کد خبر: ۱۲۷۶۲۵
تاریخ انتشار: ۱۵:۳۰ - ۳۰ مهر ۱۳۹۵ - 2016October 21
شفا آنلاین>اجتماعی>آیین عزاداری برای درگذشتگان در ایران شامل سه مرحله می شود، آیینی که برای تطهیر جسد انجام می شود، آیین مخصوص به تدفین و آیینی که برای کمک به بازماندگان به جا آورده می شود.
به گزارش شفا آنلاین، آیین عزاداری برای درگذشتگان در ایران شامل سه مرحله می شود، آیینی که برای تطهیر جسد انجام می شود، آیین مخصوص به تدفین و آیینی که برای کمک به بازماندگان به جا آورده می شود. برگزاری این آیین ها در ایران بسیار مفصل و پر است از جزییات که گاهی هم بسیار طولانی می شود. اما اینکه آیین ها از کجا آمده اند؟
 
چرا ما باید سه و هفت و سال برای مردگان خود بگیریم؟ و فلسفه برگزاری این رسومات چیست؟ سوالاتی هستند که در گفت و گو با جبار رحمانی سرپرست کنونی گروه مطالعات فرهنگی پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی وزارت علوم، انسان شناس و یکی از معدود محققانی که درباره آیین عزاداری در ایران مشغول پژوهش است، به گفت و گو نشستیم.
 


ما ایرانیان رسوم و آیین خاصی در برگزاری عزاداری هایمان داریم. مانند برگزاری شب سوم و هفتم و چهلم و سال و تنوع وسیعی از نوع برگزاری آن ها اولین سوالی که در این رابطه پیش می آید این است که فلسفه وجودی شکل گیری چنین رسوم و آیین هایی در فرهنگ ایرانیان چه بوده است؟

این آیین برای زمانی است که کسی می میرد و شما می خواهید بازماندگان را تسکین دهید. وقتی کسی می میرد، بالاخره عزیز است، پدری است، مادری است، فرزندی است یا کسی است ک در یک شبکه روابط اجتماعی قرار داشته است. وقتی کسی یک دفعه حذف می شود، این شبکه به هم می خورد و همه به هم می ریزند. هرچه بازماندگان به مرده نزدیک تر باشند، بیشتر اذیت می شوند. از این رو نیاز به تسکین دارند. تسکین دادن به چیست؟ به یک سری گزاره های کلی ماورای یه عقلانی هم نیستند، بلکه نوعی از جهان بینی هستند که خودمان را به آن ها ارجاع می دهیم تا آرام شویم.
 
مثلا می گویید مرگ حق است. چون وقتی عزیز کسی می میرد، اولین سوالی که از خود می پرسد این است که چرا عزیز من مرد؟ چرا رفت؟ و جوابی که به او می دهند این است که به او می گویند مرگ حق است. درواقع یک پاسخ اعتقادی به او می دهند. یا می گویند دنیا پوچ است و آدم ها می آیند و می روند. یک کلاه جهان بینی بر سر زندگی می گذارند تا ارزش مرگ بالا برود و شما راحت تر آن را تحمل کنید.

این ها مکانیسم های تحمل پذیر کردن مرگ است. در زندگی چیزهایی هست که وقتی رخ می دهند نمی توانید حلشان کنید. مرگ عزیزتان شما را کلافه می کند. ببخشید این مثال را می زنم یک عزیزی را در نظر بگیرید و تصور کنید که او می خواهد بمیرد. همه چیز به هم می خورد. وقتی شما با مساله ای مواجه هستید که کل زندگی شما، هویت و هستی تا نظم معنایی زندگی شما به آن وابسته است، اما به ناگاه دیدتان نسبت به آن هم به هم می خورد، آن وقت باید به گونه ای حلش کنید. اینجا مکانیسم هایی فعال می شوند که به آن می گویند حل کردن مساله. حل به معنای رفع آن نیست. او مرده است، ولی این مرگ را تحمل پذیرش می کنید تا بتوانید به شیوه مثبت و سازنده تحملش کنید. تا بتوانید به زندگی برگردید.

یعنی هم مرگ او را بپذیرید که رفته و هم این که دوباره نظم را سر جایش بگذاید و نظم زندگی تان را برگردانید. این چیزی است که کل آیین های مرگ انجام می دهد، یعنی آیین هایی مثل سوم، هفتم و چهلم و...

چنانچه می بینیم هرچقدر که سیستم پیوندها سفت و سخت تر است، آیین ها نیز سفت و سخت تر و باشکوه تر می شوند. ضایعه هرچقدر بزرگ تر باشد، آیین هایش هم سخت تر و گسترده تر می شود. به خاطر همین هم در گذشته چون سیستم های خویشاوندی و روابط زیاد و گسترده تر بود، وقتی کسی می مرد، کنده شدنش از جامعه ای که در آن می زیست، سخت تر می شد، از این رو آیین های مختلفی می گذاشتند تا طی مراحل مختلف، این مساله حل شود. شما شدت عزاداری در یک خانواده عزادار را ببینید.
 
مجلس روز اول، روز سوم، روز هفتم، روز چهلم و سال که می رسد گویا مراسم ها در یک سراشیبی قرار دارند و از شدتشان آرام آرام کم می شود. دیگر آن شدت و هیجان و فشار روز هفتم و سوم را ندارند. انگار برگزاری این مراسم ها پله پله فتیله فشار و غم و اندوه را پایین می کشند و کمک می کند تا شما بی تابی ها، اضطراب ها و نگرانی هایتان را حل کنید و به هوش آیید و شروع به زندگی کنید و به آن سامان دهید.

«حالا او رفته اما زندگی که تعطیل نشده» چیزی که همیشه می گویند یا مثلا به مادری که همسرش مرده و بچه دارد، می گویند او رفت. برای زندگی بچه هایت باید زندگی کنی چون نمی توانی آن ها را رها کنی. این که او رفته و دیگر بر نمی گردد. مساله ای است که باید حلش کنید و  ه زندگی برگردید. کاری که آیین های عزاداری می کنند همین است. شما این طوری کم کم زندگی را دوباره شروع می کنید.

درواقع می توان گفت آیین عزاداری برای تسکین رنج زنده ها طراحی شده اند؟

رنجی که شما به عنوان عزادار می کشید باید معنادار شود، شما نمی توانید به عقب برگردید و مرده را زنده کنید از این رو باید این رنج را طوری بفهمید که آزارتان ندهد. از آن طرف هم باید به زندگی برگردید. ولی بدون آن آدمی که از دست داده اید. شما دیگر او را ندارید، حال این فرد یا همسر است یا برادر یا دوست و همکار. هرچیزی که هست، باید بدون آن به زندگی برگردیم. اینجاست که تمام آیین ها به کار می آیند تا آن رنج و فقدان را معنادار کنند و به شما کمک کنند به زندگی برگردید. این کمک می تواند هم به یک فرد باشد و هم به یک خانواده یا قبیله.

آیین ها بیش از اینکه مربوط به خود مرده باشند مربوط به زندگان هستند. یعنی در آیین ها به مرده ها نباید پرداخت، بلکه باید به زنده ها بپردازیم.

 
 
آیا فرم ثابتی برای آیین های عزاداری در ایران وجود دارد؟ یا اقوام مختلف، رسوم مخصوص به خودشان را دارند که به کل متفاوت از آیین و رسوم دیگر اقوام است؟

در نگاه کلی، آیین های مرگ تقریبا شبیه هم هستند. یک نفر می میرد، آن وقت یک بدن مرده داریم. روی این بدن باید یک سری آدابی انجام شود. تدفین شود و پس از آن مراسمی انجام شود. همه اقوام این مراحل رادارند. تطهیر بدن، تدفینش و مراسم پس از آن را.

منظور شما فقط در ایران است یا تمام اقوام دنیا؟

هم در ایران و هم بیرون از ایران (که فعلا در بحث الان خود به آن ها کاری ندارم) همه این سه مرحله را دارند، ولی بسته به محیط های فرهنگی مختلف و اقوام و حوزه های فرهنگی، تاکیدشان بر بخش های مختلف متفاوت است؛ مثلا اگر به مناطقی در زاهدان بروید آیین های پس از مرگ خیلی مفصل نیست یا در بعضی از این آیین ها، حنس مخالف حق حضور ندارد. مثلا اجازه نمی دهند به هنگام تدفین، زن ها حضور داشته باشند یا در بعضی دیگر از اقوام اصلا اجازه نمی دهند زن ها در بخش هایی از مراسم حضور داشته باشند. مثل مراسمی که روز اول بعد از تدفین می گیرند و زن ها حق ندارند به مسجد بروند بلکه فقط مردها می روند.

یک سری تنوع یا قواعد ضمنی در هر قومی وجود دارد که بنا بر آن، یک سری کارها را باید فقط عده ای انجام دهند. مثل این که تدفین مرد را باید مردم انجام دهد یا مواقعی که جنازه را می خواهند در قبر بگذارند، آدم های خاصی می توانند این کار را بکنند و هر کسی اجازه این کار را ندارد، بلکه باید نسبت خاصی با متوفی داشته باشد. یعنی یک سری نسبت ها نمی توانند این کار انجام دهند.

بسته به این سه مرحله ای که گفتم، یعنی تطهیر بدن، تدفین و پس از تدفین، قواعد متعددی در باورها، اقوام و ادیان مختلف وجود دارد. اما همه آن ها این سه مرحله را دارند و برمبنای آن مراسمی را برنامه ریزی می کنند که این برنامه ریزی ها با هم متفاوت است.

مواقعی محرومیت های جنسیتی داریم، مواقعی دیگر محرومیت های نسبیتی. مثلا در جایی بچه ها نباید حضور داشته باشند. این نسبت ها متفاوت است. به همین خاطر پلت فرم کلی آن به تعبیری مشابه است. ولی به عرصه تجلی محیطی که می رسد و در زمینه تاریخی قرار می گیرد اشکال متنوعی به خود می گیرد. ولی در کل تمام این مراسم های متنوع قابل فهم هستند چون تمام تفاوت هایی که توضیح دادم در نهایت می خواهند از یک طرف یک فقدان را معنادار کنند و از طرف دیگر به آن جامعه و گروه (که می تواند خانواده، فامیل، قبیله یا شبکه ای از روابط باشد) فرصت و انرژی بدهند که خود را بازسازی کند. ما از تمام آیین های مرگ استفاده می کنیم که خودمان و فرهنگمان را بازسازی کنیم.

ما تحقیقاتی داریم که نشان می دهد آیین های تدفین برای قبایل عشایری نقش بسیار مهمی دارد، چون آنجاست که آن ها تصمیم می گیرند خان بعدی چه کسی باشد. این کار باید به سرعت انجام شود تا جامعه از هم نپاشد. درواقع شما با آیین ها بیش از همه، جامعه را بازسازی می کنید. مثل ماشینی که چپ شده است، باید آن را به سرعت سر جایش برگردانید. گروهی که داغ دیده است باید دوباره انسجامش را بیابد. چون کنده شدن یک عزیز، این انسجام را از بین برده و همه دچار تشتت و سردرگمی شده اند، اما آیین ها کمک می کنند تا به زندگی برگردیم.

آیین و رسم هایی چون یک سال اصلاح نکردن، یک سال سیاه پوشیدن، یک سال در هیچ شادی شرکت نکردن تا چه اندازه در این بازسازی موثر هستند؟ چون نقدی که وجود دارد این است که این نوع رفتارها، زیاده روی و افراط در به جا آوردن آیین های عزاداری است. گویا به زور می خواهیم فرد مرده و غم از دست دادن وی را هر طور شده، تازه نگاه داریم و نگذاریم تسلی بیابیم.

باز هم می گویم، یک روش و تلقی این است که نگاه کنیم و ببینیم که چقدر می توانیم با مرده هایمان زندگی کنیم. مرده ها نیازی به این مسائل ندارند، بلکه این ما هستیم که می خواهیم با آن ها زندگی کنیم. یعنی درواقع مرده برای ما مهم نیست. این که می بینید در فرهنگی سنتی ما بازماندگان حداقل از چهل روز تا یک سال حال آرایش سر و صورت و غیره را ندارند، چه مرد و چه زن، بخشی ناشی از این نیست که  مرده را می خواهیم زنده کنیم، بلکه می خواهیم نشان دهیم ما آدم های وفاداری نسبت به مرده مان هستیم. می خواهیم تعلق عاطفی مان را نشان دهیم. می خواهیم عمق رابطه وفاداری مان را نشان دهیم. می خواهیم خوبی خودمان، پایبندی و تعهدمان را نشان دهیم. از این رو این احساساتمان را در ظاهر به این شکل نشان می دهیم.

ما با خود می گوییم عزیز ما رفته، چقدر برای ما عزیز است؟ چطور خودم را نشان دهم که من دیگر در فقدان او لذتی نمی برم؟ از این رو در فقدان او دیگر آرایش نمی کنم، در فقدان او در مجالس شادی شرکت نمی کنم و رفتارهایی از این دست را برای نشان دادن این غم ابراز می کنم. ما دقیقا همین کار را می کنیم. هر چه محیط ها محدودتر و پیوندها شدیدتر باشد، تعلقات عاطفی شدیدتر و پیوندها ابعاد بیشتری دارند، از این رو چنین رفتارهایی تجلی بیشتری دارند.

در محیط های محدودتر فردیت خیلی تعریف نمی شد، چون هویت جمعی خیلی مهم بود و هیچ کسی با هویت فردی خودش تعریف نمی شد. بخشی از هویت افراد را پیوندشان با افراد تشکیل می داد. عموما افراد با هویت جمعی تعریف می شدند از این رو وقتی فردی می مرد درواقع بخشی از هویت فرد بازمانده از بین می رفت. از این رو اهمیت این مرگ چند برابر می شد. بالاخص مرگ پدر، برادر، فرزند و پسر و مرگ یک فرد مذکر در این محیط ها سنگین تر می شد. اینجا بود که بازماندگان برای اینکه وفاداری، تعلق، داغداری و بار عاطفی خود را نشان دهند یک سال به این شکل خود را تحت فشار می گذاشتند تا نشان دهند من در این غم آدم جدی ای هستم.

چرا در آیین های ما برای بازسازی جمع یا جامعه از آسیب های مرگ یک فرد یا افراد، تنها غمگساری یا آیین هایی که بیشتر ابعاد غمگینانه دارند کارساز است؟

در بعضی سیستم های فرهنگی به هر نحو فضاهای فوران احساس جمعی باید خودشان را بازسازی کنند. این فضاها یا شادمانه هستند یا اندوهگینانه. هر دو اوج عاطفه و اوج فضای عاطفی جامعه هستند. به دلایل تاریخی، اجتماعی و فرهنگی، سیستم های ما بالاخص در فضاهای شیعی، برای بازسازی فوران های جمعی بیشتر روی فضاهای اندوه زوم کرده است. به همین خاطر است که می بینیم برای ما آیین های اندوه بار مهم ترهستند و برای ما محوریت دارند. حالا می تواند عزاداری فردی باشد یا عزاداری مذهبی.

ما دعا می خوانیم، با خدا گفت و گو می کنیم، روضه می خوانیم و گریه می کنیم. نمی توانیم با خیلی از چیزها شادمانه مواجه شویم. یعنی فرهنگ مواجه شادمانه  در ما ضعیف است. به همین خاطر میلادهای ما خیلی ضعیف تر از عزاداری هایمان است. اگر مناسبت های عزاداری را در فضای امروز ایران در نظر بگیرید و کنار هم بگذاریم شاید دو یا سه ماه باشد، شاید هم بیشتر. ولی اگر مناسبت های شادمانه را کنار هم بگذارید، نمی توانید به یک ماه هم برسانیدش. این نشان می دهد که وزن بار عاطفی آیین های اندوهگین، در فرهنگ ما زیاد است و ما این گونه خودمان را می سازیم. چون در هر صورت جامعه باید با کمک یک مکانیسم خودش را بسازد. یا شادمانه یا اندوهگینانه. جامعه ما به دلایلی به سمت مکانیسم های اندوهگینانه رفته است، به همین خاطر آینن های اندوه برجسته است.

وقتی در سیستم های عشایری مرکزی و جنوب ایران نگاه کنید وقتی یک نفر می میرد کل سیستم به هم می ریزد. همه جمع می شوند، از هر جای ایران و حتی از بیرون از ایران بر می گردند به محل سکونتشان و مراسم بسیار پیچیده ای را برگزار می کنند تا نشان دهند با وجود نبود یک عزیز اما هنوز هویت جمعی شان سر جایش است. یعنی در همین اندوه، هویت جمعی خودشان را نشان می دهند.

 
 
شاید برای همین باشد که در ایران اکثر پیوندها، آشتی ها و رفع کدورت ها نیز در مراسم های عزاداری انجام می شود تا مراسم های شادی.

بله، اینجاست که همین مراسم عزاداری تبدیل می شود به آن لحظه ای که همه ییوندهای گسسته شده یا ضعیف شده می خواهند خودشان را دوباره جوش دهند. از این رو ممکن است در شادی ها با هم آشتی نکنیم، ولی در عزاها حتما آشتی می کنیم. انگار قدرت این نوع آیین ها برای اینکه ما را دوباره به هم نزدیک کند بیشتر است. ما در طول تاریخ یاد گرفتیم اینجاست که سوت پایان بازی برای ما زده می شود و این آخرین فرصت ماست. پس باید با هم باشیم.

اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم به قول شما این عجین شدگی با غم از کجا می آید و بر اساس چه ویژگی هایی است؟

من به صورت مدون پژوهش نکرده ام اما اینکه چه شد آیین عزاداری در اجتماعات حوزه مرکزی فلات ایران (چون در حوزه های غرب و شرق عزاداری به آن مفهومی که ما در مرکز تجربه می کنیم برجسته نیست و مرگ و آیین های مرگ خیلی سریع تمام می شوند) برجسته شد، باید گفت بخشی از آن از موقعیت های اجتماعی ما ناشی می شود. در طی تاریخ، مردمان این بخش چون دائما در اضطراب و فشار و سرکوب بودند، بالاخص اجتماعات شیعی به این سمت رفتند که با آیین های عزاداری، خود را بازسازی کنند، چون همه بزرگانشان شهید می شدند.

درواقع با مرگ خیلی مانوس بودند.

بله. به این خاطر که مرگ، نقطه عطف های تاریخی این ها را تشکیل می دهد. یعنی تراژدی، چون به تعبیری موقعیتی تراژیک داشتند. نقطه عطف های ترایخ قدسی آن ها لحظات مرگ است. مرگ عزیزان، مرگ قدیسان و مرگ رهبران. در نتیجه تاریخ را این گونه تجربه می کردند. موقعیت اجتماعی هم که سرکوب است و هی بر سر شما می زنند. آن وقت به چه سمتی می روید؟

موقعیت زندگی شان دردناک و اندوه بار بود. موقعیت تاریخ قدسی آن ها نیز اندوه بار بود. این دو با هم یکی می شوند. آن وقت آن چیزی که جامعه می تواند به کمک آن فوران احساسی عاطفی و شور اجتماعی اش را کنترل کند اندوه است.

شیعه برای اینکه خودش را در تاریخ نشان دهد از مکانیسم های عزاداری استفاده می کند. هر جا استقرار یک اجتماع شیعی را می بینید با آیین های عزاداری می بینید و هرجا جامعه و گروهی آیین های عزاداری خود را کنار گذاشته، از بین رفته و منحل شده است. شما نمی توانید اجتماع شیعی نشان دهید که آیین عزاداری نداشته باشد. محال است، بی برو برگرد همه آن ها دارند. چون هر جا این آیین را کنار گذاشتند منحل شدند. حالا چنین فرهنگی را در نظر بگیرید که چطور مستعد اندوه است.

پس می توان گفت درواقع این نوع آیین و رسوم در عزاداری ها متعلق به فرهنگ خود ایرانی هاست و نمی توان ادعا کرد که فرهنگ اسلامی یا اعراب یا نقاط دیگر و ملت های دیگر روی ما تاثیر داشته است؟

بله. تشیع ایرانی است که دارای این قدر عزادار است. مثلا چندوقت پیش شاه سعودی ها مرد. او هم اکنون نه مقبره ای دارد نه عزاداری آن چنانی برایش انجام شد. چون اصلا سیستم آن ها اجازه چنین کارهایی را نمی دهد. در ایران باستان نیز اندوه برای مردگان جایز نبوده است. چون بنا بر باروهای آن ها، بازماندگان هرچقدر بیشتر گریه کنند، مرده شان در آن دنیا عذاب بیشتری می بیند. یعنی شما حق ندارید گریه، شیون و زاری کنید. چون مرده عذاب می بیند. آن ها معتقد بودند که روح مرده از پلی رد می شود که شبیه پل صراط در اسلام است. اگر شما گریه و شیون و زاری کنید او با عذاب از این پل می گذرد. البته در سنت اسلامی هم اجازه عزاداری طولانی مدت و شدید را به ما نمی دهد. مثل اینکه شما 40 روز گریه کنید یا بر سر خودتان بزنید و به خود آسیب برسانید.

پس به تعبیری این سبک و سیاق عزاداری مخصوص به تشیع ایرانی است و نسبت زیادی با اسلام غالب در جهان و یا اساس سنت های اسلامی ندارد؟

نه این نوع عزاداری برای سنت اسلامی نیست. سنت اسلامی اجازه عزاداری با این شدت و حدت را نمی دهد. شما وقتی در احادیث اولیه نگاه می کنید می بینید که اصلا به شما نمی گوید چهل روز عزاداری کنید. مثلا تاکید می کند که در روزی مانند روز عاشورا حزن خود را نشان دهید. فقط می گوید روز عاشورا. اصلا نگفته از اول محرم شروع کنید عزاداری راه بیندازید تا انتهای آن. این رسم ها در اجتماعی شیعی بعدها ایجاد می شود.


درواقع می توان گفت سبک عزاداری ایرانیان بر نوع عزاداری در ایام محرم نیز تاثیر داشته است؟

بله. این نوع عزاداری محصول ایرانی هاست. ما هم عناصر این نوع عزاداری را از این طرف و آن طرف گرفتیم. ولی اصل آن برای خود ایرانی هاست. البته آن هم ایرانی های حوزه فلات مرکزی. یعنی بیشتر در فلات مرکزی به عزاداری ها بها می دهند. وقتی به سمت شرق یا غرب می روید نوع عزاداری ها به این مفصلی نیست. حوزه مرکزی و بالاخص حوزه شیعی است که به دلایل اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و دینی به این سمت رفته است. از این رو کمی بی انصافی است که نوع و سبک و سیاق عزاداری ها، باورها و فرهنگ های خود را گردن واردات فرهنگی انداخت.

 
 
این نوع عزاداری تا چه اندازه برآمده از آیین ها و سنت های ایران باستان است؟ چون بعضی بر این باورند که در ایران باستان سنت های عزاداری برپایه شادمانی بوده است.

در تمام سیستم های سنتی به چیزی به نام ارواح اموات اعتقاد دارند و برای اموات خیرات می دهند و مراسم برگزار می کنند. ولی نکته اش این است که با چه بار عاطفی این کار را انجام می دهند؟ بعضی جاها جشن و پایکوبی می کنند. مثل مراسم چهارشنبه سوری.

گذشتگان بر این باور بودند که آخرین چهارشنبه سال زمانی است که ارواح به خانه باز می گردند. از این رو خانه تکانی می کردند. یا شما اگر خیرات می دهید برای این است که آن ها شاد باشند و... ولی قرار نیست شما بر سر خودتان بزنید و گریه کنید. شما باید شادمانه شب چهارشنبه سوری را برگزار کنید. آتش روشن می کنید و از اینکه ارواح باز می گردند خوشحال هستید.

بنا بر برخی از روایت ها، برای اینکه ارواح راهشان را گم نکنند و تشخیص دهند خانه شان کجاست، آتش روشن می کنند. ولی هرچه هست بار عاطفی آن ها شادمانه بود نه اندوه بار. در سیستم ایران سنتی شما شادمانه به استقبال ارواح تان می روید. مساله این نیست که ارواح باشند یا نباشند، فعلا که در تمام دنیای تا اطلاع ثانوی ارواح هستند. نه فقط ایران بلکه در دوره مدرن هم همین است. ولی بار عاطفی و آیینی که حول آن ها شکل می گیرد، متفاوت است. ما در دوره خاصی یعنی در هزاره اخیر در ایران مرکزی شروع می کنیم دائما این بار عاطفی را اندوه باران کردن و سیستم اجتماعی هم از این فضاهای آیینی اندوه بار استفاده می کند و خودش را می سازد.

چیز دیگری که در فرهنگ عزاداری ما برای مردگانمان بسیار نمود دارد، قدیس کردن فرد بعد از مرگش است. کسی که می میرد فرقی نمی کند چه شخصیتی داشته یا چگونه زیسته و چه فردی بوده است تا می میرد خوب و مقدس می شود، می توان گفت مرگ برای مردگان ما تقدس می آورد یا اینکه ما مرگ را بلایی بر سر مرده می بینیم که با وی از سر ترحم برخورد می کنیم؟

ما با آیین عزاداری نه تنها جامعه را بازسازی می کنیم، بلکه خودمان را هم می خواهیم از لحاظ روحی با کمک این آیین ها بازسازی کنیم و این بازسازی را نمی توانیم با حالات منفی انجام دهیم. بلکه این بازسازی باید مثبت باشد. این حس مثبت نیازمند حالات مثبت است مانند فداکاری، مهربانی، عاطفه، پاک بودن و خوب بودن و همه چیزهایی که دارید. آن  وقت بعد از مرگ، مرده برای ما می شود محمل آن چیزهایی که می خواهیم داشته باشیم. با مرگ یک فرد می خواهیم به خودمان یادآوری کنیم که برای یک زندگی خوب این ها را باید داشته باشیم. آن وقت این خوبی ها را بر اخلاق و رفتار آن مرده سوار می کنیم و مرده یک دفعه قدیس می شود.

مدام می گوییم: چقدر آدم پاکی بوده، به همه کمک می کرده، می دیدید چقدر مهربان بود؟ حالا شاید این فرد حق خیلی را هم خورده باشد، با وجود این که می دانیم او چه کاره بوده، اما ما به یک مرده احتیاج داریم تا خودمان را بسازیم وگرنه مرده که تمام شده است. به همین دلیل مرگ یک نفر می شود آویزه ای تا ما همه نیازهای اخلاقی، عاطفی و ارزشی خود را بازسازی کنیم. وقتی می گوییم مرده ما خوب و قدیس است، یعنی این ما هستیم که خوب هستیم.

یعنی بخشی از هویت خودمان را در هویت فرد مرده متصور می شویم؟

بله. آن مرده می شود سمبل گروه شما. شما نمی توانید سمبلتان را تخریب کنید. چون انگار خودتان را تخریب کرده اید، چون او نماینده شماست. بقیه آدم هایی هم که در عزاداری حضور می یابند، به نحوی این حس را دارند. شما می توانید در جمعی که خودتان، خانواده تان آشناها، و فامیل های خیلی دور حضور دارند بگویید مرده ما آدم بی خودی بود؟ نمی گویید. چون او بازنمایی شما است پس نمی توانید او را منفی کنید. پس عزیز می شود.

شاید دیده باشید، وقتی دو نفر به شدت با هم قهر هستند مانند خواهر و برادر، بعد از اینکه یکی از آن دو نفر می میرد آن یکی که از راه می رسد شروع می کند تعریف کردن و از محاسنش گفتن «وای که تو چقدر خوب بودی، ببخش، من بد بودم.» این کار را می کنید به این خاطر که اولا خودتان را تصحیح می کنید از طرفی هم نمی توانید بگویید او آدم بدی بوده ست. چون به خاطر رابطه ای که داشته اید شخصیت خودتان زیر سوال می رود. باید بالا ببریدش که خودتان بالا بروید. به همین خاطر هی مثل زنگوله ارزش های مثبت آویزانش می کنیم. چون قضیه فقط او نیست. این ارزش های مثبت نشان می دهد  ما چه عزیزانی داریم که خوب هستند. از طرفی این ها چیزهایی هست که ما برای بازسازی خودمان نیاز داریم. جامعه به انرژی های مثبت نیاز دارد. برای همین همه این انرژی ها را بار می کنیم به این مرده.

 
 
جالب است، چیزی که فهمیدم برعکس باورم بود. یعنی نقدی که به ایرانیان می کنند که ما مرده پرست هستیم درست نیست. می شود گفت درواقع ما خودپرستی می کنیم.

شما چند نفر آدم را دیده اید که بعد از فوت یک فرد توبه کنند؟ اگر قرار باشد ما مرده پرست باشیم و متوجه اشتباهاتمان شویم که باید توبه کنیم. اما اتفاقی نمی افتد. به آن صورت کسی دست از کارهایش نمی کشد. آن بنده خدا ابزار ماست و ما فهم غلطی از مرده پرستی خودمان داریم. این درست است که نباید مکانیسم های اصلاح، بازتولید و بازسازی خودمان را منوط به مرده ها کنیم. درواقع ما باید به کمک جهان زنده ها و جهان عرصه حیات به بازسازی خود بپردازیم. ولی به دلایل تاریخی در حال حاضر ما این محمل و این ابزار را داریم. مرده ها ابزار بازسازی ما هستند و از آن ها برای هویت و شخصیت خودمان استفاده می کنیم. این نشان می دهد که ما مرده پرست نیستیم بلکه فقط می خواهیم خودمان را بازسازی کنیم که روابطمان مختل نشود.

یعنی مرده به بخشی از وجود ما تبدیل می شود که ما با بزرگ و عزیز کردن او می خواهیم خودمان را عزیز و بزرگ کنیم.

مرده یا خوب بوده یا بد. هرچه که بوده به هر حال او را قدیس می کنید، چون الان او بازنمایی ماست. ما او را قدیس می کنیم که خودمان را قدیس کنیم و خودمان را نشان دهیم. پس ما مرده پرست نیستیم بلکه برعکس به نفع خودمان مرده ها را کاملا استثمار می کنیم.

رسوم و آیین های ما برای کفن و دفن مرده نیز بسیار مفصل و پر است از جزییاتی مانند رو به قبله خواباندن، قرآن بالای سر گذاشتن، چند بار بالا و پایین کردن مرده، در خانه چرخاندن، تربت گذاشتن و کلی جزییات ریز و درشت دیگر. سوال این است که آیا واقعا اندیشه ای پشت این رسومات است یا اینکه فقط به ارث رسیده اند؟

ما در رسومات خود بخشی داریم که مربوط به تطهیر جسد مرده یا فرد در حال مرگ است. فرد وقتی به احتضار می رسد، کم کم می میرد و به جسد تبدیل می شود و از ما کم کم جدا می شود و می میرد. مرده برای ما خطرناک است. نجس است. به آن نباید دست بزنیم حتی بنا بر باورهایی هرکسی نمی تواند به آن دست بزند، دست بزند باید آداب خاصی را رعایت کند. ما فرایندی برای تطهیر مرده داریم.
 
مرده یا فرد در حال مرگ را تطهیر، تقدیس و پاکش می کنیم. چون به هر حال فارغ از اعتقاداتی که خودمان داریم به ماوراء هم اعتقاد داریم و می گوییم مرده روح دارد و این روح می خواهد به بهشت برود. ما برای او یک سری کارهایی باید انجام دهیم چون انتظار داریم برای ما هم این کارها را انجام دهند. چون مرگ برای ما مهم است. هر چیزی که مهم باشد، ریز آیین ها در آن به شدت پیچیده می شود. در ایران، این سه مرحله تطهیر جسد، تدفین آن و بعد بازگشت جامعه به خودش با آیین های خودش برگزار می شود. آیین های پس از تدفین دیگر مربوط به بازگشت جامعه به حالت عادی است.
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: