طباطبایی به زبانی نو برای رویارویی با دنیای جدیدی اشاره میکند که آن دنیای جدید نیز خود برآمده از زبانی نو است: «رمان در کشورهای اروپایی مکان تکوین ذهنیت انسان دوران جدید بود و هم از طریق رمان و در رمان دگرگونیهای ادبی و زبان نو راه بیان مفاهیم جدید، که برای درک دنیای جدید ضروری بود، هموار شد و در کوره رمان مضمون برخی از مفاهیم اندیشه جدید گداخته و پرداخته شد.»
بنابراین نه تنها برای درک دنیای جدید و اقتضائات آن همواره به زبان نو
روزنامه و رمان و پیرایش و مراقبت دائمی این دو نیاز داریم، بلکه باید
پیشاپیش این نکته باریک را درک کرده باشیم که سنگبنای ترقی و پیشرفت، زبان
روزنامه و رمان و ادبیات است. مارشال برمن در «تجربه مدرنیته» این نکته را
برای ما آشکار میکند که چگونه ساختمانهای بلند و کشتیهای بخار و
کارخانههای جدید از دل نمایشنامهها و رمانها بیرون میآید و نه عکس آن.
از میرزا صالح شیرازی تا...
از میرزا صالح شیرازی و نسلهای بعدی او میرزا آقاخان کرمانی، میرزا
جهانگیرخان صور اسرافیل، میرزا حسین کسمایی که به زبانهای عربی، روسی،
فرانسه، گرجی، ارمنی، فارسی و ترکی تسلط داشت، زینالعابدین مراغهای
که نخستین رمان رئال ایرانی را نوشت و بسیاری «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» او
را آخرین تیر بر پیکر استبداد قجری و جرقه نهایی انقلاب مشروطه دانستهاند
تا نسلهای بعدتر و از راه رسیدن شخصیتهایی همچون میرزا علی اکبر دهخدا و
دیگران و دیگران حدود 2قرن پیش آمدهایم تا قبای میرزایی به ما رسیده است.
میرزاهای امروز همچون گذشتگان خود دو وظیفه عمده دارند. وظیفهای که در ذات
نشریه و ذات روزنامه است؛ پیراستن مداوم زبان برای تحمل ترقی و تعالی ذهن
ایرانی و نشان دادن راه ترقی و تعالی و پیشرفتی که بر این زبان استوار
میشود.
از بد اخلاقیهای مطبوعاتی و به کار بردن ادبیات چرک و کثیف و فحاشیهای آنچنانی که در پیشانی برخی صفحهها میدرخشد بگذریم، میرسیم به ادبیات شلخته و ناسالم و ویران و درهم برهمی که پردهای از آن همه برای دق مرگ کردن سلسلهای از پاسداران زبان و ادب فارسی کفایت میکند. روزنامهنویسی که برای نقد عملکرد دولت در جایگاه «میرزا شفیع تبریزی» قلم به دست میگیرد، «چای قند پهلو» را «چای غم پهلو» مینویسد و به جای «سقط جنین» از «صدق جنین» حرف میزند! کتاب و تاریخ و رمان و آموختن هشت زبان پیشکش؛ حتی گوش برخی منتقدین هم انگار خوب کار نمیکند که لااقل واضح شنیده باشند؛ چای قند پهلو میشود، و موقع سیری میگویند «دلی از عزا درآوردم» نه عذاب. راستی کدام ترقی و تعالی و پیشرفت قرار است از این زبان بیرون تراود؟
اگرچه گزارشنویسی در ایران پیش از روزنامهنویسی و در قالب رسانهای به نام کتاب آغاز شد، اما همه ما میدانیم که همین گزارشها که به کاغذ اخبار نیز راه پیدا کرد، چگونه ذهن ایرانی را از موقعیت خود در جهان مطلع ساخت و نیز نخستین گزارشهایی که دیگران از ایران نوشتند و بعدها ترجمه شد.
سید جواد طباطبایی «خسرو میرزا» فرزند «عباسمیرزا» ولیعهد رسمی فتحعلیشاه را نخستین کسی میداند که در سالهای انتهایی قرون وسطای ایرانی به روسیه سفر کرد و تماشای نظم ارتش و کارخانههای گوناگون و رونق تجارت و چاپخانه و قطار متحیرش ساخت و پس از او نوه فتحعلیشاه و برادرزاده عباس میرزا، رضاقلیمیرزا بود که برای نخستین بار از راه عثمانی به انگلیس و فرانسه رفت و گزارش نوشت. این گزارشها وجدان عمومی را در قبال بینظمی و فساد و ناکارآمدی به درد میآورد و نهیب میزد خواب نوشین بس است، کاروان رفت، بیدار شو و میرزای امروز ما نمیداند با کلمه و زبان چه کند تا چه رسد به نهیب زدن و انگشت اشاره به سوی تعالی و ترقی گرفتن!
سفرنامهها و سیاحتنامههایی که امروزه با نام گزارش از سفر میشناسیم، همچون آیینهای در برابر شهروند ایرانی بود تا معایب رفتاری و ناهنجاریهای اجتماعی و خلقیات و اخلاقیات او را به درستی بنمایاند. روحانیون بزرگ مشروطه مردم را به خواندن «سیاحتنامه ابراهیم بیگ» چنان سفارش میکردند که در هر محلهای اگر کسی خواندن و نوشتن بلد بود، شبها دور او حلقه میزدند و در میهمانیهای شبانه، ماجراهای ابراهیم در میهنش را میشنیدند و گریه میکردند. او یکی از همان میرزاهایی بود که زبان را پیراست همچنانکه ذهن و روان ایرانی را. ایرانیان برای نخستین بار به تفصیل از زبان او به ابعاد «قانون» و منفعت آن پی بردند، همچنانکه برای نخستین بار از رضاقلی میرزا واژههایی همچون «آزادی» و «صنعت» را شنیده بودند.
زینالعابدین مراغهای برای مردم ایران از «ژاپون» نوشت و پیشرفتهایی که این کشور در سایه آموزش و پرورش بدان رسیده بود و در توصیف ایران عهد ناصری مخاطب را با این جملههای آتشین نهیب زد: «همه چیز هست چیزی که نیست قانون است. از این رو وظیفه احدی از حاکم و محکوم معلوم نیست. بدین سبب مکتب ندارد. مالیات ندارد، رشوت دارد، استبداد دارد، اجحاف دارد. شهرها خراب مانده، صحراها لمیزرع مانده. آبها گندیده. از تعفن آبها از کوچه گذر کردن مشکل است. گدایان وزیر گشته، وزیران گدا شده. کار در دست غیر اهلش افتاده. قاپان قاپان است، چاپان چاپان است...»
روزگاری نه چندان دور دهخدا برای روزنامه صوراسرافیل ستون مینوشت و با
عنوان «چرند و پرند» ناهنجاریهای جامعه را با زبانی شیرین و بازیگوش و
طناز به نقد میکشید. امروز اما جای آن دارد پیش از جامعه ما خود را نقد
کنیم؛ چه زبانی میآفرینیم و کدام تعالی را با این زبان استوار میسازیم؟
مایی که رسانه بودن خود را هم در زبان و ادبیات نفی میکنیم و هم در جایگاه
رسانهای و هم در نشان دادن سویههای حقیقت و واقعیت؛ ناتوان و ناهنجار،
طبیبی افتاده در بستر احتضار.
رسانهای که سهم قابل توجهی از یارانه دولتی را از دولت میگیرد و در
اعتراض به اینکه امکاناتی در اختیار او قرار نگرفته و یا ستونی وسط غرفهاش
افتاده فراخوان انصراف از شرکت در جشنواره مطبوعات برگزار میکند، چگونه
توانایی نشان دادن جاده ترقی و تعالی و اخلاق به جامعه را دارد؟
رسانهای که مردم از نظاره کردن به تیترهایش در دکه مطبوعات شرم دارند و
لب میگزند و روی خود را برمیگردانند، چگونه توانایی پالایش ذهن و زبان
ایرانی را دارد؟
چگونه میتوانیم گزارش و ستون و یادداشتی را که هیچ نسبتی با زبان فخیم
فارسی ندارد، ادامه یادداشتهای میرزا علیاکبر دهخدا بدانیم؟ مردی که به
تنهایی یک مؤسسه فرهنگی بود؟
آیا اگر نویسندهای لایق قبای میرزایی بود و ادامه خلف همان سلسلهای که
حب وطن را با زبانی پیراسته و خردی نقاد آمیخت، قلماش را تاب خواهیم آورد؟
برای آبادی وطن بنویس
مراغهای در باب پالایش زبان و رابطه آن با تعالی و ترقی و نیز اخلاق و حب
وطن به شیرینترین جملهها نوشت:«هیچ روحی ندارد این شیوه کهنه شده،
مقتضیات زمان امروز در امثال این ترهات روحی نگذاشته. به بهای این سخنان
دروغ در هیچ جای دنیا یک دینار نمیدهند... تو مطلب را درست بنویس، گو
کشیده کاف کج باشد، همه منصفان گویند راست است. امروز بازار مار زلف و سنبل
کاکل کساد است.
مویمیان (کمر باریک) در میان نیست. کمان ابروان شکسته، چشمان آهو از بیم آن رسته است. به جای خال لب از زغال معدنی باید سخن گفت. از قامت چون سرو و شمشاد سخن کوتاه کن. از درختان گردو و کاج جنگل مازندران حدیث ران. بساط عیش را برچین، دستگاه قالیبافی را پهن کن. امروز هنگام استماع سوت راهآهن در کار است نه نوای عندلیب گلزار. باده عقلفرسای را به ساقی بیحیا واگذار. حکایت شمع و پروانه کهنه شد، از ایجاد کارخانه شمع کافوری سخن ساز کن. صحبت شیرینلبان را به دردمندان واگذار، سرودی از چغندر آغاز کن که مایه شکر است. والحاصل این خیالات فاسده را که مخل اخلاق اخلاف است بهل کنار. از حب وطن، ثروت وطن، از لوازم آبادی وطن ترانهای بساز.»ایران