به گزارش شفا آنلاین،«منتقل که چه عرض کنم؟ من به عنوان همراه بيمار تخت همسرم را از دو طبقه پايينتر به اين اتاق آوردم» اين را زني حدودا 55 ساله ميگويد.
وقتي نظرش را درباره بيمارستان ميپرسم جواب ميدهد و ميگويد: «مريض هر روز بايد از تخت پايين بيايد، اما هيچ پرستاري به من کمک نميکند. آنها ميخواهند که از يک نيروي کمکي ديگري به جز پرستاران استفاده کنم.»
اين زن
که براي مداواي همسرش از اهواز به تهران سفر کرده از تاخير پرستاران در
رسيدگي به وظايفشان شاکي است. زن ادامه ميدهد: «دو ساعت پيش اين سرم تمام
شد، اما هنوز هيچ پرستاري براي تعويض آن نيامدهاست. دادن دارو به مريض
هميشه يک ساعت تاخير دارد. هر چه شکايت هم ميکنيم آنها ادعا ميکنند که
کمبود نيرو دارند.»
زن که درد دلش باز شده بيتوجه به حرفهاي همسرش که در
حال رفع گناه از بيمارستان است، اضافه ميکند: «بيمار من عفونت دارد. براي
همين براي عوض کردن پانسمان نياز به کمک دارم اما پرستار بالاي سر او
نميآيد.» زن اهوازي از پزشک بيمارش راضي است.
ميگويد او هر روز سر مي زند اما شکايتهايش از نيروهاي خدمات درماني بيمارستان تمامي ندارد.
«مسئولان
اينجا به بيمارهايي که از شهرهاي ديگر آمدهاند توهين ميکنند. براي
مثال بعضيشان داپم بلند بلند تکرار ميکنند که شهرستانيها اينجا
آمدهاند و بيمارستان را شلوغ و کثيف کردهاند.»
حين
حرف زدن هاي اين زن، همراه بيمار اتاق کناري از راه مي رسد. «دارم ميرم
پايين فلاسک را پر کنم. ميخواي؟» نهتنها در بيمارستان رسول براي همراهان
غذايي توزيع نميشود بلکه بايد هر بار براي تهيه آب جوش به طبقات پايينتر
رجوع کنند.
زن در پايان از بدمزه بودن غذا و سلام نکردن رزيدنتها به بيمار
و همراه آنان و بياحترامي پرسنل شکايت مي کند و به طبقه پايين ميرود.
هرچه طبقات پايينتر نامرتب است، بخش جراحي در ساختمان شماره3 ساکت و
خوشرنگ است.
فقط گاهي صداي پرستاري ميآيد که با همکارش در اتاق بغل حرف ميزند. در اتاق ديگر همان بخش، دو زن بيمار هستند که يک و سه هفته را در بيمارستان سپري کردهاند. هر دو نيز اعتقاد دارند مهمترين مشکل اين است که کسي اينجا حال جواب دادن به بيمار را ندارد. بيمار يک هفتهاي توضيح ميدهد: «من هنوز نميدانم دردم چيست. اينهمه عکس و اسکن گرفتم ولي هنوز هيچ شخصي نميگويد اصلا براي چه بايد بستري ميشدم؟» بيمار 3هفته اي هم همين را ميگويد: «با ما قايم باشک بازي ميکند.
کلا دو دقيقه اينجاست و
جواب هيچ سوالي را به ما نميدهد. دستيار و پرستار هم ميگويند بايد وضعيت
بيمار را از پزشک متخصص پرسيد.» آنها از موضوع ديگري هم شاکياند. بيمار
يک هفتهاي که به نظر ?? ساله ميرسد توضيح ميدهد: «ديروز ساعت 3صبح من را
بالا بردهاند. نهايتا ساعت 5 صبح از من امآرآي من گرفتند.»
بيمار ديگر ادامه ميدهد: «با خودشان نمي گويند مريضي که در بخش اعصاب بستري است، نياز به آرامش و استراحت دارد. مريض را از خواب بيدار مي کنند تا عکس بگيرند؟ مگر ساعتهاي ديگر را از آنها گرفتهاند؟» بيماران اتاقهاي ديگر شکايت هاي دو اتاق قبلي را تکرار ميکنند. يکي از آنها ميگويد: «20 دقيقه فيزيوتراپي بودم ولي دو ساعت منتظر ماندم تا پرستاري به کمکم برسد.
آخر زنگ
زدم پسرم از خارج از بيمارستان پدرش را از طبقه بالا به بخش بياورد.»
اگرچه الان که حدود يک ساعت از رفتن وزير ميگذرد محيط خيلي پر سر و صدا
نيست، اما بيمارها ميگويند بخش شلوغ است و موقع خواب شلوغتر هم ميشود.
مجتمع درماني حضرت رسول اکرم (ص)، مجموعهاي از ساختمانهاي قديمي و جديد
است. شبيه بازيهايي که در آن بايد خرگوش را به هويج رساند دائم مقابل مسير
آدم بنبستي سبز ميشود. از آسانسور به طبقه همکف مي روم، با باز شدن در
آسانسور، در شيشهاي مثل يک بن بست اجازه ورود را گرفته است. راهروهاي
تودرتو که اصلا مشخص نيست چطور ساختمانها را بههم وصل مي کند بيمارستان
را پيچيدهتر کرده است.
جواب سلام نميدهند
گوشهاي از ساختمان همراهان چند بيمار نشسته اند. درد و دل آنها بيشتر مربوط به بياحتراميهاست. «وقتي به دستيارها سلام ميکنيم، انگارنهانگار. خب سني از ما گذشته ولي آنها جوابمان را نميدهند.
چه اشکالي دارد حال مريض را از
او بپرسند؟ اگر پرستار با خنده گپي با بيمار بزند چيزي از او کم
ميشود؟»بعضي از آنها بهخاطر حضور وزير امروز تخت بيمار و وسايلشان را
درحالي که خدمتکاران درحال تميز کردن بخش بودهاند به طبقه بالاتر
بردهاند. «امروز که درگير وزير بودند خيلي هم به بيماران رسيدگي نکردند.»
اين حرف بيمار ديگري است که هنوز نميداند به چه علتي دربيمارستان بستري شده.
به دنبال يک تخت خالي
حرف آنها که تمام ميشود به حياط ميآيم. بيماري زير يکي از درختهاي سر به فلک کشيده نشسته و سيگار دود ميکند. برخي مادرها روي چمن نشسته و چايي ميخورند. زن افغان جدا از بقيه و جايي که ديگر فضاي سبز به انتها مي رسد، کفشهايش را درآورده و با انعکاس نور روي دستهايش بازي ميکند.
پسر ??
سالهاش را در بخش ارتوپد بستري کرده و به پدرش سپرده. شنيده اينجا
بيمارستان خوب و مجهزي است اما 10 روز در نوبت مانده تا تخت به پسرش برسد.
همين باعث شده تا برخلاف ميل مادر جراحي فرزندش به مهرماه بيفتد. هر روز از
ورامين راه مي افتاده و براي پيدا کردن تخت خالي خود را به بيمارستان
ميرسانده .او ميگويد:«پرستارها گفتهبودند تلفني خبر ميدهند اما دلم
طاقت نميآورد.
دخترم را خانه همسايه ميگذاشتم و 3 ساعت در راه ميماندم. هر بار يک روز را وعده ميدادند اما تا تختي هم خالي ميشد به مريض اورژانسي ميدادند.» نهاتا شب قبل به او زنگ ميزنند و ميگويند يک تخت خالي شده است.
در دست پسرش يک غده وجود داشته. بيمه ندارد و يک ميليون و
پانصد هزار تومان فقط براي بستري کردن پرداخت کردهاست. صداي دادو بيداد از
در ورودي قطع نميشود، امروز روز ملاقات نيست اما برخي از شهرستان
آمدهاند تا بيمارشان را ببينند. يکي از آنهايي که پشت در مانده، ميگويد:
«همه جا ملاقات هر روزه از ساعت ? تا ? بعد از ظهر است. ما از کجا بايد
ميدانستيم که ملاقات بيمارستان رسول فقط در روزهاي زوج است؟» يکي التماس
مي کند، ديگري ناسزا ميگويددر نهايت به سختي برخي از آنها ميتوانند وارد
بيمارستان شوند. از چهره حياط پيداست اينجا همه چيز بر دوش خود بيمار
است.
يکي از آنها سرم به دست پايين آمده و دنبال داروخانه ميگردد. ديگري منتظر آسانسور ايستاده اما فوج جمعيت هر بار او را پس ميزند. صداي بنايي بيمارستان رسول اکرم (ص) با چهره آبي رنگ و رو رفته بيمارهايش قطع نميشود، انگار بيماران هم آن را به عنوان بخشي از ساختمان پذيرفتهاند. اما در نهايت باز هم فردا اساتيد، پرستاران، دستياران و کارکنان بيمارستان پذيراي بيماران و همراهانشان خواهند بود.سپید