شفا آنلاین>اجتماعی>روزگاری پدر و مادرها حتی نمی دانستند فرزندشان کلاس چندم است. اما بعدتر زمانه چنان شد که هر خانواده حاضر بود برای راه یافتن فرزندان به دانشگاه از نان شب خود هم بزند.
به گزارش
شفا آنلاین، روزگاری پدر و مادرها حتی نمی دانستند
فرزندشان کلاس چندم است. اما بعدتر زمانه چنان شد که هر خانواده حاضر بود
برای راه یافتن فرزندان به دانشگاه از نان شب خود هم بزند به این امید که
روزی به یک شغل دولتی آینده دار گمارده شوند و حداقل آب باریکه ای داشته
باشند.
این روزها اما خیلی چیزها با گذشته متفاوت است. امروز هر
پدر و مادری، با توجه به کم شدن تعداد فرزندان در خانواده، نه تنها آگاهی
کافی در مورد تمام جزییات مراحل رشد فرزندش دارد، بلکه از همان لحظه تولد
برنامه دقیق و پروسواسی برای
پرورش و تقویت مهارت های کودک در نظر گرفته
است.
از
دیگر سو، موسسات مختلف آموزشی غیرانتفاعی، با تمرکز بر این حساسیت وسواس
گونه والدین، حجم عظیمی از تبلیغات تربیتی را در رسانه های گوناگون به خود
اختصاص داده اند. اما از منظر روان شناختی، این آموزش ها چقدر برای کودکان
لازم اند؟ برای هر سطح از آموزش و هر گروه سنی چه ملاک هایی را باید در نظر
گرفت؟ آیا این موسسات روش های علمی را در آموزش های خود در نظر دارند؟
چنین
نهادهایی چقدر بار آموزشی و تربیتی را از دوش والدین بر می دارند؟ برای
یافتن پاسخ چنین پرسش هایی با مهران آزادی، روان شناس و مشاور و عضو هیئت
علمی دانشگاه آزاد اسلامی، گفت و گو کردیم. وی در زمینه آموزش مباحث تربیتی
و روش های پرورش خلاقیت به خانواده ها نیز فعالیت دارد. خلاصه این گفت و
گو را می خوانید.
وسواس و حساسیت نسبت به پرورش استعداد و افزایش مهارت در کودکان زیر هفت سال به چه علت در پدر و مادرهای نسل جدید به وجود آمده است؟این
کودکان احتمالا فرزند اول یا تنها فرزند پدر و مادرهایی هستند که معمولا
حدود 20 تا 30 ساله اند. چنین وسواسی اغلب برای این دسته از والدین پیش می
آید. این حساسیت و جهت گیری در چند سال اخیر ایجاد شده ناشی از عوامل
مختلفی است، از جمله شرایطی که با کم شدن تعداد فرزندان به موازات افزایش
آگاهی پدر و مادرها از مسائل مختلف زندگی به وجود آمده است. محدود شدن
ارتباط والدین با کودک، ارتقای آگاهی اجتماعی و فراتر رفتن نگاه ها از
چهارچوب های سنتی باعث شده پدر و مادرها تمرکز و سرمایه بیشتری را به پرورش
فرزند خود اختصاص دهند.
مسئله این است که یگانه فرزند خانواده
باید بتواند تمام کاستی هایی را که والدین در زندگی خود داشته اند یا تجربه
هایی را که نداشته اند جبران کند. به همین علت است که سرمایه گذاری برای
پرورش فرزند و تمرکز روی این مسئله بیشتر می شود. این اتفاق از یک جنبه خوب
و ارزشمند است اما تبعاتی هم دارد که باعث ایجاد مشکلاتی می شود.
چه مشکلاتی؟باید
توجه داشت که نگرانی عمده و وسواس این دسته از والدین بیشتر حول این فکر
دور می زند که آیا وظایف خود را به عنوان پدر و مادر در قبال فرزند خود
درست انجام می دهند؟ این شرایط باعث می شود بچه ها فشار زیادی را متحمل
شوند. کودک زیر هفت سال هنوز وارد روابط اجتماعی فراتر از خانواده نشده و
نیازها و ظرفیت هایی دارد که باید متناسب با یکدیگر به پیش بروند. یعنی از
یک طرف باید نیازهای کودک به خوبی برآورده شود و از طرف ظرفیت های شناختی،
ادراکی، حرکت، حسی و حتی اجتماعی او رشد یابد.
یعنی قرار دادن کودکان در شرایط آموزشی نامتناسب با نیازهای رشدی آنان درست نیست؟ بله.
در واقع اگر بتوانیم شرایط کودکان را به خوبی درک کنیم و بدانیم که در هر
سنی چه ویژگی ها و توانایی ها و ظرفیت هایی دارند و چه محدودیت هایی
برایشان وجود دارد، و به طور کلی از ظرفیت های تحولی آنان آگاه باشیم، آن
وقت می توانیم شرایط آموزش را متناسب با آن ایجاد کنیم که در این صورت
اشکالی به وجود نمی آید.
مشکل زمانی بروز می کند که این
محاسبات درست انجام نشود. در حقیقت، از یک طرف موجی اجتماعی برای شرکت کردن
بچه ها در دوره های آموزشی این گونه مراکز ایجاد شده است و اصرار بیش از
اندازه برای آن وجود دارد و از طرف دیگر آگاهی خانواده ها به اندازه ای
نیست که بتوانند بین نیازها و شرایط تحولی کودک از یک سو و توقعات و
انتظارات خودشان برای پیشرفت فرزندشان از سوی دیگر هماهنگی ایجاد کنند.
گویی والدین می خواهند بهترین کارها را هر چه بیشتر برای فرزند خود انجام
دهند.
و این تاکید بر «هر چه بیشتر» و «بهترین بودن» باعث تحمیل فشار به کودکان می شود؟بله.
در ظاهر به نظر می رسد پدر و مادرهایی که بر حضور کودک خود در چنین دوره
هایی اصرار دارند بسیار کمال طلب هستند و احساس مسئولیت زیادی در قبال
فرزند خود دارند اما درواقع خواست خود را به کودکشان تحمیل می کنند.
این
والدین اکثرا شاغل هستند. فکر نمی کنید که اصرار و تاکید بر پیشرفت هرچه
بیشتر و سریع تر فرزندان به نوعی سلب مسئولیت پرورش و تربیت از خود و محول
کردن آن با صرف هزینه به موسسات و مراکز تقویت و پرورش استعدادهای کودکان
باشد؟شاید جنبه ای از مسئله این باشد که با محول کردن بخشی
از وظایف و مسئولیت های فرزندپروری به چنین موسساتی، والدین آزادی عمل
بیشتری پیدا می کنند. در عین حال شاید فکر می کنند که اگر این گونه مسئولیت
ها را مراکزی به عهده بگیرند که تخصصی یا درواقع حرفه ای هستند، کار به
کاردان سپرده شده و نتیجه بهتری حاصل می شود. هر چند این ایراد به والدین
شاغل وارد نیست که برای فرزند خود کاری انجام نمی دهند.
به
این موضوع هم توجه داشته باشید که زندگی امروز مثل گذشته نیست که پدربزرگ
ها و مادربزرگ ها بتوانند عهده دار نگهداری نوه ها شوند. آنها هم معمولا
فعالیت های خود را دارند و برخی از والدین هم دیگر دوست ندارد پدر و
مادرشان در تربیت فرزندشان دخالتی داشته باشند. ما در اینجا با یک ضرورت
دوجانبه رو به رو هستیم؛ اشتغال والدین و پرورش کودکان.
به طور کلی، کودکان زیر هفت سال چقدر آمادگی و ظرفیت پذیرش این آموزش ها را دارند و از چه سنی باید آموزش ها شروع شود؟یکی
از مهم ترین پایه های نظری در این زمینه متعلق به ژان پیاژه است که سال ها
پیش ظرفیت های شناختی و اخلاقی و عاطفی کودکان و نوجوانان را ترسیم کرده
است. سن زیر هفت سال از نظر پیاژه سن تفکر منطقی نیست. بعد از شش یا هفت
سالگی تفکر منطقی می شود اما پیش از آن تجسمی است. ظرفیت تجسمی شدن فکر به
کودکان امکان رویارویی با مسائل را می دهد. یعنی اگرچه کودک پنج یا شش ساله
استدلال منطقی ندارد، اما قدرت تجسم بسیار خوبی دارد. به همین دلیل بیشتر
بازی هایی که کودکان قبل از شش یا هفت سالگی انجام می دهند تجسمی است.
ما
این ظرفیت شناختی را که جنبه ها و زوایای بسیار متعددی دارد پایه و اساس
کار قرار می دهیم و می خواهیم کودک زیر هفت سال با چنین شرایط فکری ای
آموزش ببیند. براساس نظریه پیاژه، ما نمی توانیم کودکان را بیش از حد و
خارج از توانایی و ظرفیتشان زیر فشار قرار دهیم. یعنی باید همگام با
توانایی ها و ظرفیت تحولی آنان پیش برویم. مثلا در مورد کودکان دوزبانه
باید دید زمانی که در شرایط زبانی دوگانه قرار می گیرند و ما از آنها
انتظار داریم مهارت های زبانی شان در حد بالایی پرورش یابد، متناسب با سن و
سال و توانایی هایشان عمل کرده ایم یا نه.
کودک تکلم به زبان مادری
را از حدود دو تا سه سالگی شروع می کند و گسترش می دهد. این شروع غالبا
نوعی تمرین ذهنی است. کودک در این سن معمولا با هدف سازمان دادن افکارش از
زبان استفاده می کند. در این شرایط ما از کودکی که در ارتباط با زبان مادری
هنوز در مراحل آغازین است انتظار داریم زبان دوم بیاموزد. در حالی که برای
ارتباط با خانواده و فامیل و همبازی هایش از زبان اول استفاده می کند و
زبان دوم در محدوده کوچکی به کار می رود.
از
سوی دیگر، پرورش سایر ویژگی ها مثلا خلاقیت حاصل رهایی فکر و عمل از عادت
هاست. یعنی هر چقدر عادت های فکری و عملی شکسته شود و کودک بتواند فراتر از
آنها فکر و عمل کند، خلاقیت در او بیشتر پرورش می یابد.
در موسسات
سعی می کنند همین ها را به کودک یاد بدهند. اما وقتی کودک در خانه
شرایط فکری پذیرش عادت شکنی ها را نداشته باشد، آن آموزش چندان نتیجه بخش
نخواهد بود. لازم است پدر و مادرها هم آموزش ببینند و نه تنها کودکان بلکه
والدین هم برای آموزش خود وقت بگذارند. این مسئله اهمیت اساسی دارد و
درواقع پدر و مادر هستند که می توانند فضای آموزشی مناسبی برای پرورش
خلاقیت و مهارت های فکری و حل مسئله در کودک فراهم کنند.
در ضمن
باید توجه داشت که آموزشی که داده می شود چه محتوایی دارد تا بتوان شرایط
را در خانه برای گسترش آن مهیا کرد. بر این اساس نمی توان با قاطعیت گفت
این گونه آموزش ها خوب است یا بد. این مسئله به چند عامل بستگی دارد. اول
موسسه و محتویات و شیوه آموزش کودکان، دوم ظرفیت های سنی و تحولی کودکان، و
سوم شرایط خانواده و والدین که باید آمادگی بیشتری پیدا کنند و بتوانند
آموزش را در خانواده نیز گسترش دهند.
به این ترتیب، در فرایند
پرورش کودک، هر سه عامل موسسه و خانواده و ظرفیت کودک باید به دقت و به
گونه ای هماهنگ مد نظر قرار داده شود و مرتبط با یکدیگر پیش رود. برای
نتیجه گیری در مورد خوب یا بد بودن پرورش ابعاد مختلف استعداد و مهارت
کودک، توجه به هماهنگی این سه بخش اهمیت زیادی دارد.
به
نظر می رسد ارتباط پدر و مادرها با والدین کودکان دیگر یکی از عوامل اصرار
آنان به شرکت کودکان در دوره های آموزشی و پرورشی است و باعث می شود
کودکان ناچار شوند در کلاس هایی شرکت کنند که شاید واقعا نیازی به آنها
نداشته باشند. آیا شرکت دادن کودکان در چنین کلاس هایی باید با صلاحدید
والدین انجام شود یا نیازمند سنجش دقیق است؟اینکه تشخیص پدر
و مادر در این مورد که فرزندشان به چه کلاسی نیاز دارد براساس واقعیت است
یا تابع موج اجتماعی، موضوع مهمی است. درواقع، تشخیص این مسئله شاید برای
همه پدر و مادرها ساده نباشد. بهتر است ویژگی ها و نیازهای کودک را قبل از
آنکه وارد جریان های آموزشی شود یک روان شناس و متخصص تشخیص بدهد و خط حرکت
آنجا مشخص شود.
باید دید در موسسات هم چنین اتفاقی می افتد
یا نه. در حال حاضر به نظر می رسد اگر هم چنین فرایندی وجود داشته باشد، تا
حدی تحت تاثیر سودمداری موسسات است. اما اگر یک روان شناس بتواند فارغ از
بحث سود و منافع مالی چنین تشخیص بدهد، روند پرورش کودک دقیق تر پیش می رود
و خانواده به سمت هدف های اصولی و درست هدایت می شود.
وقتی نوع آموزش مورد نیاز کودک به درستی تشخیص داده نشود، همکاری لازم را در یادگیری خواهدداشت؟در
اینجا بهتر است از خود بپرسیم این همکاری نکردن به چه معناست. باید به
کودک حق بدهیم که وقتی نمی داند چرا باید در سن پایین دوره های آموزشی
مدرسه ای را بگذراند و گاهی در خانه هم تمرین های سخت داشته باشد، آن هم به
عنوان وظیفه، نخواهد زیر بار آن برود. قرار است کودک در موسسه و کلاس یک
وظیفه نسبتا رسمی را بر عهده بگیرد و در خانه هم تکلیف انجام دهد، تکلیفی
که بیشتر از آنکه جنبه خودجوش و ارتجالی داشته باشد، تبدیل به یک قالب
رفتاری تحمیلی شده است.
بنابراین کودکی که سالم است حداقل در خانه
زیر بار انجام دادن این تکالیف نمی رود چون می خواهد در خانه راحت باشد و
آزادانه تر رفتار و زندگی کند و این کار دست و پایش را می بندد. بنابراین
باید راهی پیدا کنیم که کودک تکلیف ها را خودجوش تر و پذیراتر انجام دهد.
مسئله
این است که کودک این تکالیف را به نوعی تحمیلی قلمداد می کند. اگر تکلیف
برای بچه جالب و لذت بخش باشد، آن را انجام خواهد داد. چگونگی همکاری کودک
به محتویات و روشی بستگی دارد که به کار می رود. روش ها باید متناسب با
ویژگی های تحول و خصوصیات فردی کودک انتخاب شود، و اینجاست که کار کمی سخت
می شود.
کار برای موسسات سخت است؟این
برای موسسات و مراکز کار ساده ای نیست چون باید بررسی کنند و دقت عمل به
خرج دهند و تحلیل کنند و از کارشناسان استفاده کنند که بتوانند آموزش ها را
با ویژگی های فردی بچه ها و شرایط خانواده ها متناسب کنند. آنچه در حال
حاضر وجود دارد دقیقا همان اتفاقی است که در مدرسه می افتد.
آنجا
هم به همین شکل است. ببینید بیشتر بچه ها چقدر به مدرسه علاقه دارند، به
همان اندازه هم به این موسسات علاقه مند هستند. اکثر بچه ها بی انگیزه و بی
علاقه اند و مدرسه برایشان بار فعالیت و تکلیف اضافه دارد. در حالی که
مطالب زیادی در مدرسه به کودکان ارائه می شود، هیچ انگیزه و خوشحالی و
تاثیرپذیری از مدرسه در آنان وجود ندارد.