مهمترین موضوع مشترکی که در همه آثار دیکنز دیده میشود فقر و اختلاف طبقاتی است.
شفا آنلاین: انگلستان سیاهی که او در ذهن مخاطبش ساخت تا مدتها تصویر
غالبی بود که مردم از این کشور در ذهن داشتند. تا بوده توصیه اساتید
نویسندگی به دانشآموختگانشان این بوده که درباره چیزی بنویسند که آن را
تجربه و لمس کردهاند تا مخاطب بتواند دنیایی را که داستان در آن روایت
میشود باور کند. شاید به همین دلیل است که آثار دیکنز تا این حد توانست دل
مخاطبان را به دست بیاورد و آنها را تبدیل به پرخواندهترین نویسنده جهان
کند.
به گزارش
شفا آنلاین: او بزرگترین نویسنده انگلیسیزبان تا قرن بیستم است که در ترویج
فرهنگ کتابخوانی و افزایش درصد باسوادی تاثیر انکار نشدنیای دارد. زندگی
شخصی دیکنز و آثارش چنان باهم تنیدهاند که گاهی داستانهایش تا مرز
بیوگرافی پیش میرود. شخصیتهای داستانهای او برگرفته از آدمهای دور و
برش هستند. نزدیکترین داستان دیکنز به زندگی شخصیاش داستان «دیوید
کاپرفیلد» است. دیکنز در این کتاب درباره دوره اندوهبار نوجوانیاش
مینویسد: «من نه پناهدهندهای داشتم، نه تشویقی، نه دلگرمیای، نه یاری،
نه حمایتی، نه مهربانی از سوی کسی که بتوانم به یاد بیاورم.»
زندگی دیکنز
«چارلز
دیکنز» در یک خانواده مرفه به دنیا آمد اما در نوجوانی پدرش به خاطر
بیمبالاتی سرمایه زندگی را از دست داد و به زندان افتاد. چارلز مجبور شد
جور پدر را بکشد. او در نهسالگی از رفتن به مدرسه محروم شد. بعد از
ورشکستگی پدر، کل خانواده بهجز چارلز به جزایر مارشال فرستاده شدند. چارلز
تنها رها شد و در یک کارخانه مشغول بهکار شد و در آنجا شرایط ترسآوری را
تحمل کرد. او بعد از سه سال توانست به مدرسه بازگردد. چارلز روزانه 10
ساعت کار میکرد و با 6 شلینگی که در هفته دریافت میکرد، مجبور بود
کرایهخانه را بپردازد و به خانوادهاش که به همراه پدر در زندان
«مارشالسی» بودند، کمک کند.
بعد
از مدتی، موقعیت مالی خانواده بهواسطه پولی که از خانواده پدرش به ارث
رسید، بهبود یافت. باوجوداین، مادر چارلز به دلیل بدهی خود به کارخانه، او
را از کار در آن محیط بازنداشت و البته، دیکنز هم هرگز مادرش را نبخشید.
دلخوری و رنجش دیکنز از موقعیتی که در آن زندگی میکرد، درونمایه اصلی
آثار او را شکل داد. او هیچوقت نتوانست این تجربیات تلخ را فراموش کند.
وضعیت کاری سخت و بدون نظارت، رفتار ظالمانه کارفرمایان کارخانهها بهویژه
با کودکان از او یک منتقد اجتماعی قلم بهدست ساخت. او معتقد بود میتواند
با بازتاب تلخیها جامعه را بهبود بخشد.این نویسنده خودساخته با همه
سختیها، به «آکادمی ولینگتون» راه یافت. دیکنز ابتدا بهعنوان کارمند در
یک دفتر وکالت آغاز به کارکرد. مثل بسیاری دیگر از نویسندگان، زندگی
ادبیاش را در ابتدا بهعنوان یک روزنامهنگار شروع کرد. با ایجاد ارتباطات
جدید با مطبوعات توانست یک سری از خلاصه داستانهایش را با نام مستعار
«BOZ» چاپ کند. در آوریل 1836 دیکنز با « کاترین هوگارت» دختر «جرج هوگارت»
که پیشنویس و طرح خلاصه داستانهایش را ادیت میکرد، ازدواج کرد. انرژی
چارلز دیکنز پایانناپذیر بود. علاوه بر نویسندگی تشکیلات خیریه را اداره
میکرد و تجربه زندگی در کشورهای مختلف داشت و بر ضد
بردهداری در ایالاتمتحده سخنرانی کرد. او اغلب نمیتوانست بخوابد و
پیادهرویهای شبانه و طولانیای در خیابانهای لندن عادت داشت. همراه او
در بیشتر این پیادهرویها، «ویلکی کالینز»، نویسنده «سنگ ماه» بود. دیکنز
به بیماری صرع دچار بود و توصیفش از صرع در داستانهایش آنقدر دقیق بود
که در کتب پزشکی مثال زده میشود. دیکنز در 26سالگی در یک جلسه «فرانتس
آنتون مسمر» (مخترع هیپنوتیزم) شرکت کرد و در بقیه عمر سعی در شفای بیماران
این راه کرد. دیکنز در سال 1858 از همسرش جدا شد. در آن زمان، طلاق
بهویژه برای شخص مشهوری چون او، امری غیرقابلتصور بود به همین دلیل، وی
همسرش را به مدت 20 سال در خانه خود نگاه داشت؛ تا اینکه همسرش فوت کرد و
در طول این مدت، در اماکن عمومی وانمود میکردند که با یکدیگر مشکلی
ندارند.
شخصیتهای قصههای دیکنز
شخصیتهای
داستانهای او شرح دقیق و روشنی از زمانهای که چارلزدر آن میزیسته
میدهند. دیکنز رکورددار خلق کاراکترهای منحصربهفرد و عجیب است. در
رمانهای او حدود هزار شخصیت ساختهشده که به گفته بیوگرافینویسان تقریباً
همه آنها را از آدمهای دوروبر خودش در زندگی واقعی گرفته و فقط جنبههای
خاص از آنها پررنگ کرده است. «دیوید کاپرفیلد» یکی از نزدیکترین
شخصیتها به خود نویسنده است. دیکنز شخصیت آقای«میکابو» در داستان« دیوید
کاپرفیلد» را از شخصیت پدرش الهام گرفته است. صحنههای «خانه متروکه»،
برگرفته از مشاجرههای تمامنشدنی دادگاه و بحثهای حقوقی حاصل از آن در
دورهای است که دیکنز، منشی دادگاه بوده است. جزئیات زندگی در زندان
«مارشالسی» که در رمان «دوریت کوچک» آمده، به دلیل تجربههای خود دیکنز از
این موقعیت است. «نل کوچک» در رمان «فروشگاه عجایب کهنه»، تصویری را از
خواهرزن دیکنز به نمایش میگذارد. پدر «نیکلاس نیکل بای» نیز
بهاحتمالزیاد، پدر خود دیکنز است. همانگونه که خانم «نیکل بای» شبیه
مادرش است. شخصیت مغرور «پیپ» در رمان «آرزوهای بزرگ»، شباهتهای نزدیکی با
خود نویسنده دارد. «فاگین» در داستان «الیورتوییست»روباه پیر و مکاری که
در خیابانهای تاریک لندن به شکار طعمههایش، یعنی بچهها میرود تا بتواند
از آنها سکهای دربیاورد و سپس اصل بودن آن سکه را به دندانهای خراب و
زردش امتحان کند، چهرهای مخوفتر از «شایلاک رباخوار» شکسپیر ارائه
میدهد. دیکنز از تجربههای دوران کودکیاش استفاده میکرد اما از وجود
آنها خجالتزده بود و نمیخواست فاش کند که آنها را در زندگی ای که فقر
برایش ساخته بود، تجربه کرده است. شش سال بعد از مرگ دیکنز، «جان فارستر»،
زندگینامه او را منتشر کرد. گذشته ننگین او در دوران ویکتوریایی
میتوانست شهرت و آوازهاش را لکهدار کند. همانگونه که برای تعدادی از
شخصیتهای رمانهایش، این اتفاق افتاد؛ و شاید این چیزی بود که خود دیکنز
از آن میترسید.
منتقد اجتماعی
دیکنز
در بیشتر رمانهایش تمرکز خود را بر شخصیتی آرمانگرا قرار میدهد. مانند
«سامرسون» در خانه متروکه و «دوریت» در دوریت کوچک. این آرمانگرایی،
تنها به روشنگری و برجسته کردن هدف اصلی دیکنز که نشان دادن وضعیت تاسفبار
جامعه است، کمک میکند. تجربههای او از دوران گوناگون زندگیش در
داستانها و مقالههایش بازتاب یافتند و آزردگی ناشی از وضعیت خود و مردمان
طبقه کارگر، یکی از درونمایههای اصلی آثار اواست.
رمانهای
چارلز دیکنز باوجود دارا بودن تمامی ویژگیهای یک رمان موفق، به تفسیر و
نقد جامعه نیز میپردازند. دیکنز یک منتقد خشمگین نسبت به مسائلی همچون فقر
و طبقهبندیهای جامعه مربوط به زمان سلطنت «ملکه ویکتوریا» بود. دومین
رمان دیکنز به نام «الیور تویست» با توصیفهایش از فقر و جنایتهای شهری،
خوانندگان را شوکه کرد و به ارائه تصویری شفاف و حقیقی از فضای کثیف لندن
پرداخت. پسازآن با نشان دادن شرایط غمانگیز زن خیابانی به نام
«نانسی»، تصویری از مرام انسانی چنین زنانی را در ذهن عموم خوانندگان
بر جای گذاشت. زنانی که تا قبل از آن، مایه بدبختی و تاسف تلقی میشدند
که نتیجه سیستم اقتصادی و طبقهبندی ویکتوریایی بود. او بر این باور بود
که سرانجام، این خوبی است که برنده میشود. آنهم از راههای غیرمنتظره.سپید