شوهر مدام دستش را جلوی دهانش به سمت گوش همسرش میگیرد و جملاتی را به
همسرش میگوید. گاهی هم از روی صندلی بلند میشود و دستش را به سمت همسرش
دراز میکند، اما زن نه تنها دست همسرش را نمیگیرد که هیچ عکس العملی هم
از خودش نشان نمیدهد.
نزدیک آن دو مینشینم و خودم را معرفی میکنم. چند لحظهای به فکر فرو
میروند، اما زن سکوتش را میشکند و میگوید: «هیچ وقت در زندگیام این قدر
دودل نبودهام، واقعا نمیدانم که تصمیم درست چیست و باید چه تصمیمی بگیرم
تا در آینده پشیمان نشوم.»
تنها ۱۱ ماه از شروع زندگی مشترکمان میگذرد
زن در حالی که روسریاش را کمی جلوتر میکشد، میگوید: ۱۱ ماه پیش بود که همسرم به خواستگاری من آمد. آن زمان من ۲۳ ساله بودم و او ۲۵ ساله بود و کارمند. من تنها فرزند خانوادهام هستم. در جلسات خواستگاری ۴ جلسه با یکدیگر درباره خودمان صحبت کردیم و در یک جلسه هم به بررسی هماهنگی خانوادههایمان از نظر فرهنگی، اقتصادی و حتی سیاسی پرداختیم. بعد از این ۵ جلسه و تحقیقهایی که پدرم از محل کار و دوستان همسرم انجام داد، به این جمع بندی رسیدیم که میتوانیم برای خوشبخت شدن به یکدیگر اعتماد کنیم و با هم ازدواج کردیم.
از ترسو بودنت خسته شدهام
در حالی که زن مشغول صحبت کردن است، شوهرش خطاب به او میگوید: «سمیرا، ازت خواهش میکنم بیا برگردیم خونه.»
زن سرش را به سمت شوهرش بر میگرداند و میگوید: به خدا از رفتارهایت خسته
شدهام. از لجبازیهایت خسته شدهام. از تصمیم گیریهای عجیب و غریبات
میترسم. از اینکه در همه موضوعات من باید تصمیم نهایی را بگیرم، خسته
شدهام. از ترسو بودنت بدم میآید. یادت هست آن روزی را که من پشت فرمان
خودرو نشسته بودم و در خیابان با پیرمردی سر جای پارک بحثمان شد و تو به
جای دفاع از من، گذاشتی و رفتی در حالی که حق با من بود؟ بگذار این زندگی
مشترکمان را تمام کنیم تا حداقل با خیالی راحتتر زندگی کنیم.
حوصله جر و بحث ندارم
مرد که تا این لحظه سکوت کرده بود، دستش را به سمت من دراز میکند و دست من را میگیرد و میگوید: جان من شما بگویید حق با کیست؟ اگر من حرفی بزنم و تصمیمی بگیرم، میگوید تو لجبازی. اگر در تصمیمگیریها نظر ندهم، میگوید چرا نظر نمیدهی و توان تصمیم گیری نداری. به من میگوید ترسویی و میگوید از یک پیرمرد ترسیدم. راستش من حوصله جر و بحث ندارم و چون مطمئنم همسرم از پس خودش برمیآید، تصمیم گرفتم آن شرایط را ترک کنم و تنها به خانه بروم. هر ۲ نفر ما میدانیم که یکدیگر را خیلی دوست داریم، اما همسرم میگوید دوست داشتن بدون تفاهم، فایدهای ندارد و باید طلاق بگیریم.
راه حل بهتری از طلاق پیدا نکردم
زن در حالی که سرش را پایین میاندازد، میگوید: آن قدر با یکدیگر اختلاف سلیقه داریم که هیچ امیدی به خوشبختی ندارم، اما مطمئن هم نیستم که طلاق بهترین راه ممکن باشد. با این حال در ماه گذشته خیلی به این موضوع فکر کردم و راه حل بهتری پیدا نکردم.
تا حالا به خوبیهای همسرم فکر نکرده بودم
از زن و شوهر میخواهم که هر کدام از ویژگیهای مثبت همسرشان چند مورد برای من نام ببرند که هر ۲ رویشان را از یکدیگر بر میگردانند و چند لحظهای فکر میکنند. بعد از چند لحظه، زن در حالی که لبخند کمرنگی میزند، میگوید: تا حالا به خوبیهایش فکر نکرده بودم! وحید مهربان و وقتشناس است. او آن قدر روابط خوبی با خانواده من دارد که آنها راضی نشدند امروز به دادگاه خانواده بیایند و تکدخترشان را همراهی کنند. او مرد آرامی است و اهل جر و بحث نیست. البته خوبیهای دیگری هم دارد.
اختلاف سلیقههای ما کم نیست
مرد هم در حالی که کتش را مرتب میکند، میگوید: من اگر به خوبیهای همسرم تا به حال فکر نکرده بودم، این قدر به او اصرار نمیکردم که از این تصمیم منصرف شود. از نظر من او همسر مناسبی است البته واقعا اختلاف سلیقههای ما کم نیست، ولی به نظرم همه زوجها در زندگی خود مشکل دارند و باید این مسئله را تحمل کنند. البته من هم بدون عیب نیستم و باید تلاش کنم تا با رفع آنها، دل همسرم را به دست بیاورم.
اولین سال نو متاهلیمان را کنار یکدیگر تحویل میکنیم
در همین لحظات منشی دادگاه خانواده، شماره پرونده این زوج را صدا میزند
تا برای درخواست طلاقشان توضیحاتی را به دادگاه ارائه دهند و به صورت
توافقی از هم جدا شوند. این زن و شوهر در حالی که برای آخرین بار، پشت در
دادگاه با هم چند کلمهای صحبت میکنند وارد دادگاه میشوند، خیلی زود و با
خوشحالی از دادگاه بیرون میآیند. زن و شوهر جوان در حالی که احساس رضایت
در چهرهشان دیده میشود، میگویند: پس از شنیدن حرفهای شما و آقای قاضی
فعلاً از طلاق منصرف شدیم و تصمیم گرفتیم اولین سال نو متاهلیمان را کنار
یکدیگر تحویل کنیم بنابراین باید از همین حالا به فکر چیدن سفره هفت سین
باشیم! البته در سال جدید قصد داریم با کمک یک مشاور امین و متعهد مشکلات و
نواقص زندگیمان را برطرف کنیم.
خراسانG