوانی شده و پای در دهه دوم زندگی خود گذاشتهاند. البته بعضی از
مسئولان هم معتقدند که هماکنون این رقم به مرز ۴ میلیون نفر در سن تحصیل
رسیده است. چهارمیلیوننفری که به قول آنها به معنای «تزریق بیسوادی به
جامعه» است. حدود یک چهارم از این آمار را کودکان سیستان و بلوچستانی تشکیل
میدهند.
بررسیها نشان میدهد اغلب این دانشآموزان در روستاها، عشایر و
حاشیه شهر زندگی میکنند اما این به این معنا نیست که در شهرهای بزرگ چنین
آسیبی وجود ندارد. برای رفع مشکل بیسوادی باید دستگاههای دیگر به کمک
آموزشوپرورش بیایند؛ زیرا برخی از این افراد به علت اینکه آدرس دقیقی
ندارند، شناسایی نمیشوند. همچنین بررسیها نشان میدهد قریب بهاتفاق این
دانشآموزان دارای والدین بیسواد هستند.
یکی از بزرگترین دلایل بازماندن
کودکان از تحصیل مشکلات درون خانواده است. کودکان بازمانده از تحصیل در
استان به دلایل مختلف از حضور در کلاسهای درس خودداری میکنند که بخش
قابلتوجهی از این مشکلات به درون خانواده برمیگردد و باید برای ایجاد
انگیزه در خانوادهها تلاش کرد. اکنون جریمه این والدین سبک و در حد
یکمیلیون تومان جریمه نقدی است اما این قانون ضمانت اجرایی چندانی ندارد و
بهاندازه کافی بازدارنده نیست. مخالفان اجباری شدن تحصیل و وادار کردن
خانوادهها به سوادآموزی فرزندان دو گروهند؛ اول آنهایی که میگویند سواد
یک نعمت است و با زور نمیشود کسی را مجبور به استفاده از این نعمت کرد و
گروه دوم آنهایی که معتقدند تا مشکلات معیشتی و موانع زندگی خانوادههای
محروم برطرف نشود، نمیتوان از آنها انتظار داشت به فرزندان به چشم نیروی
کار و کمکخرج خانواده نگاه نکنند. دلایل این بازماندگی هر چه باشد و
مسئولان چه آمارهای کودکان بازمانده از تحصیل را تائید کنند یا نکنند،
واقعیت وجود کودکان بازمانده از تحصیل را نمیتوان انکار کرد. بیسوادی
محصول ناآگاهی است و ناآگاهی محصول ضعف فرهنگی و ضعف فرهنگ. ضعف فرهنگی و
فقر اقتصادی در کشور ما کم نیست و به دلیل همین ضعف فرهنگی نمیتوان ادعا
کرد که تولید بیسوادی در کشور متوقفشده است. کوچ عشایر هم سهم بسزایی در
بیسوادی دارد. اگر تدابیری اندیشیده شود که از معلمان همراه با ایل کوچ
کنند شاید بتوان از تعطیلی مدارس عشایر جلوگیری کرد. نکتهای که وجود دارد
این است که سیاستها باید منطبق بر عادات فرهنگی و سبک زندگی عشایر شود نه
اینکه آنها خودشان را یکجا نشین کنند و بعد از روستاهای خالی از سکنه به
شهرها مهاجرت کنند. در بعضی مناطق دورافتاده هم این مشکل وجود دارد که هیچ
نیروی رسمی حاضر نیست در آنجا حاضر شود. برای برطرف کردن این مشکل
آموزشوپرورش طرح «بستههای حمایتی» را راهاندازی کرد
.رفتوآمد به برخی از
این مناطق بسیار سخت و طاقتفرساست و در برخی مناطق معلمان با بالگرد برای
تدریس به منطقه فرستاده میشدند. 24 معلم از طریق طرح «بستههای حمایتی»
به خدمت گرفته شدند و برای 327 دانشآموز در حدود 25 کلاس، تدریس میکردند؛
با عدم تامین اعتبار، طرح در سال جدید تحصیلی با مشکل مواجه شد. در این
طرح از نیروهای بومی برای آموزش به دانشآموزان استفاده میشد اما طرح در
همان ابتدای کار به خاطر نداشتن اعتبار با شکست مواجه شد؛ زیرا 60 درصد از
معلمانی که برای این طرح استخدام شدند دستمزدشان را دریافت نکردند.
درحالیکه این طرح جز رفع بعضی مشکلات و جلوگیری از تعطیلی مدارس میتوانست
بین جوانان بومی اشتغال ایجاد کند. همچنین در رابطه با آمار کودکان خارج
از چرخه تحصیل، به نظر میرسد در این حوزه آمار سیاه هم وجود دارد؛ یعنى
آمارى که خانوادهها ارائه نمیدهند و به دلیل تبعات و آثارى که ممکن است
برایشان داشته باشد، اعلام نمیکنند که کودکانشان در مدرسه نیستند و به
تحصیل اشتغال ندارند.
مسئله مهم دیگر در رابطه با کودکان بازمانده از
تحصیل، بحث سهم جنسیتی آنان به تفکیک دختران یا پسران است که آمارهای
غیررسمیای تعداد کودکان دختر را بیش از پسران عنوان میکنند؛ مسئلهای که
شاید بتوان علت اصلی آن را دسترسى بیشتر پسران به آموزش نسبت به دختران
دانست.
در این رابطه میتوان دلایل اقتصادی را نیز اضافه کرد که به اذعان
کارشناسان حساسیت خانوادههاى کمدرآمد براى ادامه تحصیل دختران بسیار
کمتر از پسران است. چراکه این مسئله در نوع خود یک واقعیت اجتماعی است که
معمولاً خانوادههایی که از سطح تحصیلی و اقتصادی پایینتری برخوردارند،
ورود به بازار کار را براى کودکان بر تحصیل و آموزش ترجیح میدهند و اگر در
یک موقعیت انتخابی برای تحصیل دختر یا پسرشان قرار بگیرند، ترجیح میدهند
پسر به مدرسه برود تا در آینده شغل بهتری داشته و کمکخرجشان باشد، اما
آینده دخترانشان را در ازدواج زودهنگام و خانهداری میبینند.