اکنون این سناریو را در نظر بگیرید: فرد مورد نظر ما سرش گرم زندگی معمولیاش است تا این که روزی به دلیلی مجبور میشود از دری ـ بیبازگشت ـ عبور کند. دری که وقتی از آن گذشت دیگر نمیتواند بازگردد و مجبور است مسیر جلوی راهش را تا انتها بپیماید. در حقیقت این نقطه جایی است که زندگی واقعی فرد شروع میشود. او قدم به راهی میگذارد که راه فراری ندارد و باید با ماجرا یا ماجراهایی روبهرو شود. پس از رویارویی با چنین ماجراهایی او مجبور میشود از در بیبازگشت و یکطرفه دیگری عبور کند، اما این در با در قبلی بسیار متفاوت است. عبور از این در باید آگاهانه و همراه با یک تصمیمگیری باشد. در حقیقت فرد مورد نظر ما پس از عبور از در اول با اجبار وارد ماجرایی میشود که اکنون باید با یک تصمیمگیری صحیح آن را به بهترین نتیجه برساند.
باید گفت دنیای واقعی شبیه سناریوی دوم است. اگر میخواهید تصمیمی بگیرید ـ یک تصمیم واقعی ـ باید حتما از یک در عبور کنید. دری که با عبور از آن، به سرزمین نامعلومی قدم میگذارید (منظور ماجرایی است که پشت در منتظر شماست) بخش مصمم و باهوش وجودتان با این کار تحت کنترلتان قرار میگیرد و با این حرکت شما میدانید هرگز از تصمیمتان برنمیگردید. سپس در مرحله بعدی میتوانید روی بخش تنبل، نادان و واکنشیتان مسلط شوید. اگر روی وجودتان چنین تسلطی نداشته باشید با کوچکترین و بیاهمیتترین مشکلات جا زده و به نتیجه دلخواه نمیرسید. مثلا وقتی هوا سرد است و تا حدی احساس بیماری میکنید و اگر اجباری وجود نداشته باشد که شما را از رختخواب بیرون بکشد، شما از جایتان بیرون نمیآیید و کاری از پیش نمی برید. در حقیقت شما باید خود را در شرایطی قرار دهید که هر طور شده روی تصمیمتان باقی بمانید.
مانند دوران مدرسه که دری بود که نمیتوانستید از میان آن عبور نکنید و وقتی از آن در گذشتید انتخاب آگاهانهتان همان موفق بیرون آمدن از مدرسه بوده است.
حرفهای هم که انتخاب کردهاید به مثابه همان در اول است. شما باید از این در میگذشتید و قدم به سرزمین پشت آن در میگذاشتید و حال که وارد این وادی شدهاید باید از آن موفق خارج شوید. بنابراین در دومی را که مجبورید از آن بگذرید، آگاهانه با تصمیمهای صحیح انتخاب میکنید. تمام این درهای زندگی یکطرفه هستند و بیشتر مواقع غیرانتخابی و شما باید به عنوان قهرمان داستان زندگی خود از میان آنها عبور کنید.
مثلا اگر دوست دارید حرفه جدید و مورد علاقهتان را شروع کنید پس باید بتوانید از در اول یعنی همان استعفا دادن از شغل فعلیتان عبور کنید و به در دوم که شغل خودتان است، برسید. مثلا اگر میخواهید در امتحان سختی قبول شوید پس بهتر است شرایطی به وجود آورید که به این تصمیمگیریتان کمک کند. مثلا در کلاس تقویتی آن درس شرکت کنید یا صرفا با بعضی دوستانتان که آنها نیز میخواهند در آن امتحان شرکت کنند قرارهای مطالعه بگذارید. با عبور از در اول میتوانید تصمیم قطعی بگیرید و فکرتان را به نتیجه مطلوب برسانید. با انجام این کارها خودتان به خود فشار آورده و در تصمیمگیریهایتان قاطعانهتر عمل میکنید.
بیشتر مردم بدون این که واقعا دست به اقدام موثری بزنند، تصمیمهایی میگیرند که بدون نتیجه باقی میماند. آرزوهای مبهم به نتیجه نمیرسند و برای محقق کردن خواستههایتان باید بستر آن را فراهم کنید و با اتخاذ روشهای مختلف، خود را مجبور به دنبال کردن اهدافتان کنید. این گونه تصمیمگیریها قطعی و ثمربخش است.
جام جم