شکوفه
علايي يکي از اعضاي انجمن اماس ميگويد: «بهترين خاطره من به زمان طرح
يکماهه دستياري در سال چهارم برميگردد من دريکي از بيمارستانهاي شهر
خرمآباد بودم و باوجودآنکه زمان کمي در اختيار بود توانستم با تشخيص و
اقدام حياتي بهموقع جان سه بيمار را نجات دهم و سلامتي را به آنها
بازگردانم.»
اين
عضو انجمن اماس تصريح ميکند: «يکي از آن بيماران پسر جواني بود که سطح
هوشياري وي کاهشيافته بود. من او را معاينه کردم و به همراهان بيمار گفتم
که اين جوان احتمال عفونت مغز دارد و ما مجبوريم مايع نخاع او را بگيريم.
باوجودآنکه همراهان بيمار بسيار ترسيده بودند و استرس داشتند، رضايت دادند.
زماني که من سوزن را در مهرههاي پشتي اين جوان فروکردم، خون بيرون زد و
متوجه شدم که لاي پردههاي مننژ او خونريزي شده و اين اتفاق بسيار خطرناکي
بود.»
وي مي افزايد: «يادم هست آنقدرخونريزي
آن جوان شديد بود که من جرات بيرون کشيدن سوزن را نداشتم و شدت خونريزي
باعث تغيير در ريتم تپش قلب او هم شده بود. باکمک همکاران قلب را
بازگردانديم و بعد از اينکه حال بيمار ثبات پيداکرد او را به بيمارستان
شريعتي تهران منتقل کرديم که بعد از انجام آنژيوگرافي مغز، حال اين جوان
بهبود يافت.»
وي
ادامه ميدهد: «يکي ديگر از خاطرات من به يکي از بيماران مبتلا به کزاز بر
ميگردد. اين بيمار وقتي به بيمارستان مراجعه کرد نمي توانست نفس بکشد.
بعد از تزريق آمپول کزار به او با استفاده از ابزار حنجره او را باز کرديم و
او توانست نفس بکشد.بيمار سومي که من در اين دوران او را درمان کردم، سنگ
غده بزاقي داشت که برخي از پزشکان آن را تشخيص نداده بودند، اما من
توانستم تشخيص بدهم و درخدمت اين بيمار باشم.»
من يک پزشکم نه دانش آموز دبيرستاني
علايي دربخش ديگري از اين گفتوگو خاطره اي از سال آخر دوران انترني خود تعريف مي کند. وي ميگويد: «من سال آخر دوران انترني خود را در بيمارستان سينا گذراندم. کشيکهاي بيمارستان سينا بسيار شلوغ است. از آنجا که من دختر ريزنقشي هستم هيچ کس فکر نمي کرد که در اين سطح باشم.
يک شب در کشيک بودم
که بيماري که تصادف کرده بود را همراه 8 نفر همراهش به بيمارستان آوردند.
وقتي او روي تحت خوابيد من او را معاينه کردم و دستورات لازم را دادم، بعد
از نيم ساعت، يکي از همراهان بيمار باهمان حالت هيجان زده، نگران و عصباني
به پرستار گفت: «پس پزشک کجاست؟ چرا براي مداوي بيمار ما نميآيد ؟» و
پرستار به من اشاره کرد و گفت: «ايشان پزشک بودند و همراهان بيمار درکمال
تعجب به من نگاه کردند و گفتند: ما فکر کرديم ايشان از دانش آموزان دوران
دبيرستان است.»
شکوفه علايي
نورولوژيست