شفاآنلاین :سلامت >زیبایی >چندان مطمئن نبودم این چهره زنی است که در سیمایش دخل و تصرفی نکرده باشد اما مادرش که وارد شد، دانستم خون و وراثت کار خودش را کرده. شباهت این مادر و دختر نشان می داد که صورت پرستو صالحی خلاف تصور خیلی از ما همانی است که از ابتدا بوده. حرف هایش نیز اصل بودند و مال خودش؛ برآمده از تجربه های فردی و پیشامدهای روزگار.
بازیگری که با تمام مرارت ها و بی
مهری حرفه دشوارش، سخت پایداری کرده و بر سر اصولش ایستاده، بهای سنگین
انزوا را پرداخته و اکنون می داند آدمیت راهی است پرفراز و نشیب که در آن
آرامش حرف آخر را می زند. گفت و گوی ما را با او می خوانید؛ از کار و زندگی
تا ورزش و جراحی زیبایی.
فکر می کنید در کجای مسیر حرفه بازیگری ایستاده اید؟حرفه
بازیگری و هنر ته ندارد و من فکر می کنم هنوز اوایل راهم و با توجه به
وقفه طولانی که در کارم افتاده، الان در موقعیت یک شروع مجدد هستم. راستش
فکر می کنم در انتخاب هایم اشتباه هایی کردم و این وقفه ها هم تقصیر خودم
بوده است. ولی از جایگاهی که الان در آن هستم راضی نیستم چون سال های اول
شروع خوبی داشتم و متاسفانه در جایی متوقف شد. برگشتن به سال های پرانرژی
جوانی هم سخت است و اصلا امکان پذیر نیست چون گذشته و کاری نمی توان کرد.
شروع خوبتان چطور بود؟من
کارم را از سال 75 در تئاتر گروه آقای رجب پور شروع کردم و حتی اگر نقش
های کوتاهی داشتم با کارگردان های خوبی کار کردم. مثلا نقش کوتاهی در
«اعتراض» آقای کیمیایی داشتم یا «خانه ای روی آب» آقای فرمان آرا یا «چشم
هایش» آقای قریبیان. فکر می کنم همچنان آن دو سکانس بهترین سکانس هایی است
که در طول زندگی ام بازی کردم و اولین حضور حرفه ای ام در تلویزیون با آقای
حسن هدایت بود. در مجموعه «محاکمه» که یک نقش خوب و اساسی داشتم. شروع
خیلی حرفه ای و خوبی بود اما یک جایی در یکی از انتخاب هایم اشتباه کردم و
مسیرم را دنده عقب رفتم. اتفاقا انتخابی هم بود که مردم من را با همان کار
شناختند.
کدام کار؟«زیر
آسمان شهر». نمی گویم کار بدی بود و هنوز بعد 14 سال مردم من را با همین
کار یادشان می آید ولی انتخاب غلطی کردم چون من بازیگر کمدی نبودم. مسیرم
تغییر کرد و از تمام کارهای جدی که پیش از آن انجام می دادم مثل سریال «عشق
سال های جنگ» و «تب» و «رسم شیدایی» بیرون و مرا به عقب کشید.
بعد چه اتفاقی افتاد؟تا سال ها اصلا کار جدی به من پیشنهاد نمی شد.
یعنی پیشنهاد کاری نداشتید یا پیشنهاد کمدی می دادند؟فقط
پیشنهاد کار کمدی داشتم. من هم آدم چندان طنازی نیستم و شاید «زیر آسمان
شهر» یک اتفاق بود برای کاراکتری که بازی کردم و درست از آب درآمد، اما
خودم را بازیگر کمدی نمی دانم. مثلا آقای مدیری احتیاجی نیست کار خاصی کند،
خودش آدم طنازی است ولی من اینطور نیستم. آنقدر که استعداد درآوردن اشک
مردم را داشتم، در خنداندنشان این توانایی را نداشتم.
فکر می کنید برای انتخاب های اشتباه، کاری نمی شود کرد؟باید
زمان بگذرد تا فراموش شود. خیلی از کارگردان های خوب به من گفتند نباید
کار کمدی می کردم. البته من زیاد این حرف ها را قبول ندارم. معتقدم بازیگر
باید توانایی هر بازی ای را داشته باشد.
مگر نمی گویید که توانایی درآوردن اشک مردم را دارم؟من
شخص خودم را می گویم که اصلا آدم طنازی نیستم. کمدی بازی کردن یک جنس آدم
خاصی را می خواهد و نمی توانیم بگوییم تمام بازیگرها توانایی کار کمدی
دارند و خیلی ها با شکست مواجه می شوند. مثال ساده اش این است که یک نفر
جوکی را طوری تعریف می کند که از خنده روده بر می شوید و همان جوک را یک
آدم دیگر خیلی یخ و بی مزه تعریف می کند. خب اشتباه هایی که آدم می کند
قابل جبران نیست چون اگر بخواهیم صبر کنیم که زمان بگذرد هم سال های زیادی
را از دست می دهیم که قابل برگشت نیست. برای من هم سال های آزادهنده ای
بود.
نکته دیگر اینکه کمی زبان تند و تیزی دارم و زبان تند یک
مقدار آدم ها را از اطرافت فراری می دهد. معمولا ما ترجیح می دهیم از ما
تعریف و تمجید شود و انتقاد نشنویم، ترجیح می دهیم همیشه جواب مثبت بشنویم و
خب من آدم این شکلی ای نیستم؛ من نه باج می دهم نه دروغ می گویم و تمجید
بی جهت می کنم. درباره هرچیزی که خوب باشد، خوب می گویم و بد را بد. اگر
این بدگفتن باعث شود از فضای کارم و هرچیزی که منفعتم در آن است دور و ساقط
بشوم، باز سعی می کنم چیزی را که درست تر است، بگویم.
واقعا آدم به خاطر رک گویی و باج ندادن در محیط کارش عقب می افتد؟بله،
هرچند ما مدام می گوییم عاشق صداقتیم و دروغ را دوست نداریم اما جنبه
شنیدن حرف راست را هم نداریم اما جنبه شنیدن حرف راست را هم نداریم. انگار
آدم ها ترجیح می دهند دروغ های شیرین بشنوند. من هم اینطور نیستم و تاوان
زیادی هم دادم. راستش فکر می کنم حق مردم است که چیزهایی درابره زندگی شخصی
آدم های مشهور بدانند. این یک مساله عادی در تمام دنیاست. من هم سعی کردم
به این سوال ها جواب بدهم اما قضاوت آزارم می دهد و می گویم اگر از خودم
بپرسید، راستش را خواهم گفت حتی درباره یک مساله شخصی مثل پروتز لب. من در
آنتن شبکه دو هم گفتم که تنها کاری که برای زیبایی انجام دادم، تزریق ژل در
لب بود که خیلی هم بابتش پشیمانم.
چرا پشمانید؟چون
با تغییر سن، نگاه آدم به زندگی عوض می شود. من در 37 سالگی احساس می کنم
که طبیعی بودن و آنچه با آن متولد شدم را بیشتر دوست دارم تا اینکه بخواهم
خودم را شبیه دیگری کنم. اگر می گویم پشیمانم، چون می دانم یک چیزهایی قابل
برگشت نیست. حتی به دوستانم که می خواهند کارهای اینچنینی کنند، می گویم
به فکر 40 سالگی تان باشید. در 40 سالگی آنقدر نگاهتان تغییر خواهدکرد که
دوست ندارید هیچ چیز اضافی ای در صورتتان ببینید، از تتوی ساده ابرو تا
تزریق ژل و هرچیز دیگر.
نگرانی یک بازیگر زن در مورد چهره اش زیاد است، نه؟بله،
خب جوان نگه داشتن پوست مهم است و هرچقدر سن بالاتر می رود، طبیعتا نقش ها
تغییر می کند. مثلا دیگر قرار نیست من نقش یک دختر 20 ساله را بازی کنم
نباید هم بکنم. البته اتفاق می افتد و دوستانی این کار را انجام می دهند
اما بیننده باور نمی کند و خب نتیجه اش هم این است که مخاطب از تلویزیون
فراری می شود چون باور نمی کند یک خانم سی و چند ساله هنوز درگیر چای آوردن
برای خواستگار باشد.
کلا افت چهره برای یک بازیگر نگران کننده
است. برای اینکه ما ساعت کاری های منظمی نداریم؛ گاهی صبح گریم می شویم و
16 ساعت این گریم روی پوستمان و زیر نور پروژکتور می ماند. خب این باعث می
شود عضلات صورت سریع تر شل شوند و افت کنند. حتی شاید سفیدی موی گوینده های
تلویزیون به خاطر پروژکتورهای بالای سرشان است. تمام اینها این نگرانی را
ایجاد می کند که در 30 سالگی 35 ساله به نظر نرسم.
مراقبت خاصی هم از پوستتان انجام می دهید؟نه،
راستش را بخواهید من آدمی نیستم که خیلی به خودم رسیدگی خاصی کنم، اما
بعضی کارها را انجام نمی دهم، مثلا سیگار نمی کشم، اگر شب دیر بخوابم،
جبرانش می کنم و اصولا بی خوابی و کم خوابی ندارم.
درباره جراحی زیبایی چه فکر می کنید؟من
با جراحی زیبایی مخالف نیستم اما می گویم در یک سنی آدم ها نگرششان عوض می
شود و ترجیح می دهند خودشان باشند و وقتی در آینه نگاه می کنند هیچ چیز
اضافه ای در خودشان نبینند؛ همانی که هستند، ببینند و دوست دارند بقیه هم
همان را ببینند.
نگرش شما هم تغییر کرد؟بله.
در 20 سالگی اینطور نبودم. در آن سن آدم دوست دارد بیشتر دیده شود اما در
سنین بالاتر به این سمت می روی که بیشتر مغز و دلت را ببینند، درونت را
ببینند و دوستت داشته باشند. مثلا یکی از علایق من در 20 سالگی رنگ کردن
موهایم بود اما الان تقریبا 20 روز است که بعد از 10 سال موهایم را رنگ
کردم.
و تغییر سن باعث تغییر نگرش شما شد؟تغییر
سن کمتر آدم را به سمت این چیزها می برد هرچند که این مهر توی پیشانی ام
خورده است که گونه اش عملی است، بینی اش عملی است و چیزهایی از این قبیل.
حالا خدا را شکر. تصویر 18-17 سالگی ام ثبت شده، اما نمی خواهند بپذیرند که
اینطور نیست. بس که گونه ها همه تزریقی است، کسی اصلش را باور نمی کند.
برخلاف تصویری که از دور نشان می دهید، نگاه جدی ای به زندگی دارید، با این نگاه چطور مسائل و مشکلاتی که پیش می آید، حل می کنید؟به
سختی! نتیجه اش همین موی سفید است. خیلی تلخ می شوی. من فکر می کنم به
مرور زمان آدم تلخی شدم و اصولا تلخی هایم بیشتر از شیرینی هایم شده است.
تلخی هایتان را به تنهایی تحمل می کنید یا بروز می دهید؟معمولا
موقتی می بینم خوب نیستم و انرژی مثبتی ندارم، سعی می کنم زیاد نزدیک کسی
نشوم، در خودم حلش کنم و بعد وارد جمع شوم چون مشکلات آدم را فقط خودش می
داند و شخص دیگری کمک چندانی نمی تواند کند، به خصوص مسائلی که مربوط به
روان آدم است با بیان آنها به جز اینکه دیگران را ناراحت کنید، اتفاق دیگری
نمی افتد.
این را هم بگویم که من یک چیز خوبی از آقای دهکردی یاد
گرفتم. هروقت از ایشان بپرسی حالت چطور است، می گویند«عالی!» حتی بعد فوت
مادرشان که سال های زیادی با هم زندگی می کردند و انیس و مونس ایشان بودند،
وقتی از حالشان می پرسیدیم، می گفتند: «عالی!» خب قطعا دلتنگ مادر بودند
اما سعی می کردند این حس را به دیگران منتقل کنند و انرژی مثبت بدهند.
پس آن بخشی از آدم که دوست دارد با دیگران همدلی کند و همدلی ببیند چه؟همدلی می کنم با آدم ها، سنگ صبور خوبی هم هستم. راستش را بخواهید سنگ صبور خیلی خوبی داشتم که سال 80 سرطان او را از من گرفت!
می توانم بپرسم چه کسی بود؟خواهرخوانده
ام که از بچگی با هم بزرگ شدیم، درس خواندیم و همه چیزمان با هم بود.
ناگهان در 24 سالگی به خاطر سرطان خون پرپر شد. بعد از آن دیگر با کسی
درددل نکردم. شاید مشکلاتم را گفته باشم اما اینکه مداوم با کسی حرف بزنم،
از زندگی ام حذف شده. هم به خاطر از دست دادن او و هم اینکه جایگزین او را
نتوانستم پیدا کنم. شاید هم نمی خواهم پیدا کنم.
چرا؟خب
سال های زیادی از زندگی ام را با خواهرم گذراندم. هر روز به هم گزارش
زندگی مان را می دادیم. الان هم دوست صمیمی زیاد دارم اما ارتباطمان هر
روزه نیست. ممکن است یک هفته هم با هیچ کدامشان حرف نزنم، اما در مورد او
اینطور نبود. باید بگویم که با رفتنش رویه زندگی ام تغییر کرد. الان سال
هاست که درباره کار و زندگی ام به کسی توضیحی نمی دهم.
تنهایی آزارتان نمی دهد؟نه زیاد. من از بچگی هم در تنهایی هایم خیلی خوب با خودم سرگرم می شدم و از پس تنهایی ام بر می آمدم و خیلی هم لذت می برم.
در تنهایی چه می کنید؟فیلم می بینم، کتاب می خوانم، گاهی اوقات چیزهایی می نویسم.
می نویسید؟ چه چیزهایی؟شعر
که نه، اما از مناظره های شاعرانه لذت می برم. گاهی شعر یک شاعر را با یک
شعر شاعر دیگر جواب می دهم. یک زمان می بینم صدنفر دارند در قالب شعر
خودشان به شعر دیگران جواب می دهند.
اهل ورزش هم هستید؟راستش
نه چندان. من در ورزش کردن دمدمی مزاج هستم. ممکن است یک سال ورزش نکنم و
بعد یکدفعه شروع کنم به ورزش. هیچ وقت برنامه منظمی برای ورزش نداشتم، اما
برای لاغرشدن رژیم می گیرم، 5 کیلوگرم لاغر می کنم و یکدفعه ولش می کنم و
باز 5 کیلوگرم بر می گردم. باید بگویم که متاسفانه در ورزش و رژیم، کمی آدم
نامتعادلی هستم.
هنوز با مادرتان زندگی می کنید؟بله،
من از اول بچه ننه بودم و با خانواده زندگی کردن را همیشه دوست داشتم.
وقتی هم که در سال 76 می خواستم وارد دانشکده بازیگری و کارگردانی بشوم،
خانواده ام زیاد راضی نبودند که بازیگر شوم، اما خب چند قول بهشان دادم که
متقاعد شودند. یکی اینکه تا پیش از ازدواج هیچ وقت خانه مجردی نگیرم، دیگر
اینکه سیگار نکشم و اگر ازدواج کردم، طلاق توی کارنامه ام نیاید. تا الان
هیچ کدام از این کارها را انجام نداده ام.
برای سال جدیدتان چه آرزویی دارید؟امیدوارم
با
توافق هسته ای، فشار اقتصادی که الان هست کمتر شود. برای خودم آرامش می
خواهم. امیدوارم در زندگی لنگ نمانم و دستم جلوی کسی دراز نباشد. گرچه من
مستاجرم اما هیچ وقت آرزو نکردم خانه ای داشته باشم چون به نظرم خیلی آرزوی
کوچکی است که از خدا بخواهم. نه! من اینها را نمی خواهم. من از خدا آرامش
می خواهم، صبر می خواهم که زود عصبانی نشوم و آرزو می کنم که آدم بمانم.
همه آدم به دنیا می آییم اما آدم نمی مانیم.
باورهای غلط پیرمان می کندمن
فکر می کنم در مورد همه چیز در کشور ما مقداری سخت گرفته می شود. در بیرون
از اینجا سینمای برجسته هالیوود متعلق به بالای 40-35 سال است. رده سنی
فرهیختگی و فاخر بودن در هالیوود کاملا با ایران تفاوت دارد. ما همه چیز را
سخت می کنیم. فکر می کنیم در 40 سالگی دیگر پیر شدیم مخصوصا در مورد خانم
ها. در سریال هایمان دیگر آدم های پیر را نمی بینیم. شخصیت پردازی در مورد
بزرگ ترها چندان وجود ندارد.
در مورد زندگی شخصی هم این است. من
خودم الان که 37 ساله شدم. گاهی با خودم می گویم ازدواج کردن و بچه دارشدن
در این سن خوب نیست چون آنقدر این ذهنیت در ما ریشه دار شده که خودمان
دچارش شده ایم. یا درباره ازدواج های با اختلاف سنی، برای من خیلی عجیب
نیست که یک آقای 50 ساله با خانم 20 ساله ازدواج کرده، راحت از این موضوع
می گذرم اما به محض اینکه آقایی به من پشنهاد ازدواج بدهد که 3 سال از من
کوچک تر باشد، با خودم می گویم نه، مگر بچه بازی است؟ یک باورهای غلطی
داریم که این باورها خودبخود به این سمت می بردمان که پیر شده ایم.
اعلام دوستی کنهمه
ما مشکلاتی داریم، بیاییم کنار این همه درگیری و مشکلاتی که وجود دارد،
همدیگر را با حرف و کلام آزار ندهیم. رک گویی این نیست که به دیگری اعلام
نفرت کنیم. در همین فضاهای مجازی که داریم قاعدتا کسی می آید که شما را
دوست دارد، کسی که از شما بیزار است، خب نباید بیاید اما وقتی می آید و می
گوید: «من ازت متنفرم» را درک نمی کنم. این رک گویی و روشنفکری نیست که من
از آدمی که خوشم نمی آید، بگویم از تو متنفرم.
این ابراز تنفرها و
بیزاری ها شهامت و رک گویی نیست. این بی احترامی به سلایق دیگران است. مدام
داریم ابراز نفرت می کنیم، کمی هم ابزار دوست داشتن کنیم. اصلا یک صفحه که
در حمایت از حیوانات اتفاق افتاد، چقدر زیبا بود. ابراز نفرت را درباره
مسائل نفرت انگیز انجام بدهیم مثل سگ کشی، ترور، اسیدپاشی، کودک آزاری یا
زن ستیزی.
پدرم را سال 87 از دست دادمنبودن
پدر برای هر دختری سخت است. بیشتر از همه خاطرات کودکی ام با پدر جلو چشمم
می آید. پدرم سال 87 از دنیا رفتند، اما من بیشتر خاطرات کودکی ام را به
یاد می آوردم. پدرم عاشق عکاسی بودند و عکس های خیلی زیادی از من می
گرفتند. صدای 3-2 سالگی ام را ضبط می کردند. حوصله زیادی داستند و سر صبر
می نشستند نوار کاست پر می کردند. همیشه مرا «دخی» صدا می کردند و کودکی
خیلی جذابی برایم ساختند.
شکارچی ها زود می میرندکشتن
حیوانات من را به شدت آزار می دهد. از زمانی که قضیه سگ کشی شیراز را
شنیدم، حالم بد است. ما اجازه کشتن هیچ حیوانی را آن هم به این شکل فجیع
نداریم. من حتی توان دیدن ویدئوی این جنایت را نداشتم. اصلا نمی توانم تصور
کنم چطور یک آدم می تواند چنین کاری کند. معتقدم این مشابه همان آدمی است
که در بچگی کله گنجشک را با لذت تمام از تنش جدا می کرده و خانواده اش هم
می خندیدند.
این مشابه همان آدمی است که با تیرکمان چشم گربه محل
را کور می کرده یا همان داعشی ای که تیر خلاص آدم ها را می زند. برای من
آدمی که حیوانی را به این شکل می کشد، فرق چندانی با داعشی ها ندارد و می
دانم ناله حیوانی که حتی قدرت دفاع از خودش را ندارد، دامن این آدم را
خواهدگرفت. از قدیم می گفتند آه شکار می گیرد. شکارچی ها زود می میرند یا
خیلی عجیب می میرند. من می دانم یک روزی این آدم ها همین شکلی ناله می زنند
و مطمئنم روزی از درد زوزه خواهندکشید.
سلامت