کد خبر: ۲۸۳۳۶
تاریخ انتشار: ۰۸:۵۷ - ۲۶ تير ۱۳۹۳ - 2014July 17
شفا آنلاين-دفتر ایثار و گذشت این بار ماجرای دو فرشته کوچکی را به ثبت رساند که با اهدای اعضای بدنشان جان 10 کودک بیمار را که لبخندشان روی تخت بیمارستان‌ها کمرنگ شده بود زندگی دوباره‌ای بخشیدند.
به گزارش شفا آنلاين،امیرعلی و متین فرشته‌هایی بودند که در بخش پیوند بیمارستان مسیح دانشوری بستری شده بودند و اطرافیان با یادآوری شیطنت‌ها و حرف‌های کودکانه شان اشک می‌ریختند.

مادر امیرعلی باور نداشت صدای خنده‌های فرزندش برای همیشه خاموش شده است برایش لالایی می‌خواند و التماس می‌کرد تا چشمانش را برای یک بار باز کند و مادرش را ببیند.



 می‌گفت ظهر هر روز منتظر بازگشت امیر علی از مدرسه به در چشم می‌دوخت و به سرعت سفره ناهار را برایش آماده می‌کرد. همه خانواده برای جشن تولد امیر علی آماده می‌شدند.

قرار بود دو روز دیگر پا به 8 سالگی بگذارد. پدر برایش دوچرخه خریده بود و امیرعلی لحظه شماری می‌کرد تا روز تولدش سوار دوچرخه بشود.  صدای ناله‌های مادر فضای بیمارستان را پر کرده بود و پرستاران بخش پیوند که بارها این صحنه‌ها را دیده‌اند با اشک این مادر را همراهی می‌کردند.



مادر می‌گفت همه چیز در یک لحظه اتفاق افتاد و یک اشتباه امیر علی را برای همیشه از من جدا کرد. امیرعلی من از دست رفت اما می‌دانم امیرعلی‌های دیگری که در بیمارستان‌ها هستند زنده خواهند ماند.

سجاد محمدی پدر امیر علی که می‌خواست یاد و خاطرات پسرش برای همیشه زنده بماند تصمیم گرفت اعضای بدن او را به کودکان بیمار نیازمند اهدا کند. او با یادآوری شیطنت‌های پسرش گفت:  امیرعلی دومین فرزندم است و دختر بزرگم مریم همیشه از این‌که برادر دارد خوشحال بود.

 با خرید کاغذ رنگی و بادکنک می‌خواست برای برادرش جشن تولد بگیرد. چند روز قبل وقتی با امیرعلی بیرون از خانه رفته بودیم از من خواست تا برای کادوی تولدش یک دوچرخه بخرم. من هم چند روز زودتر این دوچرخه را خریدم. خیلی خوشحال شد و خودش را در آغوش من انداخت.
وی درباره مرگ مغزی امیرعلی گفت: ‌روز حادثه من خانه نبودم و امیر علی در کوچه با بچه‌ها بازی می‌کرد. چند ساعت بعد وقتی به خانه برگشت تشنه بود و سراغ یخچال رفت. شربت متادون را به اشتباه به جای آب سر کشید. مادر و خواهرش متوجه نشده بودند.

چند دقیقه بعد به مادرش گفت که اشتباهی شربت را به جای آب خورده اما آن را قورت نداده است. وقتی به خانه برگشتم حال امیرعلی خوب بود و با ما شام خورد اما چند دقیقه بعد دچار تهوع شد. تصور می‌کردیم تهوع باعث می‌شود که این دارو از بدنش خارج شود.

بی‌حال شده بود و خوابید اما صبح روز بعد هرچقدر تلاش کردیم بیدار نشد و یک ساعت بعد تشنج کرد. او را به بیمارستان اما رضا(ع) اسلامشهر و پس از آن به بیمارستان لقمان منتقل کردیم. پزشکان بعد از معاینه گفتند بر اثر تشنج مرگ مغزی شده است و امیدی به بازگشت او نیست.

وقتی آن‌ها پیشنهاد اهدای اعضای بدن امیرعلی را دادند یاد کودکانی افتادم که به خاطر نداشتن عضو حیاتی در بیمارستان بستری بودند.

امیرعلی شاگرد ممتاز مدرسه بود و دلم نمی‌خواست جسم او زیر خاک از بین برود.
من و همسرم تصمیم گرفتیم امیرعلی‌های دیگری که سال‌هاست روی تخت بیمارستان‌ها با مرگ دست و پنجه نرم می‌کنند به زندگی برگردانیم. امیرعلی امروز دیگر پیش ما نیست اما می‌دانیم او در بهشت است و به ما لبخند می‌زند.

هدیه آسمانی

همه اطراف تخت متین کوچولو ایستاده بودند. هرکسی با یادآوری یکی از شیرین زبانی‌های او اشک می‌ریخت. اما ناله‌های مادر بلندتر از دیگران بود. می‌گفت آمده‌ام تو را به خانه ببرم. خدا تو را به ما هدیه داد، می‌خواهم پسرم را به شهربازی ببرم.

 ناله‌های مادر اشک را از چشمان همه جاری کرد. پدر در گوشه‌ای ایستاده و نگاه می‌کرد. رسول روزی را به یاد آورد که متین به دنیا آمده بود.



آن روز بهترین لحظه زندگی‌اش بود. با شیرینی و گل به بیمارستان رفت و وقتی برای نخستین بار متین را در آغوش گرفت حس کرد همه دنیا به او تعلق دارد.

بارها فیلمی را که از شیطنت‌های پسرش گرفته بود نگاه می‌کرد. مرد در حالی که سعی می‌کرد آرام باشد گفت: سه سال بعد از به دنیا آمدن مبینا خدا متین را به ما داد. با آمدن او زندگی مان شیرین‌تر شده بود.



 متین دوست داشت با او بازی کنم. روز حادثه مانند همیشه با موتور به خانه‌آمدم و آن را در گوشه‌ای از حیاط قرار دادم. متین با بچه‌ها بازی می‌کرد و سوار موتور شدند. ما داخل اتاق بودیم که ناگهان با شنیدن صدای جیغ بچه‌ها به حیاط دویدیم.

 موتور روی متین افتاده بود و حیاط پر از خون بود. او را به آغوش گرفتم و به بیمارستان بعثت بردیم.

بعد از معاینه و آزمایش و عکس مشخص شد شدت ضربه باعث خونریزی و مرگ مغزی متین شده است.

پذیرش این حادثه برای ما خیلی سخت بود. متین هدیه‌ای از سوی خدا بود و دلم نمی‌خواست این هدیه الهی زیر خاک بپوسد.

بلافاصله پیشنهاد پزشکان را قبول کردم. می‌خواهم قلب او به کودک 5 ساله‌ای اهدا شود تا احساس کنم متین هنوز زنده است.

ایران
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: