همه آن ١٥٠٠ خانوار، در روستای ٢٥٠هزارمتری زندگی میکنند که فاصلهاش از شهر قرچک، تنها ١٥دقیقه پیادهروی است، اما فرقشان زمین تا آسمان است.
روز آنها با بوی تند نم شروع و شب، با همان بو تمام میشود. کار هر دو
سههفتهایشان است بیرون آوردن تشکها، شستن و آفتاب گرفتنشان. فرشها هم
هرسال باید عوض شود، تار و پودش را همین آبی که از زیرش رد میشود و
عاجزشان کرده، پوسانده است. عید به عید، همه را دور میریزند و از نو
میخرند.
شکل و شمایل روستا، درست شبیه همه روستاهاست، با همان کوچههای خاکی و یک
جا آسفالت شده و یک جا نشده. خانههای قدیمی و تو درتو، دیوارهای
کاهگلی و گچی. اولین کوچه نه، دومی را که میپیچی، «لیلا» را میبینی. با
دختر خردسالش کف زمین نشسته و پشمهای قهوهای و مشکیرنگی را از گونی
درمیآورد، با دست باز میکند و میگذارد روی پارچهای که به عرض کوچه پهن
کرده: «خانم اینها را میبینی، همش خیس شده، اینها پشم تشکهاست، خیس شده،
بو میدهد، آوردیم تا بشوییم و خشک کنیم.»
«لیلا» اهل اردبیل است، ١٠سالی میشود، بار و بندیلشان را از آنجا جمع کردند و آمدند اینجا، روستای محمدآباد: «ما اول نمیدانستیم وضع خانهها اینطور است، خانهها نم دارد، خانهمان را ببین، دیوارش را دست بزن، خیسخیس است.» همانطور که روی زمین نشسته، با دست به سمت خانه اشاره میکند: «خانهمان بو میدهد. محمدآباد همهاش همین است.» کارش را ادامه میدهد. خانهشان را سرامیک کردهاند.
سرامیک کردن دیوارها، چند ماهی است که برای اهالی این روستا، راه فراری از دیوارهای نمدار است، آنها که پولی دارند، سرامیکهای مربعی سفید یا کِرمرنگی میخرند و روی دیوار میزنند: «اتاق عقبیمان خیلی نم دارد، وسایلمان را خراب کرده.»
میپرسم: «الان خانهتان دیگر بو نمیدهد؟» میگوید: «فقط جلوی خانه را سرامیک زدیم، زمین آن اتاق عقبیها هنوز خیس است.» هزینه سرامیک کردن برای آنها بالاست، همین که بخشی از دیوارها را، جلوی در ورودی خانه و پذیرایی خانهشان را سرامیک کنند، جلوی میهمانها آبرویشان را نگه میدارد: «ما توی اتاقها نمیخوابیم، به خاطر بوی نم. میهمان که میآید، ناچار میشویم برویم آنجا.» لیلا با همسر و چهار فرزندش در خانهای ٦٠، ٥٠متری زندگی میکند، خانهای که هرسال بنایی میخواهد.
این فقط مشکل لیلا نیست، «کلثوم» همسایه دیوار به دیوارش هم همین وضع را
دارد. دیوار خانه را تا نصفه سرامیک کرده اما این نمهای لجباز، از بالای
سرامیکها هم سر درآوردهاند: «تازه سرامیک کردیم، به ما گفتند دیوار نم که
داشته باشد، لای این سرامیکها پف میکند. حالا هم همین شده، نگاه کن،
بالای سرامیک چطور نمدار است.» «کلثوم» اینها را میگوید و اتاق خوابش را
نشان میدهد: «همه این تشکها را با فاصله از دیوار گذاشتم، به دیوار
بخورند، خراب میشوند.» میگوید: قبل از عید یک فرش و چند تشک را به خاطر
پوسیدگی انداخته بیرون: «رختخوابهایمان بوی کپک میدهند.»
اتاقش ١٢متری است، هر ١٢متر کف این اتاق خیس است: «٢٥سال است اینجا زندگی میکنیم، خودمان اینجا را ساختیم، قبلا اینطوری نبود، الان یکی دوسال است که نم به جانمان افتاده.» قوچانی هستند، میرود سمت آشپزخانه، پیچ شیر آب را میچرخاند: «ببین آب ما اصلا فشار ندارد. آب از زیر پایمان بالا میرود اما به لولهها که میرسد، آب نداریم، نه شب میتوانیم حمام برویم نه روز.» ما را سمت حیاط خانه میبرد، قورهها با شاخ و برگشان، روی حیاط سایه انداختهاند، محکم به دیوار سیمانی میکوبد، توخالی است: «عید سیمانکاری کردیم، نگاه کن، ببین چطوری خراب شده، خانه کناریمان خیس خالی است، قیرگونی و سنگکاری کردند، باز هم خیس است.»
اینجا پایین روستاست، به اسم خیابان باغ میشناسندش، همه خانهها یک شکل است، تنها تفاوتشان با بالای روستا، درهمین نم داشتن و نداشتن است، زندگی آنها را همین میزان آبی که از زیر پا و روی دیوارها رد میشود، جدا کرده. «منیره»، اهل میانه است، آن ساعت از روز، فقط خودش و دخترانش خانه هستند. ١٥سال پیش با هزار امید و آرزو، زادگاهش را رها کرد و آمد محمدآباد: «خانهها ارزان بود، همین جا صاحبخانه شدیم، وقتی آمدیم اینجا، تازه فهمیدیم این خانهها چه مشکلی دارند.» این نم برای «منیره» آنقدر مهم نیست که خرابشدن جهیزیه دخترش مهم است «وسایلمان پوسیده، نگاه کن، جهیزیه دخترم است، همهاش خراب شده. نگاه کن چارچوب در را، چطور زنگ زده.» فرش را کنار میزند: «به خدا میهمان میآید، خجالت میکشیم.
هم از بوی نم، هم از این دیوارهای پوسیده و زنگزده.» دخترش ادامه حرفهای مادر را میگیرد. از بوی نمی میگوید که شبها نفسشان را بریده: «شب نمیتوانیم اینجا بخوابیم، سردرد میگیریم، مجبوریم پنجرهها را باز کنیم.» همه پنج نفرشان درهمین خانه یک خوابه، ٥٠متری زندگی میکنند: «دهیاری پارسال زهکشی کرد، اما اصلا فرقی نکرده.»
آن یکی ساکن کوچههای بالاتر است. ما را با اصرار به خانه میبرد و گچهای
روی دیوار را نشانمان میدهد، گچی که سرامیکها هم نتوانسته مانع
خرابشدنشان شود: «مجبور شدیم اینجا کاغذ بچسبانیم تا خرابیاش معلوم
نشود.» زمستانها اینجا مصیبتی میشود برای اهالی، نم دیوار و خیسی زمین
بیشتر میشود.
خانهها بوی تندی میگیرند و وسایلشان خراب میشود: «زمین را یک متر بکنی، آب درمیآید.» این را زن همسایه میگوید: «دست میکشی روی دیوار، گچ میآید توی دستت.» آنها پولی ندارند تا خانهها را بفروشند و بروند جای دیگر خانه بخرند یا حتی اجارهنشین شوند. همین خانههای پوسیده را با هزار بدبختی و قرض خریدهاند: «چارهای نداریم، پول نداریم برویم، کاش کسی به ما کمک کند تا خانهها را درست کنیم تا کی اینطور بماند.»
همسایه دیوار به دیوارش، زن سالخورده بروجردی است، صداها را میشنود و
میآید جلوی در و میپرسد: «شما از طرف دولت هستید؟ میخواهید خانهمان را
درست کنید؟» آنها همیشه چشم به راهند، تا کسی با هزینهای که به گردن
میگیرد، بیاید و خانههایشان را از این وضع درآورد. «بهجت»، چهارسال است
اینجا، در این خانه یک خوابه، با کلی وسایل، تنها زندگی میکند، از همان
موقع که همسرش به رحمت خدا رفت، به خاطر بچههایش شال و کلاه کرد و آمد
روستا. کلید برق را میزند و ما را میبرد آخر خانه، دستش را به دیوار
میکشد: «نگاه کن، ترک دیوار را ببین.
ایلا و اولا خیس است.» این را با همان لهجهاش میگوید و نزدیک سقف را نشان میدهد، با همان دستهای چروکیده. با همان دستها، هفتهای یکبار، گچ درست میکند و میکشد روی دیوار: «دیگر بنا صدا نمیکنم، خودم روی دیوار گچ میزنم.» این را میشد به راحتی از پرزهایی که روی دیوار گچی است فهمید. میخواهد دست به دیوار بزنم. میزنم، دستم مرطوب میشود: «یک زمانی اینجا آب بالا میآمد، فرش را خیس میکرد و بوی نم میگرفت، الان هم نم دارد، اما قبلا خیلی بیشتر بود.» «بهجت» نمیداند این آب ازکجا میآید: «آب زمین است دیگر، مگر نه؟» او نمیداند اینها همه آب فاضلابی است که از تهران و قرچک به روستای محمدآباد سرازیر میشود.
نه فقط «بهجت» که خیلیهای دیگر هم ماجرای این آبهای سرگردان را نمیدانند. دیوار خیلی از این روستاها، پوسیده، گچها ریخته و خانهها را شبیه جاهایی کرده که با یک لرزش ساده میریزند. با اینکه خیلی از خانهها نوساز است، اما چهره آنها، دیوارشان، به خاطر همین پوسیدگیها قدیمی است.
درگیری روستای محمدآباد با آب فاضلاب، چند ساله است. افزایش سطح این آبها و خرابی خانهها و نمدار شدن دیوارها، سبب شد تا دهیاری این روستا از چند سال پیش، دو زهکش را در دو ضلع شمال غربی و شمال شرقی روستا نصب کند.
زهکشیاي که به قول مهنوش قمصریان، دهیار این روستا، شرایط را از حالت
بحرانی درآورد. محل کار دهیار کمی بالاتر از خیابان باغ است؛ ساختمانی
نوساز، در بالای روستا. جایی که وضع نمدار بودنش، بهتر از پایین روستاست.
قمصریان از جزییات مشکلات اهالی روستا خبر دارد: «بیشتر خانههایی که
نم دارند، قدیمی هستند، خانههای جدید را شناژکشی میکنند.» اهالی روستا،
مسیر خانه تا دهیاری را چشم بسته میروند، آن هم به خاطر رفت و آمدهای
زیادی است که به آنجا دارند، هر روز اگر نروند، حداقل هفتهای یک بار دست
به دامن دهیار میشوند تا مشکلشان را حل کند: «مردم خیلی شکایت میکنند،
همهاش هم از این خانههای نمدار است.»
قمصریان اینها را میگوید، دهیار جوانی که دو، سه سال است برای حل مشکلات مردم این روستا کار میکند: «آنها که زیرزمین دارند، گاهی تا نصفه پر از آب میشود، دو زهکش هم به همین خاطر نصب شد اما هنوز مشکل پابرجاست؛ حالا قرار است در جنوب روستا هم زهکش بگذارند.» زهکشی هزینهاش بالاست، به گفته دهیار روستای محمدآباد، هر بار زهکشی نزدیک به ٣٥٠ تا ٤٠٠میلیون تومان هزینه دارد.
شقاقی، رئیس شورای اسلامی بخش مرکزی قرچک است. او ادامه حرفهای دهیار
محمدآباد را میگیرد: «در گذشته زمستانها کشت انجام نمیشد به همین خاطر
از فیروزآباد و قلعهنو و... آب به سمت روستای محمدآباد سرازیر میشد، در
کنار این آب، آب فاضلاب قرچک و تهران هم همه به این سمت میآمد، به همین
خاطر است اگر زمین این روستا را یک متر حفاری کنند، به آب میرسند.»
٢٨ سال پیش بهخاطر همین مشکل، روستای محمدآباد را مخروبه اعلام
کردند و دستور تخلیه آن را دادند، آن زمان محمدآباد ٤٠، ٥٠ خانوار بیشتر
نداشت، خیلیها همان موقع رفتند، چند سالی نگذشت که روند جدید مهاجرتها
از سال ٦٨، یعنی دو سال پس از آن ماجرا، به این روستا آغاز شد. زمینها
ارزان بود و مهاجران از جاهای مختلف کشور به این روستا آمدند و صاحبخانه
شدند، غافل از اینکه این خانهها چه ماجرایی دارند. حالا آن ٤٠، ٥٠
خانوار، شدهاند ١٥٠٠ خانوار.
حالا پس از ٢٨ سال، روستایی که قرار بود تخلیه شود، در خط قرمز قرار گرفته: «ما قبلا آنقدر در خانهها آبگرفتگی داشتیم که ماشینهای آتش نشانی میآمدند و آب را با پمپهای مخصوصی خارج میکردند. حالا در این شرایط روستای ما در خط قرمز است و ولیآباد روستایی که در نزدیکی ما است در خط زرد. اما اینها هم در سالهای آینده تبدیل به خط قرمز میشوند.» اینها را شقاقی میگوید. به گفته او، هشت روستای بخش مرکزی قرچک این مشکل را دارند، اما هیچ کدامشان بهشدت محمدآباد نیست: «سال به سال که جمعیت شهر قرچک بیشتر میشود، البته برای حل این مشکل، معاون توسعه روستایی و مناطق محروم معاون اول رئیس جمهوری هم از این روستا بازدید داشته و کمکهای زیادی هم کردهاند؛ اما باید منابع مالی اختصاص داده شود.»
این تنها مشکل روستای محمدآباد نیست؛ آب فاضلابی که از قرچک و شهر تهران و
روستاهای اطراف به اینجا سرازیر میشود، منبع تغذیه محصولات کشاورزی است.
زمینهای کشاورزی، یونجه، گندم و ذرت این منطقه همه با آب فاضلاب آبیاری
میشوند: «ما بالای روستا را زهکشی کردیم تا آب سرازیر نشود اما تا
زمانی که روی این زمینها کشاورزی میشود، مشکل زهکشی روستای محمدآباد حل
نمیشود.» اینها را هم شقاقی اضافه میکند.
بالای روستا همهاش زمینهای زراعی است، روستاییان گندم میکارند و آنچه
برداشت میکنند حاصل آبیاری با آب فاضلاب است. آبی که سرطانزاست و بیماری
میآورد: «یونجهای که برداشت میکنند، آدم مصرف نمیکند اما غذای گوسفند
است، تغذیه گوسفند با این یونجه گوشتش را آلوده و درنهایت مصرفکننده را
بیمار میکند. همین اتفاق برای گندم میافتد، وقتی تبدیل به نان میشود، ما
هم از آن مصرف میکنیم.» قمصرانی، دهیار روستای محمدآباد اینها را
میگوید و ادامه میدهد: « البته ما گزارشی از وضع بیماریها نداریم، با
تصفیهخانه این مشکل حل میشود، قرار بود ساخته شود اما هنوز خبری نیست.»
خیلی از این زمینهای کشاورزی متروکههایی بود که بدون مجوز تبدیل به زمین
کشاورزی شدهاند؛ حالا بر سر آبی که کشاورزان یک قران هم بابتش پولی
ندادهاند، دعوا میکنند. آنها هر وقت بخواهند، آب فاضلاب را به روی
کشاورزان روستاهای اطراف میبندند و هر وقت نیازی به آن نداشته باشند، راهش
را باز میکنند.
مسعود مرسلپور، فرماندار شهرستان قرچک معتقد است که تمام زمینهای کشاورزی
این منطقه باید تخریب شوند. راهحل او برای حذف کشاورزی، کاشت درختان
صنوبر و استفاده از آنها برای مصارف کاغذسازی است. او میگوید: «
نباید در این منطقه محصولات استراتژیک کاشته شود، دلیل آن هم آب فاضلابی
است که در این روستا وجود دارد، ما برنامهای داریم تا به جای این محصولات،
درخت صنوبر کاشته شود و برای اهالی روستا، درآمدزایی ایجاد کند، اما مشکلی
که وجود دارد این است که از وقتی صنوبر کاشته میشود تا وقتی به فصل
برداشت برسد، هفت سال زمان میبرد.»
مرسلپور میگوید: «سرانه درآمد مردم این منطقه خیلی پایین است و فرصتهای شغلی کم. به همین خاطر یکی از برنامههای سال ٩٥، ایجاد شرکتهای تولیدی خانگی با سقف یکمیلیارد تومان با سود ٣درصد است، تا افراد بتوانند درآمدزایی داشته باشند؛ البته خود مردم هم مراجعه نمیکنند، سال گذشته ما ٤٦٠ فقره وام تأمین مسکن برای شهرستان قرچک در نظر گرفتیم اما تنها ١٠درصد برای گرفتن آن مراجعه کردند. اینها تسهیلات ارزان قیمت است.»
بالای روستا تا چشم کار میکند، نیزار است؛ میگویند نیها مسیر فاضلاب را نشان میدهد، به فاصله چند متر از این نیزار، زمینهای گندم کاشته شده، به قول اهالی روستا: «خدا رحم کرده اینجا صیفیجات نمیکارند.» منطقه بوی تعفن میدهد، هر سال بیل مکانیکی میآید و آشغالهایی که یکسال ریخته شده را جمع میکند.
اهالی روستای محمدآباد، دریا نمیخواهند، آنها تا دلشان بخواهد، دریاچه دارند، دریاچههایی از آب فاضلاب که بوی تعفنش از یک کیلومتری به مشام میرسد؛ دریاچههایی پر از زباله. دریاچههای کثیفی که تلفات جانی هم داشته، کودک خردسالی که ٧، ٨ سال پیش، موقع بازی، داخل یکی از آنها افتاد و جان باخت. آن موقع آب با شدت وارد این دریاچه فاضلابی میشد.شهروند