کد خبر: ۸۲۴۰۱
تاریخ انتشار: ۰۰:۴۸ - ۲۹ مهر ۱۳۹۴ - 2015October 21
شفا آنلاین>سلامت>صداي گريه زني تمام حياط را تسخير کرده. ساعت ملاقات شده و تمام آن‌هايي که تا الان روي سکو خارجي بيمارستان، رو به آفتاب پاييزي لم داده بودند به حياط بيمارستان راهنمايي شده‌اند.

به گزارش شفا آنلاین، چارگوشه حياط مردهايي نشسته و دستشان را مقابل چشم‌هايشان گرفته‌اند و برخي از آنها اشک مي‌ريزند. صداي هق هق آدم‌ها محوطه اورژانس را هم فراگرفته است. اما اين‌ها براي پرستار و پزشک رويدادي عادي است.

زني در اورژانس دنبال بيمارش مي‌گردد. «همين جا بود. همين‌جا در راهرو خوابيده‌بود.» اما حالا خبري از بيمار نيست. کنار او پيرمردي حدوداً 90 ساله است که لباسش را کامل نپوشيده. ملتمسانه نگاهم مي‌کند.

اين تنها راهرو اورژانس بيمارستان شريعتي است که در آن سه بيمار با حال زار خوابيده‌اند. صداي ضعيف زني مي‌آيد. او همان بيمار گم شده است. پرسنل خدماتي او را از وسط راه برداشته‌اند و دارند جاي ديگري مي‌برند که همراهش از راه مي‌رسد: «اين دفعه سوم است بيمار من را جابه‌جا مي‌کنيد. اين چه وضعي است؟»

صداي ضعيف بيمار قطع نمي‌شود. مثل بقيه بيمارهايي که اينجا خوابيده‌اند رنگ به رو ندارد. مثل همه آن‌هايي که روزهاست براي گرفتن تخت بستري ساعت‌هاي شلوغ اورژانس را تحمل مي‌کنند. مادري که سه روز است ساکن اين‌جا شده اورژانس را به برزخي تشبيه مي‌کند که سرنوشت بيمار در آن مشخص نيست: «ببينيد خانم من شاهد تلاشي که پرسنل مي‌کنند هستم، اما بيمار با آمدن به اين اورژانس، بيمارتر مي‌شود.» او از سوپ‌هاي ترش شده، از مسئوليت‌هاي زياد پرستاران و از وضعيت شلوغ اورژانس گلايه دارد.

چينش تخت‌ها نشان مي‌دهد اول قرار بوده فقط بيماران در پارتيشن‌ها بستري شوند، اما کمي بعد همه فضا را تخت اشغال کرده است. تاجايي که برخي از تخت‌ها تا نزديکي نگهبان اورژانس مي‌رسد. پرستار و پزشک به زحمت جواب بيمار را مي‌دهند، چه برسد به خبرنگار. يک دستيار قلب که به نظر مي‌آيد کمي بيکارتر از بقيه باشد جواب يک سوالم را مي‌دهد.

او در انتقاد از شلوغي بيمارستان توضيح مي‌دهد: «فشار کاري، تعداد مريض با ميزان کارمند و پزشک هيچ تناسبي ندارد.» او از من مي‌خواهد که اين موضوع را به رئيس بيمارستان هم انتقال دهم. اين دستيار قلب که نخواست نامش به ميان بيايد ادامه داد: «مريض‌ها استرس دارند، براي همين روزي دو تا سه دعوا با پزشک براي ما عادي شده است. موضوع اين است که اين برخوردها براي ما عادي شده و ديگر ناراحت نمي‌شويم.»

خرابه‌اي گوشه اورژانس چشمم را مي‌گيرد. دو مرد با لباس سفيد آن جا نشسته‌اند که به گفته خودشان تکنسين بيمارستان هستند. ديوارش ريخته، بوي نم پيچيده و حشرات در آن حکمراني مي‌کنند. تازه آن دو مرد اعتقاد دارند که من خوش‌شانس هستم که کارگران مشغول کار نيستند، چرا که به گفته آن‌ها هر روز صداي تق تق کلنگ و بيل در اورژانس مي‌پيچد.

اين دو نفر نه به حقوق و مزايا و نه به فشار کاري توجهي دارند. آن‌ها مي‌خواهند اولين نيازشان تأمين باشد. مي‌خواهند وقتي در اورژانس کار مي‌کنند فقط صداي درد مريض و ناله همراه او به‌گوش برسد نه اينکه دريل‌کاري به تشنج‌هايشان اضافه کند: «چرا فکري به حال فرسودگي اين ساختمان نمي‌کنند؟

هم من و همکارانم از اين وضعيت ناراضي هستيم.» بين حرف‌هايش صداي استفراغ پيرمرد چند بار تکرار مي‌شود اما حواس تکنسين بيمارستان به بيل و کلنگي است که تا يک ساعت ديگر به جان ديوارهاي بيمارستان مي‌افتد. به گفته او، آن‌ها حتي شب‌ها هم کنده‌کاري مي‌کنند. «اورژانس که هيچ حتي در آي سي يو هم کنده‌کاري مي‌شود.»

مريض ديگري که لباس آبي اورژانس را پوشيده دربه‌در از اين تخت به تخت ديگر، دنبال يک پتو مي‌گردد. رنگ رخش از افتادن فشار و احساس سرما خبر مي‌دهد. «به يکي از خدمه‌ها گفتم که برايم پتو بياورد، اما خبري نشد.» خدمتکار اورژانس پتو به‌دست مي‌رسد: «آقا کجا رفتي مگر پتو نمي‌خواستي؟»

خدمتکار رفته براي بيمار اورژانس پتو بيارود که بيمار ديگر وسط راه يک ليوان آب خواسته، همراه يک مريض ديگر آدرس سرويس بهداشتي را پرسيده، براي يکي از بيماران پذيرش شده که جايي براي خوابيدن نداشته تختي پيدا کرده و بين اين‌همه کار از ياد برده که قرار بوده پتويي را به بيمار اول برساند. اما بيمار اول چه‌مي‌داند که خدمتکار چه مسير بلندي را پشت سر گذاشته؛ او اورژانس را با آن حال زار روي سرش مي‌گذارد و به گريه مي‌افتد...سپید


نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: