به گزارش شفا آنلاین،نميدانم براي مردي که عشقش را ديده، خوب است يا بد
که دوري يا نزديکي آن شهر و سختي يا آساني رفتوآمد به آن، اهميتي ندارد.
اما دختر آنجاست و تنها همين مهم است.» اين متن را «جي. دي. سلينجر» ـ
نويسنده آمريكايي ـ حدود 65 سال پيش در داستان «دختري که ميشناختم» آورده
است.
احتمالا هنوز هم هستند كساني كه دوري و نزديكي يا سختي و آساني رفتوآمد براي رسيدن به دلبندشان برايشان مهم نيست، اما نه در دنيايي كه فيلم «او» (Her) ترسيم ميكند. اوي دنياي «او» كه معشوق فيلم است، هيچ فاصلهاي با «تئودور توامبلي» شخصيت اصلي اين فيلم ندارد. قرار نيست تئودور براي رسيدن به او مسافتي را طي كند يا سختي خاصي را متحمل شود؛ صداي او از درون جعبه كوچكي شبيه به گوشي همراه بيرون ميآيد و ميتواند هماني باشد كه تئودور ميخواهد؛ حتي نام و جنسيت صدايش هم توسط تئودور تعيين شده تا همدم لحظههاي تنهايياش باشد. آيا وجود چنين معشوقه و همدمي زيباست؟
فيلم «او» ميگويد كه هست ولي بسيار پيچيده و رعبآور. «او» دوسال پيش روي پرده سينماهاي جهان رفت و آيندهاي را نشان بينندگان داد كه در آن نرمافزارهاي هوشمند و اتصال به دنياي مجازي، فارغ از آن چه ميشناختيم بود. جهاني که در دهههايي نه چندان دور، قرار است اتفاقات و وابستگيهاي خصوصي زندگي ما را به نرمافزارها شکل دهد. حالا كه تنها دوسال از اكران اين فيلم خوشساخت گذشته، انگار کمکم فضاي مجازي و رفتوآمدهايي که در آن ترسيم شده بود، در حال وقوع است و چه بسا کمي از آن مسير را پيموده باشيم.
ما در فيلم «او» سفري ميكنيم به آينده پيشروي انسان و گسترش نرمافزارهاي هوشمندي كه درون گوشيهايمان قرار دارند و بسياري از كارهاي روزمره ما را انجام ميدهند. دنيايي كه برخلاف بسياري از فيلمهاي علمي تخيلي، با الهام از زندگي همين امروز ما به تصوير درآمده است.
با الهام از افزايش روزافزون
انواع شبكههاي اجتماعي و نرمافزارهاي همه فن حريف گوشيهايمان كه تيتر
روزنامهها را برايمان ميفرستند، ايميلهايمان را چك ميكنند و آخرين
اخبار را به دستمان ميرسانند. نرمافزارهاي سخنگويي كه ميتوانيم به آنها
دستور دهيم تا مطلبي را برايمان پيدا كنند يا با كسي تماس بگيرند.
رنگارنگي اين شبكهها و نرمافزارها باعث شده تا ما آنقدر به گوشيهاي هوشمند خود وابسته شويم كه حتي ساعتي را بدون آنها نتوانيم سپري كنيم. «سامانتا»ي فيلم «او» يكي از همين نرمافزارهاست؛ سيستمعامل هوشمندي كه قابليت فكركردن، تخيل، تحليل، يادگيري و ابراز عقيده دارد و از اين نظر تفاوتي ميان او و انسان نيست.
سامانتا، مطابق ميل تئودورِ تنهاي فيلم رفتار ميكند و در همكلامي و همفكري با او مدام بر تشويق و عزت نفس تئودور تاكيد دارد.
اين سيستمعامل هوشمند، از نظر شخصيتي همان است كه تئودور ميخواهد،
اما نه بدني دارد و نه شكل و شمايلي. اينجاست كه مفهوم عشق رنگ ديگري به
خود ميگيرد. انگار در دنياي مدرن نيازهاي روحي و فكري ما ارجحيت بيشتري به
توليدمثل دارند و ما تنها خواهان كساني هستيم كه به افكار و ذهنيات ما
نزديك باشند.
اما پايان «او»، پاياني همچون دنياي امروز ماست؛ سامانتا به
چيزهاي جديدي در زندگي ميرسد و تغيير ميكند، به همين دليل هم ديگر
نميتواند با تئودور يا هر انسان ديگري بماند. او و تمام نرمافزارهاي
هوشمند از شبكه اصلي خود جدا ميشوند و در دنياي يك و صفرها به زيست خود
ادامه ميدهند.
اينجاست كه دوباره تئودور و ديگر عاشقان مثل او تنها مانده،
به آغوش هم پناه ميبرند. فيلم «او» عشقي نافرجام را به تصوير ميكشد. اما
در دنياي واقعي چطور؟ با توجه به پيشرفتهاي سريع هرروزه، واضح است كه دير
يا زود «سامانتا»ها وارد زندگي انسان خواهند شد، اما آيا به موقع ما را
رها ميكنند تا دوباره باهم باشيم؟ تا دوري يا نزديکي و سختي يا آساني
رفتوآمد به شهري كه معشوقهمان در آن زندگي ميكند برايمان اهميتي نداشته
باشد؟
برگرفته از غزل انوري