کد خبر: ۸۷۵۱۵
تاریخ انتشار: ۰۴:۴۶ - ۰۹ آذر ۱۳۹۴ - 2015November 30
شفا آنلاین>اجتماعی>در کتابهای گابریل گارسیا مارکز رمان نویس مشهور کلمبیایی نام شهرکی به دفعات تکرار شده است. با خواندن رمانهای این نویسنده مشهور و چیره دست، تمام مردم دنیا دانستند که «ماکوندو» شهرکی فقیرنشین بوده اما پس از آمدن شرکت تجارت موز و خط آهن، وضع اقتصادیش روبه‌راه شده است.
به گزارش شفا آنلاین،پس از آن، ماکوندو نزد عده زیادی از مردم دنیا به مکانی آشنا تبدیل شد و بقیه ویژگی‌های این شهرک و ساکنانش مو به مو به شهرت جهانی رسید. اگرچه این شهر ساخته تخیل مارکز است اما انگار جغرافیایی از جنس واقعیت دارد؛ «ماکوندو»‌ مارکز منطقه‌ای نزدیک سواحل‌  کلمبیا در دریای کارائیب است‌ که‌ روح‌ امریکای‌ لاتین‌ و تاریخ‌ ویران‌ آن‌ را در خود دارد.

 با اوج‌گیری شهرت مارکز و رمان‌هایش، نام «ماکوندو» بر در و دیوار شهرهای کلمبیا همه جا تابلو می‌شود؛ هتل ماکوندو،  داروخانه ماکوندو و حتا  کتابفروشی ماکوندو.

دنبال نتیجه‌گیری از این ماجرا نیستم که شهرکی خیالی چگونه می‌تواند برای خود و ساکنان ناموجودش درآمدزا باشد درحالی که ما با داشتن صدها و هزارها روستا و شهر بهتر از ماکوندو و ساکنانی که هر یک می‌تواند سوژه کتاب‌های متعددی باشد، گاه از کسب درآمد برای ساکنان این مکان‌ها عاجزیم و در کشور کم آب و کم بارش خود اصرار داریم درآمد مردم روستاهای‌مان از کشاورزی و دامداری تأمین شود و چون نمی‌شود، تهران را تبدیل کرده ایم به ایران کوچک و درهایش را باز گذاشته‌ایم که هرکه در هر روستا و شهری به کسادی می‌خورد، روستای با قدمت چند هزارساله‌اش را رها کند، به تهران بیاید، موتورسیکلت بردارد و بشود پیک موتوری رستورانها یا مسافرکش بعد از ساعت زوج و فرد یا ویزیتور و تراکت پخش کن. روستایش هم اندک اندک یا زیر خاک دفن شود یا باد و زلزله سقف خانه‌هایش را بخواباند و از روی نقشه کشور، خودش و نامش را محو کند.

  پنجره‌ای به روی ایران
یکی از روستاهای دیدنی و کم نظیر کشور هنجن نام دارد. هنجن را می‌توان نخستین آبادی دره چیمه رود به شمارآورد. روستایی کوهپایه‌ای در حومه شهرستان نطنز کاشان. هنجن نام روستای اصلی این منطقه است که محله‌های متعددی به نام‌های محله بالا، محله پایین، عصارخانه، درگنبد، سینه ختا، سرگریه، گل پل و سنگ سفید دارد. روستای هنجن میان دو رودخانه «برز رود» و «چیمه رود» نشسته است. آب روستا و باغ‌های آن از چند قنات و چشمه‌ای تأمین می‌شود که از دل کوه بیرون می‌آید و تقسیم بندی استفاده از آب برای اهالی و اختلافات کهنه نهفته و پنهان میان آنها بر سر آب هم، کم شنیدنی نیست. این چشمه به نام چشمه «گلستان» از جنوب غربی روستا در محلی به نام «مزرعه بیشه» سرچشمه می‌گیرد.

جاده متصل به هنجن در ادامه با گذشتن از لابلای کوهها و تپه‌ها به ابیانه می‌رسد. برای رفتن به ابیانه باید از وسط محله گل پل(gel pol) گذشت. گل پل، در دو طرف جاده‌ای ساخته شده که انتهایش به ابیانه می‌رسد. محله اصلی هنجن، در پهنه تپه‌ای ساخته شده و در نگاه اول، فرم کلی روستا شبیه ابیانه است. این روستا، نه از نظر نمای ساختمانها و زیبایی و نه از نظر قابلیت‌های تاریخی چیزی از ابیانه کم ندارد.

 روستای هنجن در دوران پیش از اسلام ساخته شده و در زمره روستاهای باستانی ایران است. ابتدای جاده این روستا در شعاع تقریباً 5 کیلومتری نیروگاه اتمی نطنز واقع است.

در جاده قدیمی منتهی به هنجن، پلی قدیمی هست که با سنگ و ساروج در دوره شاه عباس ساخته شده و تا حدود اوایل دهه 60 ، محل گذر تمام ماشین‌هایی بود که از بندرعباس به سمت تهران می‌آمدند. عرض این پل چنان باریک است که اگر از سر پیچ بالا ماشین سنگین دیده می‌شد، ماشین‌های این طرف پل می‌ایستادند تا اول آن رد شود. زیر پل، آثار آب دیده می‌شود و نهر باریکی به عرض 40-30 سانتیمتر هم در ساعاتی از روز رد می‌شود اما اهالی می‌گویند هرگز رودخانه‌ای را آنجا نه خودشان دیده‌اند نه پیشینیان‌شان. از سوی دیگر، به‌خاطر فرم خاک و اطراف آن و دیده نشدن داغ آب در دو طرف دیواره خاکی مسیر آب، به نظر می‌رسد که آنجا مسیل بوده نه رودخانه.

 از پل، اگرچه استفاده‌ای نمی‌شود اما زیر آن جای مناسبی است برای پنهان شدن و اگر کله بکشی می‌توانی گاهی مرد ژنده پوشی را در خلوت زیر پل درحال مصرف مواد مخدر ببینی. من وقتی کله کشیدم، مرد برخاست و  بیرون آمد و چون مرا در حال عکاسی دید خونسرد گفت: «اینجا ده پونزده ساله که ساخته شده، اثر باستانی نیست.» گفتم: چشم الآن زحمتو کم می‌کنم. من دنبال باستانی‌ها نیستم چون زیر پل آنقدر ماجرا هست که باستانی به کارم نیاید. مرد خندید و برگشت زیر پل.
از ظاهر پل برمی آید که برای حفظ آن هیچ اقدامی نشده و حتی یک تابلوی شناسایی ندارد. در یک طرف پل، ساختمان خشتی فرو ریخته و در مجاورت آن دیوار برپا ایستاده‌ای دیده می‌شود. به گفته حسین آقا یکی از اهالی اصیل و قدیمی این روستا ساختمان فروریخته، اداره پست هنجن بوده و دیوار، متعلق به قهوه خانه‌ای که تنها مکان اطراق و توقف ناگزیر مسافران شب بوده است.
در دهه 80 سازمان گردشگری به اهمیت روستای هنجن پی برده و مدتی مشغول بازسازی قلعه و راههای داخلی آن شده. دیوارها را با کاهگل نماسازی کرده و کف گذرهایش را سنگچین. به نوعی حال و هوای ابیانه را در آن ایجاد کرده البته نه با رنگ اخرایی بلکه با رنگ زرد مایل به خردلی تا از ابیانه متفاوت باشد. داخل روستا که می‌شوید، اهالی شما را راهنمایی می‌کنند به دیدن درخت چنار وسط روستا با قطر 3 و پیرامون حدودا 7 متر که بیننده را به حیرت می‌اندازد.

 من با در نظر گرفتن اینکه هر دو میلیمتر از قطر درخت نشانه گذشت یک سال از عمرش باشد برآورد کردم عمر چنار هنجن تقریباً 1500 سال باشد. در سال 87، محوطه این چنار را اندکی بازسازی و زیبا‌سازی کرده‌اند. حسین آقا می‌گفت: «بچه که بودیم داخل تنه این درخت پنهان می‌شدیم و بازی می‌کردیم.» او گفت که از کودکی در کلام اهالی روستا شنیده بوده گفته می شود این درخت قدمت 1400 ساله دارد.

بیرون روستا بر بالای تپه‌ای قلعه زیبا و تاریخی هنجن خودنمایی می‌کند. این قلعه عمری بیش از 8 قرن دارد و دژ محکم و مسکونی اهالی روستا بوده است. قلعه هنجن براثر بی‌مهری و کم توجهی اکنون با تخریب کامل فاصله‌ای ندارد.

اهالی هنجن و خصوصا تعدادی از جوانان تحصیلکرده این روستا در رشته‌های معماری و باستان شناسی سال‌هاست که در پی دریافت مجوز برای بازسازی قلعه و تبدیل آن به مکان گردشگری به منظور جذب توریست از داخل و خارج کشورند و برخی حتی حاضرند با سرمایه مردمی به چنین کاری دست بزنند اما هنوز از هیچ مجوزی خبری نیست.

  غروب هنجن، صدای نفس طبیعت
هنجن از یک سو رو به بیشه دارد و از دو سو پشت به کوه. کوه‌های لاوزه در جنوب و برزقو در غرب روستا. غروب‌ها وقتی تو پاتوق مقابل خانه نشسته‌ای به محض اینکه روشنایی روز می‌رود و مشرق کبود و مغرب سرخ می‌شود، شغال‌ها از کوه‌های اطراف پایین می‌آیند، در دامنه کوه به مدت حدود ربع ساعت زوزه می‌کشند و دوباره به کنام خود یا به شکار باز می‌گردند و آنقدر شنیدن صدای آنها برای من لذت بخش است که حاضر نیستم هیچ یک از لذت‌های دنیا را با آن عوض کنم و در طول چند روزی که در این روستا به‌سر می‌برم، برای رسیدن گرگ و میش غروب ساعت شماری می‌کنم.

تو گویی شغال‌ها برای مراسم سلام به اهالی روستا از کوه پایین می‌آیند و پس از ربع ساعتی می‌روند. در هنجن و خصوصاً محله گل پل –اگر ماشینی رد نشود– جز صداهای طبیعی هیچ صدایی شنیده نمی‌شود. همیشگی‌ترین و دم دست‌ترین صدا، صدای حرکت باد و نسیم لابلای برگ درختان و بعد از آن صدای سیرسیرک‌ها است. اهالی می‌گویند در این منطقه اگر شکارچیان غیرمجاز اجازه بدهند گونه‌هایی اصیل از نژادهای گرگ، روباه، شغال، خرگوش، بزکوهی، گرازوحشی و انواع پرندگان هست.

  باغداری و سرمای سخت 86
حسین آقا متولد سال 1337 در همین روستا است. خانه پدری‌اش پس از مرگ پدر به او رسیده؛ با باغی پر از درختان انار و گردو و سیب لبنانی و هلو و 8-7 نوع انگور بی‌نظیر. سرمای زمستان سال 86 چنان بلایی بر سر درختان باغ او و بقیه اهالی روستا آورد که سابقه نداشته است.

تمام درختان باغ، از آن پس برای سوزاندن بریده ونهال‌های جدید کاشته شد یا پاجوش درختان خشک شده دوباره سر زد. تازگی‌ها یکی دو سالی هست که باز درختان اندک باری می‌دهند گرچه برکت و رونق سابق را ندارد. قبل از خشم سرما، انارهای باغ‌های هنجن از نظر اندازه دو برابر انارهایی بود که اکنون در مغازه‌های تهران دیده می‌شود با دانه‌های یکدست سیاه و پر آب و بسیار شیرین.

 انجیر هنجن را اگر می‌توانستید بیش از 3 عدد میل کنید و به سرفه نیفتید، اهالی هنجن شما را تحسین می‌کردند. بالاتر از صفت شکرپاره چه می‌توان گفت؟ انجیرهای سبز و بنفش درشتی که شهد بسیار شیرین آن تو گویی از گوشه میوه سرازیر است و هر دانه از آن را باید با جرعه‌ای آب بخورید تا شیرینی غلیظ انجیر گلوی تان را نزند.

 شغل بیشتر اهالی روستا کشاورزی و باغداری است و مقداری هم دامداری. عمده محصولات کشاورزی این روستا گندم، جو، پنبه، ذرت و محصولات باغی آن زردآلو، سیب، انار، انجیر، خرمالو، انگور و آلوچه است. آلوچه. وقتی می‌نویسم آلوچه یاد «دینارجه» می‌افتم. این واژه را بعید است شنیده باشید اگر تا به حال در خانه یک فرد هنجنی ساعتی مهمان نبوده باشید. اهالی هنجن به طرزی که از قدیم در ایران رایج بوده، اهل درست کردن و مصرف خشکبارند.

 همان داستان‌هایی که در کتاب‌های مدرسه می‌خواندیم که زمستان‌ها مردم روستا دور کرسی می‌نشستند و با خوردن خشکبار برای یکدیگر قصه تعریف می‌کرده‌اند، در روستای هنجن هم بوده و هست. میوه هایی که در روستا تولید می‌شود، بخشی... این تکه را بگذارید آخر گزارش بنویسم، بخشی را هم مصرف می‌کنند و به فامیل و آشنا می‌بخشند و بخش دیگر را خشک می‌کنند. یکی از معروفترین محصولات خشکبار هنجنی‌ها «دینارجه» است. دینارجه، هسته بسیار تلخ آلوچه است که زنان روستا با حوصله و علاقه‌ای وصف ناشدنی آن را با روش هایی -که نشان از دانش محلی، ابتکار و حوصله اهالی این روستا دارد- تلخی زدایی و سپس خشک و بوداده می‌کنند. محال است در تمام سال به خانه یک هنجنی بروید و با دینارجه پذیرایی نشوید. خشکباری خوشمزه و لذیذ که هنرمندانه از دانه‌های تلخ ساخته شده است.

 حسین آقا کارمند دولت است و آخر هفته‌ها را به هنجن می‌آید برای رسیدگی به باغ و خانه اما خانواده‌اش گاه تا دو ماه اینجا می‌ماند. خانه او در امتداد جاده و در محله گل پل ساخته شده است. هنجن آب دولتی ندارد و آب شرب آن داخلی و محصول همت اهالی است، برق دارد و تلفن ثابت. سوخت مردم عمدتاً نفت است و هیزم.

در هنجن قرار نیست هر وقت دلت خواست با موبایل تماس بگیری یا اس ام اس بدهی چون آنتن نمی‌دهد مگر در چند نقطه خاص و در ساعاتی خاص از روز. یکی از این نقاط خط وسط جاده روبه‌روی خانه حسین آقا است که من در طول دو روز اقامت آن را کشف کردم و اگر اتومبیلی رد نشود می‌توانی آنجا بایستی و دقایقی با موبایل صحبت کنی یا اس ام اس رد و بدل کنی. در هنجن هر خانه‌ای در مقابل، یک فضای پاتوق عصرگاهی دارد که یا با سکوی سیمانی تجهیز شده، یا با میز و صندلی و درخت عضو ثابت این فضا است.

 عصرها، خانواده‌ها روی این فضای دل انگیز جمع می‌شوند (پاتوق می‌کنند)، چای و میوه می‌خورند، با هم حرف می‌زنند و گاه برای ماشین‌های عبوری دست تکان می‌دهند. اهالی روستا پس از پایان پاتوق اگر اموالی روی فضای پاتوق عصرگاهی جا گذاشته باشند شب راحت می‌خوابند چون خیالشان راحت است که کسی به اموالشان دست نمی‌زند؛ مگر شب‌های جمعه. من که این صحنه را دیدم، خیال برم داشت که اهالی لابد می‌خواهند امنیت طبیعی روستا را به رخ ما شهرنشین‌ها بکشند. شب‌های جمعه مردم پس از پایان پاتوق عصرگاهی، صندلی‌ها و اموال خود را از جلوی خانه جمع می‌کنند و به داخل می‌برند.

  جمعه روز بدی بود
روزهای جمعه، مردم شهرهای اطراف هریک با اتومبیلی به هنجن هجوم می‌آورند. هجوم، یعنی هجوم. یورش، حمله. مردم غریبه، هرجا درختی ببینند آن را آزار می‌دهند؛ برای چیدن میوه‌های مفت. بدون اجازه وارد باغ‌های مردم می‌شوند و هیچگونه حصار یا تذکری مانع آنان نمی‌شود. میوه‌ها را با شاخه می‌چینند و میوه کال و رسیده برایشان فرق نمی‌کند. باغ‌های هنجن حصار دارد اما مهاجمان حصارها را به رسمیت نمی‌شناسند و معتقدند این باغ‌ها خدادادی است و اهالی هنجن حق ندارند برای خود مالکیتی بر این باغ‌ها تعریف کنند. آنها پس از غارت درختان، به بیشه می‌روند و مراسم دیدنی و حیرت آور پیک نیک خود را برگزار می‌کنند. خوشگذرانان شهرهای اطراف، غروب که بیشه را ترک می‌کنند جز میوه‌های کال و زباله و چشمه‌ای با آب کثیف چیزی برجا نمی‌گذارند. آنها نه تنها باغ‌ها را غارت می‌کنند، بلکه از بی‌معرفتی نسبت به مردم روستا و مالکان باغ‌ها نیز دریغ نمی‌کنند. کافی است یکی از اهالی به آنها معترض شود که مگر شما نمی‌دانید این باغ‌ها شخصی است و پای آن زحمت کشیده‌اند یا مثلاً مگر شما حلال و حرام سرتان نمی‌شود. همین کافی است تا مهاجمان به اموال مردم، چشم‌ها را ببندند و دهان‌ها را برای مالکان نجیب باغ‌ها باز کنند. خیلی که محترم باشند یا ادعای تمدن شان بشود میوه‌های چیده شده را پس از اعتراض مالکش روی آسفالت خیابان می‌ریزند و می‌روند که یعنی ما حلال و حرام سرمان می‌شود. اما چه فایده از میوه‌ای که نباید چیده می‌شد و حالا روی آسفالت زیر چرخ ماشین له می‌شود؟ مهاجمان، تنها جوانان نیستند بلکه آنها خانوادگی به غارت میوه‌های هنجن می‌آیند. زن و شوهر و فرزند و خاله و عمو و دایی و فرزندان این خانواده‌ها چه مربیانی دارند.
مهاجمان از صبح خروس‌خوان به روستا هجوم می‌آورند و زمانی که صدای ماشین‌هاشان در روستا می‌پیچد که  - پرگاز-  سربالایی جاده را بالا می‌روند صاحبان باغ‌ها در دل می‌گویند ما که حریف این جماعت نیستیم، خدا از سر تقصیرات شان بگذرد.

 از این لحظه، هرکه زودتر از دیوار باغ‌ها بالا رود میوه‌های بهتری می‌تواند بچیند و هرکه زودتر از دیوار پایین بیاید جای بهتری در بیشه برای استراحت و پیک نیک پیدا می‌کند؛ کنار چشمه.

اهالی هنجن با غریبه‌ها مهر و محبتی عجیب و وصف ناشدنی می‌ورزند؛ همانطور که در مقابل مهاجمان جمعه‌ها سکوت و صبوری پیشه می‌کنند. آنها، آنقدر دامنت را از محبت پر می‌کنند که شرمنده می‌شوی. آنها با غریبه‌های گذری هم مهربانند و به همه بفرما می‌زنند و اگر غریبی میهمان شان شود خوشحال و شرمنده از پیش شان می‌رود چون وقت خداحافظی محال است اتومبیلت را از محصولات عالی باغ‌های هنجن و خشکبار پر نکنند و از زیر قرآن ردت نکنند و کاسه‌ای آب پشت سرت نریزند. این گزارش را نوشتم که با هنجن آشنا شوید. اگر روزی خواستید به هنجن بروید پا روی قلب هنجنی‌ها بگذارید اما روی حرمت باغ‌هایشان نه.  ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: