عبدالجلیل کلانتر هرمزی، از جراح شدن در جبهه تا جراحیهای رایگان محرومان مناطق دور افتاده
شفا آنلاین>اجتماعی>جامعه پزشکی> 2سال بعد از ورود من به دانشکده پزشکی انقلاب شد و تا چشم به هم زدیم جنگ شروع شد. جنگ تمام زندگی من شد.
جنگ در زندگی شما یک نقطهعطف بهحساب میآید، درست است؟ به گزارش
شفا آنلاین، به نقل از سپید همهچیز را رها کردم و چسبیدم به جنگ و انگار
جزئی از جنگ شدم، تمام سلولهای من سلول جنگی و دفاعی شد. یعنی بهجای درس و
کارهای تحقیقاتی جان و سلولهایم را در قالب جنگ ریختم و یک جنگجو در لباس
پزشکی شدم. جنگ که شروع شد سنوسالی نداشتم، سال سوم پزشکی بودم، انقلاب
فرهنگی بود و دانشگاهها تعطیلشده بود و من تماموقت در جبهه بودم و
بهعنوان دستیار دکتر دوایی مدام در اتاقعمل و در حال جراحی بودیم.
سال
چهارم دیگر من یک
پزشک جنگی شده بودم. جنگ تراژدی هولناکی بود، بعضی روزها
که عملیات میشد اینقدر تعداد مجروح زیاد بود و امکانات ما محدود که گاهی
20-10 نفر از بچههای همسنوسال خودم در آغوشم شهید میشدند، باید طاقت و
تحملم را بالا میبردم. در زمان جنگ دانشنامه پزشکیام را گرفتم.
چرا در آن شرایط رشته جراحی را انتخاب کردید؟
در سال 62 بازهم برای ادامه تحصیل گرایشی را انتخاب کردم که به درد جنگ
بخورد. چون در رشته پزشکی ممتاز شده بودم، بدون سربازی وارد جراحی عمومی
شدم و 5 سال در دانشگاه اهواز درس خواندم و همزمان در بیمارستانهای صحرایی
جبهه جراحی میکردم و در کنار استاد دوایی درس پس میدادم. جراحی و مداوای
هزاران مجروح جنگی سند آبروی من شد و به خودم میبالیدم که میتوانستم به
رزمندگانی خدمت کنم که شرف و حیثیت آدمیت بودند. جنگ که تمام شد دوره
جراحیعمومی من هم تمام شد و بهواسطه جراحیهایم در طول جنگ خدا یاریم کرد
و توانستم رتبه اول جراحی کشور را در آن سال به دست بیاورم، یادم هست 60
درصد سوالها مربوط به جبهه و جنگ میشد. من در تمام این سالها نهتنها
چیزی را در جنگ از دست ندادم که درسهای زیادی گرفتم چه درزمینه طب و چه در
مورد انسانیت. همدم و همصحبت خیلی از شهیدان و رزمندگان شدم. از سراسر
کشور اساتید طراز اولی به جبهه میآمدند و تجاربشان را در اختیار ما
میگذاشتند. همیشه به این حرف مادرم فکر میکردم که میگفت اهواز را انتخاب
کن. من اگر دانشگاه تهران یا شیراز را انتخاب میکردم قطعاً در بطن جنگ
قرار نمیگرفتم و خیلی از چیزها را از دست میدادم حتی رتبه یک جراحی را.
گویا اهل شعر هم هستید؟ این شعر را حدود 15 سال پیش گفتم
همدمی کز نفسش دل شود آرام کجاست
محرمی کز قدحش حل شود آلام کجاست
شهد عالم نتواندکه فریبد کامم
ساقیای تا که برونم کند از خام کجاست
تقریباً
از همان سن کودکی به شعر علاقه داشتم و وقتی برادربزرگم شعر میخواند من
آن را حفظ میکردم بدون آنکه آن شعر را ببینم.
مثلاً
این شعر یک شاعر رامهرمزی بود که من در 5 سالگی آن را حفظ کرده بودم.
(زمستان بود، فصل روسفیدیها، برونافتاده پیدا بود دندانههای سرماها)
این شعرها را همینجوری میخواندم و حفظ میکردم. طبیعتاً بزرگتر که شدم
خودم سراغ شعر رفتم و همچنان اشعار مولانا، سعدی و حافظ و سهراب را با عشق و
علاقه میخوانم.
چند بچهدارید؟ دو دختردارم. یکی دانشجوی سال پنجم پزشکی است و دختر کوچکم هنر میخواند.
همسرتان و بچهها هیچوقت از ساعتهای کاری شما شکایتی نداشتند؟ یا زندگی لوکسی از شما بخواهند؟ از ساعت کارم شکایت دارند ولی هرگز چنین چیزهایی از من نخواستند.
پزشکی انتخاب شما بود یا دخترتان؟ من فقط راهنمایی کردم و هیچوقت در این زمینه دخالت نکردم.
شما خودتان چرا پزشکی را انتخاب کردید؟ تشویق میشدید؟ من
رامهرمز به دنیا آمدم و تا 13 سالگی آنجا بودم و بعد آمدم اهواز و
شاگرداول دبیرستان بزرگمهر شدم و دانشکده پزشکی جندیشاپور قبول شدم.
هیچکس من را تشویق نکرد که پزشکی بخوانم خودم دوست داشتم و از طرفی فکر
میکردم خب چون شاگرد اولم پس باید پزشکی بخوانم.
چرا دوست داشتید؟ شاید چون میدیدم پزشکها حرمت خاصی دارند. یک جبر و اختیار بود.
جنبه مالی رشته پزشکی تاثیری نداشت؟ هیچوقت
مسائل مادی در ذهنم نبود و به این فکر هم نمیکردم که رشتهای بخوانم که
با آن پول خوبی دربیاورم، دوست داشتم جایی درس بخوانم که قلههای آنجا را
فتح کنم بنابراین وقتی با نمره ممتاز دیپلم تجربی گرفتم بهترین رشته آن
گروه که پزشکی بود انتخاب کردم.
پدر و مادرتان خیلی شمارا تشویق میکردند به درس خواندن؟ خیلی
زود پدرم را از دست دادم، تقریبا 13 سالم بود که پدرم فوت کرد ولی در همان
مدت کم خیلی نقش موثری داشتند. یادم هست بارها به مدرسه میآمدند و پشت در
کلاس میایستادند که من متوجه نشوم و از معلممان میخواست که از من درس
بپرسد ولی من همیشه گوشه کت ایشان را از پشت در میدیدم. بعد به من
نمیگفتند که به مدرسه آمده و شب میگفتن امروز کلاغ خبرآورده که جلیل خوب
درسخوانده و یک جایزه برای من میگرفتند. اما خیلی زود از دست دادمشان و
بار زندگی ما افتاد روی دوش مادرم و برادر بزرگم. خیلی برای بالوپر گرفتن
ما تلاش کردند. مادرم خیلی دوست داشت ما درس بخوانیم.
تشویق و حمایت خاصی میکردند؟ زمانی
که من درس میخواندم از هیچچیزی برای من دریغ نمیکردند و همین برای من
کافی بود.
چند بچه بودید؟ 5
برادر و یک خواهر . قبل از فوت پدرم زندگی راحت و مرفهی داشتیم ولی بعد
ارکان زندگیمان ترک برداشت. برادر 18 سالهام مسئول زندگی ما شد و باوجودی
که بچه بسیار باهوشی بود درس را رها کرد. پدرم کارمند شهرداری بود. در
حقیقت از خود گذشتگی برادر بزرگم باعث شد تا ترکهای زندگیمان ترمیم شود .
برادرم همه ما را دکتر و مهندس و تحصیلکرده کرد و بعد خودش ادامه تحصیل
داد. برادر بزرگم لیسانس زبان فرانسه دارد. برادر دیگرم مهندسی تاسیسات
داشتند والان بازنشستهاند، خواهرم که زبان عربی خواندند و معلم
بازنشستهاند. برادر دیگرم فوقلیسانس ادبیاتانگلیسی خوانده و استاد
دانشگاه اهواز هستند و برادر آخرم مهندس مکانیک است، وقتی پدرم فوت کردند
این برادرم فقط یک سال داشت.
پس تنها پزشک خانواده شما هستید؟ بله،
فقط من پزشک شدم.در خانواده ما اصل فقط تحصیل بود ولی هرکسی حق داشت
رشتهاش را خودش انتخاب کند و من هم این اختیار را به دخترهایم دادم.
پس با این زمینه وارد دانشکده پزشکی شدید. دانشگاه هم شاگرداول بودید؟ ماهی
500تومان کمکهزینه میگرفتم و با همان خودم را مدیریت میکردم. ما در
شرایط عجیبی بودیم، جنگ بچهها را قتلعام میکرد و به جراحی نیاز داشتیم.
آنزمان جراحی رشته لوکسی نبود رشته کار بود و کار. من تمام 8 سال جنگ را
اهواز بودم. دکتر دوایی همیشه در زندگی من تاثیر داشتند، سال 64 آمدند
تهران و من سال65 ازدواج کردم و ماندم اهواز تا آخر جنگ هم بودم.
وقتی به گذشتهتان نگاه میکنید چیزی هست که از آن پشیمان شده باشید؟ فقط از وقتیهایی که به بطالت گذراندم پشیمانم از اینکه چرا بیشتر و بیشتر کار نکردم.
بطالت ازنظر شما چهکارهایی بوده ؟ اینکه چرا در جوانیام بیشتر کار نکردم. کاش کمتر استراحت میکردم.
8 سال جنگ شما همیشه حضور داشتید؟ [/b] فقط
در مقطع جنگ بود که باوجودی که کم سن و سال هم بودم ولی لحظهای را به
بطالت نگذراندم. در عملیات که حجم مجروحان زیاد بود، گاهی تا 72 ساعت
نمیخوابیدم و جراحی میکردم. یادم هست یکبار بین دوتا اتاق عمل از شدت
خستگی بیهوش شدم .
در کیفیت کارتان تاثیر نداشت؟ وقتی عاشق کاری باشید خستگیاش را نمیفهمید و با عشق و دلوجان کار میکنید.
زمان جنگ سنی هم نداشتید جنگ که شروع شد 22 سالم بود.
یعنی شما 22 سالگی جراحی میکردید؟ سال
سوم پزشکی بودم و بهعنوان دستیار کنار دست دکتر دوایی جراحی میکردم. در
جبههها کسی نبود و بهشدت به نیروی پزشکی نیاز بود. من تنها دانشجویی بودم
که ماندم و کارکردم. از کلاسهای سال سوم دانشکده پزشکی مستقیم وارد اتاق
عمل شدم و سال پنجم که بودم برخیلی از جراحیها تسلط پیدا کردم. جنگ ما را
بلعید. من هم دانشجو بودم هم انترن بودم و هم دستیار. چارهای نداشتیم باید
مردانه میایستادیم.
الان دانشجوی سال پنجم پزشکی ما شاید یک سرماخوردگی را درست تشخیص نمیدهد چرا اینقدر تفاوت زیاد شده است؟ البته
انشاالله اینجوری که هم شما میفرمایید نسیت، ولی تفاوتها به میزان تلاش
و پشتکارهای ما بستگی دارد. بچههای ما خیلی با تلاش و باانگیزه درس
نمیخوانند. ما دچار بحران اخلاق هستیم و اخلاق در همهجا دچار چالش و افت
شده است. رفاهزدگی و مادیگرایی جامعه را غرق کرده.
چرا از آن جامعه اخلاقی به اینجا رسیدیم؟ معیارها
عوض شد. ما کشوری بودیم که اگر کم هم داشتیم ولی خوش بودیم. تکنولوژی هر
چی بیشتر وارد زندگیهای ما شد بهجای اینکه تاثیر مثبتی داشته باشد در دام
برندها و مصرفزدگی افتادیم. اینها باید بازخوانی شود . زمان جنگ وقتی
کسی میخواست روی مین برود چکمههایش را پس میداد و میگفت من که شهید
میشوم این بیتالمال است و حیف است نفر بعدی چکمه نداشته باشد. آنیک تفکر
بود و الان شما سر یک چهارراه ببینید مردم برای اینکه خودشان زودتر رد
شوند چه رفتارهایی با هم میکند. معنویات کمرنگ شده باید دوباره به بدنه
جامعه تزریق شود.
چند سال است که شما داماد دکتر دوایی هستید؟ 30
سال میشود. من از سال اول دانشجوی استاد بودم و بعدها در جنگ دستیار
ایشان در جراحیهایشان بودم. من از سال 1355 با دکتر دوایی آشنا شدم و سال
65 داماد ایشان شدم.
پس یک علاقه و آشنایی دوطرفه بوده و تاثیر متقابل. قطعاً
تاثیر بوده. دکتر دوایی از اساتید بینظیر جامعه پزشکی ماست و من همیشه
افتخار شاگردی ایشان را داشتهام. من چندین برابر دیگران از این دریای
بیکران استفاده کردم. دریایی که دیگران از دور میدیدند و با آن وضو
میگرفتند، من در این دریا غوطهور بودم.
همین ارادت عامل ازدواج شما باخانم دکتر دوایی شد؟ بیتاثیر
نبود ولی ازدواج ما بیشتر یک اتفاق بود. زمانی که ما در جنگ بودیم .
یکبار همسر و دختر آقای دکتر آمدند و من آنجا با همسرم آشنا شدم.
شما مدرک یکی از لوکسترین و پرطرفدارترین رشتهها رادارید. جراحی زیبایی
که خیلی طرفدار پیداکرده. درمجموع وضعیت همصنفهای خودتان را چگونه
ارزیابی میکنید؟ وقتی
آدمها به یکدرجهای از کار و تجربه میرسند دیگر در آن فضا مقایسه کردن و
قضاوت کردن خیلی کوچک میشود. آدمها که کمتر از مورچهها نیستند. شما
مورچهها را ببینید وقتی میخواهند یکباری را ببرند هر مورچهای بار خودش
را برمیدارد و تمام سعیاش را میکند تا بارش را بهسلامت به مقصد برساند.
هیچ مورچهای به مورچه دیگری کاری ندارد که دانه گندمش کوچکتر است یا
بزرگتر. ما آدمها که دیگر از مورچهها کمتر نیستیم. من وقتی بچه بودم در
گندمزارها و مزرعهها خیلی میگشتم و بازی میکردم و همین حرکت جمعی
مورچهها را خیلی دوست داشتم و به آن دقت میکردم. هر مورچهای فقط به کار
خودش متمرکز میشود. هرکسی باید بار مسوولیتی را که به عهده دارد بهخوبی
بپذیرد و کاری به بقیه نداشته باشد که حالا یکی بیشتر پول درمیآورد، یکی
امکاناتش بیشتر است یا بقیه پولهای آنچنانی درمیآورند پس من هم به همان
راه بیفتم. این مقایسه و نگاه کردنها آدمها را نابود میکند.
یعنی شما علیرغم رشتهتان که مشتری زیادی دارد خیلی به جنبه مالیاش نگاه
نمیکنید؟ مثلاً یک جراحی بینی را که ضرورتی ندارد تجویزی کنید؟
واقعیت این است که پشت پرده زندگی هرکسی یک ناظری هست که همیشه حضور دارد
و نظارهگر اوست و آن وجدان هر شخصی است و همیشه حضور دارد، اگر کسی آن را
نمیبیند مشکل خودش است. من در 99 درصد مواقع زندگیام بهوضوح وجدانم را
میبینم. وقتی یک بیماری روبرویم مینشیند توی دلم خودم را جای او میگذارم
و او را جای خودم میبینم، با خودم فکر میکنم حالا که بیمارم، دوست دارم
پزشکم چه تجویزی برای من کند. کدام تشخیص به شرف و وجدان نزدیکتر است، به
ذات هم برمیگردد. ذات انسانها و فلسفه خلقت در هیچ مکتبی این نیست که
آدمها بیایند بخورند، پول جمع کنند و به آدمهای دیگر کاری نداشته باشد.
من به زبان تمام ادیان جهان حرف میزنم، ما هیچ دینی نداریم که نوعدوستی،
صداقت و شرافت را دوست نداشته باشد و تحسین نکرده باشد، ازخودگذشتگی یک
رذیلت باشد و... حالا اسلام که حسابش جداست.
یعنی اگر الان من بهعنوان بیمار پیش شما بیایم و بخواهم بینیام را جراحی
زیبایی کنم ولی درواقع نیازی به آن نداشته باشم، شما نمیپذیرید؟ برای وقتم خیلی بیشتر از آن پولی که از شما میگیرم ارزش قائلم.
برای وقتتان ارزش قائلید یا برای بیمارتان؟ بیمار
که جای خودش را دارد ولی من برای وقتم هم ارزش قائلم، وقت جایگزینی ندارد
که بتوان آن را به ارزانی هدر داد. برای عمری که صرف کردم تا این علم را
یاد بگیرم، حالا بیایم و یک کار بیهودهای انجام دهم.
پس ممکن است جراحی را رد کنید؟ بیش
از 40 درصد بیمارهایی که به مطب من میآیند را رد میکنم و جراحیهایشان
را ضروری نمیبینم.
مثل برخی از همکارانتان نمیگویید یک جراحی انجام میدهم هم بیمار راضی باشد و هم من یک حقالزحمهای گرفته باشم؟ من
حاضر نیستم وقتم را به این ارزانی بفروشم، تجربه و تخصص و تعهدم را به کسی
بفروشم که مشتری ناصوابی است. شما حاضرید اگر یک باغی دارید بفروشید به
کسی که میدانید آن را آتش میزند؟ حاضر نمیشوید باغی را که با خوندل و
زحمت پرورش دادید از دست بدهید.
به نظرتان چند درصد از همکارانتان با تخصص جراحی زیبایی این نوع نگاه رادارند؟ من
مامور تفتیش عقاید دیگران نیستم. مدتهاست که من کاری به کسی ندارم. احساس
میکنم که خیلی وقت کم دارم و آنقدر در بحران وقت هستم که اصلاً حاضر
نیستم به بدی کسی فکر کنم. حاضر نیستم به این فکر کنم که چطور میتوانم
برای کسی مانع ایجاد کنم. ولی برای اصلاح امور هر کاری از دستم برمیآید
انجام میدهم.
برای اصلاح چه چیزی؟ من
برای تقویت جامعه پزشکی خیلی تلاش میکنم. ولی نه با حرف زدن و قضاوت
کردن. من تمام سعیام را میکنم تا در عمل بتوانم تاثیر مثبتی داشته باشم.
من باید خودم درست رفتار کنم و بیشتر به رفتار و کردار خودم متمرکزم تا
دیگران.
باوجود شهرت خوبی که دارید جراح ثروتمندی هستید؟ اصلاً
نیستم و هرگز دوست نداشتم ثروت انباشته کنم و هیچوقت به این ماجرا حتی
فکر هم نکردم. ننگم میآید که به این موضوع حتی فکر کنم.
زیرمیزی نمیگیرید؟ زیرمیزی
ازنظر اخلاقی و انسانی و حرفهای یک کار کاملاً خلاف است. خلاف خطمشی
حرفه ماست. «گفت شمشیر از پی حق میزنم». من یک بخیه میزنم بهصورت که جای
آن باقی نماند، یک شکاف لب جراحی میکنم تا مشکل مادرزادی در صورت کسی
باقی نماند بعد خودم بیایم بزرگترین شکاف و گسست را در اخلاق حرفهای و
انسانیام به وجود بیاورم که بعد نتیجهاش چه شود؟ پول روی پول بگذارم و
مال دنیا را انباشته کنم که چه شود؟ بعد این پول را چگونه خرج کنم، در کدام
رستوران و چه غذایی را بخورم؟ در کدام ویلای شمال میخواهم بروم و پا روی
پا بیندازم و لذت ببرم؟ تا جایی که قانون برایم مشخص کرده و حق طبیعیام
است شاید تمام و کمال بگیرم که آنهم در 80 درصد جراحیهای غیر زیبایی همان
را هم نمیگیرم.
تعرفه قانونیتان را هم نمیگیرید؟ نه. نمیگیرم چون میدانم برای بعضی از آنها پرداخت این هزینه غیرممکن است.
خب امورات زندگیتان میچرخد؟ هوالرزاق... هیچوقت فراموش نکنید روزی ما دست خداست.
تحلیل برخی از همکاران شما این است که تعرفههای قانونی منصفانه نیست وزندگیشان نمیچرخد؟ من
با این نگاه موافق نیستم. حداقل در این چند سال اخیر وزارت بهداشت در
تعیین تعرفهها حداکثر همکاری ممکن را انجام داده است، هرچند هنوز
کاستیهایی وجود دارد.
هیچوقت خودتان به کسی پیشنهاد میکنید جراحی کند؟ هرگز،
امکان ندارد حتی وقتی مراجعهکنندهای برای جراحی بینی نزد من آمده و من
هم میدانم که برای جراحی بینیاش نشسته، بازهم به او نمیگویم برای جراحی
زیبایی بینی آمدهای بلکه اجازه میدهم این را خود فرد بگوید. چون این
اشتباه را ۲۰ سال پیش کردم و خانمی با بینی بسیار بزرگی به مطب من آمد، من
وقتی ایشان را دیدم گفتم برای جراحی زیبایی بینی آمدهاید و در کمال
ناباوری آن خانم از من پرسید، «مگر بینی من مشکلی دارد!» او گفت مگر بینی
من بزرگ است، منظورتان این است که زشت است، اصلاً مگر بینی را هم عمل
میکنند! من درنهایت به او گفتم که شوخی کردم و پرسیدم برای چه به مطب آمده
است! او نقطهای از ساق پایش که خال کوچکی هم روی آن بود به من نشان داد و
گفت: «میخواستم این خال را نشان دهم و ببینم آیا سرطانی نیست ...
من
آنجا فهمیدم چقدر اشتباه کردهام و بسیاری از بینیهای بزرگ وجود دارد که
نیازی به جراحی ندارد، بسیاری از افراد هستند که از داشتن بینیهای بزرگ بر
چهره خود راضی هستند، بسیاری از بینیهای بزرگ بهصورت فرد میآیند و
بسیاری افراد با بینیهای بزرگ دکتر، مهندس و تاجر شدهاند. یک پزشک حق
ندارد جراحی را به شخصی پیشنهاد کند مگر اینکه در جهت سلامت وی باشد یا
اینکه فرد از پزشک بخواهد.
اگر خانواده یا نزدیکانتان از شما بخواهند بینیشان را عمل کنید این کار را انجام میدهید؟ بله
هر عمل جراحی نیاز به یک داوطلب و یک جراح دارد. من هرکسی که این جراحی را
بخواهد حتی اگر فرزندم باشد یا یکی از اقوامم و یا هموطنم، برایش انجام
میدهم.
آقای دکتر ایران در جراحی پلاستیک بین کشورهای دیگر در چه جایگاهی قرار دارد؟ ایران
پیشینه پرباری در پزشکی دارد؛ افرادی مثل ابوعلی سینا و رازی در این کشور
به طبابت پرداختهاند. اگر توجه کنید متوجه میشوید بزرگترین و
پیچیدهترین عملهای جراحی پلاستیک در دوران هشت سال دفاعمقدس رویداده
است و بهترین متخصصان این رشته از پشت خاکریزهای جبهه و جنگ روییدهاند،
نه در دانشگاههای معتبر آمریکا.
امروز از هر 10 پزشک برتر دنیا دو یا سه
نفرشان ایرانیاند. این را در نظر بگیرید و به تجربه هشتساله دفاع مقدس
اضافه کنید. هشت سالی که کورهای بسیار داغ برای آبدیده شدن پزشکان بود؛
پزشکانی که بدون کمک گرفتن از هیچ بیگانهای جنگ را ازنظر پزشکی اداره
کردند. بنابراین به جرات میگویم که کشور مایکی از چهار کشور مطرح درزمینه
جراحی پلاستیک است به همین دلیل بسیاری از افراد کشورهای دیگر، ایران را
برای عمل جراحیشان انتخاب میکنند و این اعتماد باعث افتخار ما پزشکان
است.