شفا آنلاین>اجتماعی>از انگشتهای دست راستش شروع میکند به شمردن؛ «یک، دو، سه، چهار، پنج»؛ دست چپش را نگاه میکند؛ «شش، هفت، نه، دوازده، سیزده» سرش را بالا میآورد، انگار که گیج شده باشد.
به گزارش
شفا آنلاین،به نقل از سپید «سیزده سالمه.» پیرهن و شلوار آبی رنگی به تن دارد
که روی جیب سمت راستش با نخ سفید نوشته: «کانون اصلاح و تربیت» موهای لختی
دارد که روی یکی از چشمهایش را پوشانده، دستبند چرمی مشکی رنگی به مچ
دستش بسته و آستینهایش را تا آرنج بالا زده. دمپایی پلاستیکی قهوهای
رنگی به پا دارد و تمام حیاط را لخلخ کنان متر میکند.
رضا جیببر صدایش
میکنند. «بعدازظهرها ساعت 5 و 6 که اتوبوسها شلوغ بودند میرفتم تو
ایستگاه، خودم رو بین مردم جا میکردم و جیبشون رو میزدم. اوایل خیلی
میترسیدم؛ چند بار فهمیدن ولی به خاطر بچه بودنم چیزی بهم نگفتن، یه پولی
میذاشتن کف دستم و میرفتم. ولی کمکم حرفهای شده بودم. روزی 60، 70 تومن
کاسب بودم.»
مشغول بازی با انگشتانش میشود و زیر لب شروع به شمردن
میکند. «هیچوقت جیب آدمهای بدبخت و فقیر رو نزدم. همیشه حواسم بود از کی
دزدی کنم. با اینکه تو محل به رضا جیببر معروف شده بودم و همه هوام رو
داشتن ولی هیچوقت راضی نبودم از کارم، هر شب که پولهارو میدادم به
ننهام ازم میپرسید مادر حلاله؟ جوابی نداشتم بهش بدم.
آقام مرده بود و
غیرتم اجازه نمیداد مامانم دستتنها خرج زندگیمون رو بده.» کمرش را صاف
میکند و قفسه سینهاش را جلو میدهد. «ننهمون هر هفته میاد ملاقات؛ بهش
قول دادم از اینجا که اومدم بیرون همه اون پولهای حرومی رو که دزدی کردم
حلالش کنم. یه ننه که بیشتر نداریم، باید دلش رو آروم کنم.»
افزایش 20 درصدی مجرمان زیر 20 سال گرفتار
شدن کودکان به دام
جرائم گوناگون از نگاه هر فردی در جامعه متاثرکننده و
تاسفبرانگیز است. کودکان و نوجوانانی که تحت تاثیر اتفاقات و شرایط موجود
به ارتکاب جرم رو میآورند بدون اینکه خیال مجرم شدن داشته باشند. در
سالهای اخیر آمارهای نگرانکنندهای از پایین آمدن سن ارتکاب جرم در جامعه
دادهشده که به گفته معاون برنامهریزی فرمانداری تهران با افزایش 20
درصدی زندانیان زیر 20 سال روبرو هستیم؛ کودکان و نوجوانانی که بدون آگاهی
به جرمهای مختلف روی میآورند و آینده نامشخص و تلخی را برای خود و
اطرافیانشان رقم میزنند. این کودکان با تحمل روزهای سختی که در کانون
اصلاح و تربیت دارند حتماً آرزویشان این است که یک روزی آیندهشان تغییر
کند و بتوانند مانند دیگر همسالان خود در جامعه زندگی کنند، خانواده تشکیل
بدهند و شغل مناسبی داشته باشند ولی آرزویشان را تنها تختهای فلزی دو طبقه
و سقف کوتاه خوابگاه میشنود.
مجازات برای کودکان معتدل است امانالله
قراییمقدم، جامعهشناس و استاد دانشگاه به اشاره به اینکه از نگاه
جامعهشناسی کیفری و جامعهشناسی جرم، این کودکان مجرم شناخته میشوند،میگوید: «جرمها به دودسته تقسیم میشوند، دسته اول جرائمی هستند که
برای افراد بالغ و بالای 18 سال و افرادی که ازنظر قانونی به بلوغ
رسیدهاند درنظر گرفته میشود و دسته دوم جرائمی هستند که برای اطفال و
کودکانی که شامل افراد زیر 18 سال میشوند در نظر گرفته میشوند که هم
قانون و هم مجازات برای آنها متفاوت است.»
وی در ادامه عنوان میکند:
«متاسفانه اینگونه جرائم از قبیل دزدی، چاقوکشی و غیره را که کودکان مرتکب
آن میشوند به کانون اصلاح تربیت میبرند و دادستان مجازات معتدلتری را
برای آنها در نظر میگیرد.» قراییمقدم با اشاره به اینکه اکثر این کودکان
بیسرپرست یا بدسرپرست هستند تصریح میکند: «اکثر این بچهها باتربیت در
این کانونها به وضعیت ایدهآل میرسند؛ زیرا این کودکان بیشتر به خاطر
شرایطی که در آن قرار میگیرند از قبیل شرایط اجتماعی، شرایط خانوادگی و
محل زندگی به ارتکاب جرائم میپردازند.» این جامعهشناس با اشاره به افزایش
مجرمان در سنین پایین ادامه میدهد: «طبق تئوری رابرت مرتون که میگوید
وقتی ما هدف داریم ولی وسیله رسیدن به هدف نداریم، جامعه جوان منجر به
ارتکاب به جرم میشوند.»
رضا جیببر، فیلسوف میشود «آقای
خدابیامرزم بد کرد در حق ننهام. یک سال قبل اینکه بفرستنش سینه قبرستون
شلوارش دو تا شد. هرچی پول درمیآورد میداد به اون یکی زنش. ننهام از
همون اولم راضی نبود ازش. میگفت قاسم پول حروم میاره تو خونه. بعدا فهمیدم
آقامونم دزد بوده.» رضا نزدیک به دو سال است که در کانون اصلاح و تربیت
زندگی میکند. «میدونی آبجی، کار من از دزدی شروع شد، ولی با دزدی تموم
نشد. وقتی میدیدم کل محل چه احترامی به من 10، 11 ساله میذارن فکر
میکردم کارم خوبه حتما، دست کردن تو جیب و کیف مردم هنره حتما.» دمپاییاش
را درمیآورد و به جای توپ مشغول بازی میشود و به آن طرف حیاط شوت
میکند.
«تا حالا شده از شدت گشنگی نون بیات یک ماه پیش رو بخوری؟ حتما پیش
خودت میگی خب کار میکردی پول درمیآوردی. چرا دزدی؟ ولی یک بچه 10 ساله
چه کاری میتونه بکنه؟ میرفتم سرچهارراه گل میفروختم؟ یا میشستم کنار
خیابون گدایی میکردم؟ نمیشد.
مجبور بودم. وقتی میدیدم تو جیب بچه همسن
خودم اندازه اجاره خونمون پول تو جیبیه به خودم میگفتم چرا من باید یه
هفته صبحانه ناهار و شام نون خشک بخورم؟ چرا ننهام یک ماه از درد به خودش
بپیچه نتونه بره دکتر؟» ناراحتیاش را فقط از دستهایش میشود فهمید.
سرش
را پایین انداخته و دستهایش را چنان در هم قفل کرده که انگار میخواهد
استخوانهایش را بشکند. «تو محلهای بزرگ شدم که همه جور خلافی توش بود.
شاید اگه تو یک محله دیگهای بودم الان به جای رضاجیببر یک دانشمندی،
فیلسوفی چیزی میشدم. اونوقت ننهام بهم افتخار میکرد. همه محل هم بهم
میگفتن رضا فیلسوف.» دستهایش را باز میکند و از انگشتهای دست راستش
شروع میکند به شمردن؛ «یک، دو، سه، چهار، پنج»؛ دست چپش را نگاه میکند؛
«شش، هفت، هشت»، سرش را بالا میآورد، «هشت ماه، هشت ماه دیگه آزاد میشم.»