کد خبر: ۶۲۹۴۴
تاریخ انتشار: ۱۰:۳۰ - ۰۱ خرداد ۱۳۹۴ - 2015May 22
شفا آنلاين:اجتماعی>آموزش-رای آن ها که درس خوانده اند، تقلب همیشه خاطره انگیز بوده است؛ بعضی از این خاطرات آن قدر ملموس و رایجند که خاطره مشترک همه مان هستند و بعضی هایشان آن قدر عجیبند که تا با چشم دیده نشوند، باور کردنشان سخت است.

به گزارش شفا آنلاين، هرجا و هر وقت که پای امتحان وسط می آید، تقلب هم کنارش می نشیند. کمتر کسی را می شود پیدا کرد که دوره مدرسه و یا دانشگاه را گذرانده باشد و حداقل یک بار مزه تقلب را نچشیده باشد. این تقلب ها چه موفق و چه ناموفق، خاطرات جالبی پدید می آورد که سال ها بعد در لیست بهترین خاطره های دوران تحصیل قرار می گیرند!

بعضی از این خاطرات آن قدر ملموس و رایجند که خاطره مشترک همه مان هستند و بعضی هایشان آن قدر عجیبند که تا خودت با چشم نبینی باور نمی کنی.

معمای برگه امتحانی اضافه

خاطرات زیادی از تقلب هایش دارد. می گوید چه در دوران دبیرستان و چه الان و در دوره دانشجویی، هیچ درسی را بدون تقلب پاس نکرده!

آخرین خاطره اش از تقلب در دوران مدرسه، مربوط می شود به دوره پیش دانشگاهی. می گوید: «یکی از همکلاسی هایم دخترخاله درسخوان باهوشی داشت که یک سال از ما بزرگتر و درسش بسیار خوب بود. آن زمان در ایام امتحانات بچه ها صورتجلسه امضا نمی کردند و کسی نمی فهمید که کسی از بیرون آمده. ما این دخترخاله ی بخت برگشته را می آوردیم سر جلسه امتحان و او هم که درسش خوب بود، درکاغذ امتحانی همه جواب ها را می نوشت و برگه دست به دست بین ما چند نفری که با هم قرار تقلب گذاشته بودیم می چرخید.

تقریبا تمامی درس های تخصصی را به همین شکل امتحان دادیم. پایان امتحانات و روز دادن کارنامه، معاون مدرسه می گفت نمی دانم چرا توی بعضی درس ها یک برگه امتحانی اضافه آمده!

مزه تلخ تقلب

خاطرات تقلب همیشه خاطرات شیرینی نیست. تقلب های ناموفق و یا لو رفته جزئی انکارناپذیر از خاطرات متقلب هاست. یکی از این خاطرات تلخ به این شکل نقل می شود: «برای امتحان آن روز هیچی نخوانده بودم و امیدم به آن نصف برگه آچهاری بود که ریز ریز تویش تقلب نوشته بودم. همیشه برگه های کوچکتری انتخاب می کردم اما این بار چون اطلاعات خودم از درس به صفر میل می کرد، مجبور شده بودم کاغذ بزرگتری بردارم و پشت و رویش را حسابی بنویسم.

کاغذ نسبتا بزرگ را چند تا کرده بودم و گذاشته بودم در جیبم. وسط امتحان چندباری درآوردمش و البته منتظر فرصت بودم تا با خیال راحت بتوانم از آن استفاده کنم که به یکباره و با لو رفتن تقلب یکی از بچه ها، مراقب اعلام کرد که می خواهد روی میز، زیر میز و جیب هایمان را بگردد.

مستاصل شده بودم. نمی دانستم باید آن کاغذ را کجا قایم کنم چون خانم مراقب حتی پاچه شلوار و توی جوراب ها را هم داشت می گشت! تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که کاغذ را مچاله کنم و در دهانم بگذارم و آن را با مکافات قورت بدهم!

علاوه بر این که امتحان را بد دادم، تا چند روز می ترسیدم بلعیدن کاغذ بلایی سرم بیاورد. این تقلب، تلخ ترین تقلب عمرم بود...

ساعتی که نبود!

«کلاس سوم دبیرستان سر امتحان جبر، یک فرمول را بلد نبودم. با احتیاط از کنار دستی ام پرسیدم و او هم با احتیاط مضاعف، دسش را گرفت جلوی دهنش و حدود بیست سی ثانیه فرمول را شمرده شمرده برایم خواند.

آخرهای فرمول بود که دیدیم معلم به سمتمان می آید. عصبانی بود. به من گفت: چرا حرف می زدی سر جلسه امتحان؟ هول شده بودم ولی خودم را از تک و تا نینداختم و اولین چیزی که به ذهنم رسید را پراندم: آقا ازمان ساعت پرسید. می خواست بداند تا آخر امتحان چقدر وقت دارد؟

معلم اول نگاهی به کنار دستی ام کرد و بعد به دست های من خیره شد و گفت: جواب دوستت را دادی؟ گفتی ساعت چند است؟

گفتم: بله.

معلم آمد بالای سرم، دو تا دست هایم را بالا گرفت و نگاه معنی داری کرد. ساعت در دستم نبود».

مسمومیت مصلحتی

علاوه بر بچه ها، معلم ها، اساتید و مراقب ها هم کوله باری از خاطرات مربوط به تقلب دارند. تقلب هایی که دیده اند و نگرفته اند و تقلب هایی که لو رفته و در ادامه اش اشک و زاری و ناله و نفرین آمده. یکی از همین مراقب ها می گوید: قبل از شروع شدن یکی از امتحانات در دانشکده فنی، تعداد زیادی از بچه ها آمدند سراغم و گفتند که خوابگاهی اند و غذایی که دیشب بهشان داده شده، مسمومشان کرده. چهره های همه شان زرد بود و بی حال به نظر می رسید.

سرجایشان نشستند و خیلی آرام مشغول امتحان شدند. هنوز یک ربع نگذشته بود که یکیشان دست به شکمش گرفت و اجازه خواست برود بیرون. اجازه دادم و رفت. هنوز آن یکی برنگشته بود که دومی هم همانطوری شد. به او هم اجازه دادم.

نفر سوم حالش واقعا بد بود . کیسه ای از جیبش درآورد و حالت بالا آوردن به خودش گرفت و بدون این که منتظر اجازه ی من شود خودش سریع رفت بیرون.

اولی و دومی که برگشتند یکی دو نفر دیگر هم دلشان به هم خورد. با این که ماجرای غذای مسموم را برایم گفته بودند اما شک کردم.

یکی از مراقبین را خبر کردم و جای خودم گذاشتم و رفتم به سمت دستشویی راهرو. چیزی که می دیدم همانی بود که حدس زده بودم. جزوه توی یکی از دستشویی ها بود و همه ی این سناریو به خاطر دستیابی به همین چند صفحه جزوه نوشته شده بود.

تقلب نمی رسانی؟ حالت را جا می آورم

«درسش خوب بود اما تقلب نمی رساند! هر وقت لازم داشت از دیگران تقلب می کرد اما وقتی نوبت به خودش می رسید، خست به خرج می داد. یک بار تصمیم گرفتیم حالش را بگیریم.

سر امتحان اقتصادسنجی، همه مان می دانستیم که فقط اوست که روی درس تسلط دارد و بقیه مان چیزی بارمان نبود. توی ردیف کناری، دو تا صندلی پشت سرش نشسته بودم. می دیدمش که از وقتی برگه ها پخش شده چطور تند و تند دارد می نویسد. چند بار از غفلت مراقب استفاده کردم و با خودکار زدم پشتش. محل نداد. یک بار هم که جوابم را داد گفت خودم هم چیزی بلد نیستم! ولی برگه اش این را نشان نمی داد. پیش خودم گفتم: «تقلب نمی رسانی؟ حالت را جا می آورم» و تصمیم بزرگم را گرفتم!

به محض این که مراقب پشتش را کرد سریع رفتم بالای سرش و برگه را از روی میزش برداشتم. بهتش زد. چیزی نمی توانست بگوید. لامصب همه را نوشته بود! سریع هر چه می توانستم از برگه اش نوشتم و برگه را دست به دست بین بچه ها چرخاندم. وقتی برگه به خودش رسید دیگر آخرهای وقت بود. آن امتحان را همه مان هجده و نیم شدیم!»

از روی خط برو بیرون آقا!

دست زدن به کارهای محیرالعقول تنها از کسی برمی آید که مستاصل شده! گاهی از متقلب های مستاصل کارهایی سر می زند که به عقل جن نمی رسد. یکی از عجیبترین خاطرات تقلب اینطور نقل می شود:

تازه ازدواج کرده بودیم. همسرم دانشجوی ترم آخر بود و برایش خیلی اهمیت داشت که هیچ درسی را نیفتد. آمار می خواند و حفظ کردن فرمول های آمار، واقعا طاقت فرسا بود. سر درس های تخصصی، تصمیم گرفتیم من همراهش بروم و جلوی در دانشگاه منتظر بمانم تا او با موبایل زنگ بزند و فرمول را بخواهد و برایش بگویم تا بتواند بقیه اش را حل کند. یکی دوتا امتحان همینطوری گذشت. می نشستم جلوی دانشگاه و همسرم با هندزفری زنگ می زد و سوال را می خواند و من فرمول مربوطه را از توی جزوه یا کتاب پیدا می کردم و به او می گفتم.

یک روز هر چه منتظر شدم تماسی برقرار نشد. یکی دوساعت بعد با چشم گریان آمد و گفت که کاری کرده اند که تلفن همراه در کل ساختمان آنتن ندهد. آنتن ها را بسته بودند و امکان استفاده از موبایل در ساختمان دانشگاه نبود. فرصت برای امتحان ها کم بود و او هم به امید تقلب، هیچی از فرمول ها سردرنمی آورد و امکان نوشتن و بردن سر جلسه امتحان را هم نداشت.

چند وقت پیش در یکی از آگهی های اینترنتی دیده بودم که بی سیم تاکی واکی می فروشند. به ذهنم رسید که اینطوری با هم ارتباط برقرار کنیم! دو تا گیرنده گرفتم و هندزفری مربوط به آن را هم خریدم و امتحانش کردیم. می شد صدایش را کاملا سایلنت کرد و فقط با فشار دادن یک دکمه، ارتباط برقرار کرد.

با ناامیدی دستگاه را برد سر جلسه امتحان. اولین ارتباط که برقرار شد، فهمیدیم کار می کند. صدا کمی خط و خش داشت اما از هیچی بهتر بود. چون باتری دستگاه زود تمام می شد، قرار گذاشته بودیم همه سوال ها را یک جا بخواند و بعد من بگردم و در یک نوبت به او همه را بگویم.

وقتی داشت سوال ها را می خواند، یکهو به جای صدای همسرم، صدای کلفت مردی را شنیدم که داشت آدرس می داد و می گفت که چند دقیقه دیگه می رسند! گفتم: الو؟ وقتی متوجه عوض شدن صدای مخاطبش شد گفت: شما؟ گفتم: خط رو خط شده آقا! گفت: شما کی هستی که اومدی روی خط بانک؟ قطع کن آقا قطع کن!

تا آخر امتحان دیگر نتوانستم با همسرم ارتباط بگیرم ولی در عوض دانستم چطوری ماشین حمل پول با شعبه بانک هماهنگ می شود!

روش های تقلب، از شکل سنتی مثل جزوه باز کردن و کاغذ بردن سرجلسه به اشکال جدید که به واسطه ی تکنولوژی انجام می شود در حال تغییر است؛ تقلب هایی که وقتی روش های خلاقانه شان را می بینی به خودت می گویی اگر این ذهن خلاق روی خود درس متمرکز می شد به جای تقلب، قطعا نتیجه بهتری، بدون استرس و این همه مخفی کاری حاصل می گشت.



خبرآنلاین




نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: