يک:بدقول شدهايم،
همه گناه بدقولي را البته نبايد به گردن گستردگي روابط در شبكه هاي
اجتماعي انداخت. ترافيك و سرسام زندگي شهري نيز در اين امر دخيلند، اما
ارتباطات ما به واسطه ي اين شبكهها در بسياري از موارد گسترده تر از ظرفيت
وجودي ما مي شود و توان مديريت آن را پيدا نمي كنيم. در نهايت بدقول مي
شويم.
دوم:برملا شده ايم.كشش
شبكههاي اجتماعي چنان است كه آدمي را به ابراز وجود ميكشاند. نسل گذشته ي
ما ايرانيها بيشتر سر به تو داشت. ما آشكارتريم و البته برملاشده !
سوم: در دسترستر شده ايم.
به همين دليل مجال كمتري براي خلوت و تنهايي داريم. درك عميق از تنهايي
براي كسي كه مدام در دسترس است دشوارتر و در بسياري از موارد نا ممكن است.
چهارم:آداب ارتباط را كمتر بلديم. كثرت ارتباطات چنانمان كرده است كه آدابي همچون سلام و خداحافظي و جوابدادن به سوال ديگران را به جا نمي آوريم.
پنجم:به نظر مي آيد بيشتر درگير سوء تفاهم و بدفهمي هستيم.
جنس ارتباط مجازي چنان است كه لحن و منظور را در مواردي كمتر منتقل
ميكند. به همين علت مدام خيال ميكنيم فلاني كه پيام من را ديده است حتما
دلخور است كه پاسخي نداده است.
ششم: حوصله جمع واقعي را از دست داده ايم.
هفتم: متوقع تر شده ايم. امكان دسترسي به افراد موجب شده است هنگامي كه پاسخ نمي دهند عصبي شويم.
هشتم: گستره لغاتمان بيشتر شده است. اين امر نتيجه مواجه بودن مدام با متون مختلف حتي در قالب طنز است.
نهم:تصويري شدهايم.
گذار از واژه به تصوير اتفاقي است كه هم خوبي دارد هم بدي. خوبي اش اين
است كه درك بصري ما را بالا مي برد اما از آن طرف ما را تنبل مي كند. انگار
تصوير ميان بر كلام ميشود.
دهم: به نظر ميرسد خوانندهتر شدهايم كاش شبكه هاي اجتماعي، سرانه متن خواندن ما را بالا برده باشد!
حميدرضا نمازي استاد اخلاق پزشکي