بعد از آن هم با برادر بزرگترش تماس گرفت و آن ها هر دو نفري مرا با چوب و زنجير کتک زدند. در همين حال يکي از برادرانش که دست و پاي مرا با زنجيرمي بست خطاب به خواهرش گفت: تو با همسرت هم به همين شکل در خيابان آشنا شدي و با وجود مخالفت هاي ما ازدواج کردي تا اين که کارت به طلاق کشيد. حالا هم که بعد از ۴ ماه بالا و پايين رفتن از پله هاي دادگستري طلاق گرفته اي، دوباره با جوان ديگري به همين شکل ارتباط داري؟ آخر تو کي مي خواهي دست از اين کارهايت برداري؟ همين اندازه که زندگي ات متلاشي شد کافي نيست؟
او ادامه داد: آن جا بود که من فهميدم دختري که مي خواستم با او ازدواج کنم مطلقه است و من از اين ماجرا خبر نداشتم تا اين که پدر آن ها به منزل آمد و برادران آن دختر مرا تهديد کردند که به پدرشان بگويم براي دزدي وارد منزل شده ام تا آبروي خواهرشان حفظ شود من هم همين حرف ها را گفتم ولي او از من به اتهام سرقت شکايت کرد در حالي که من دزد نيستم. اين جوان در حالي که ابراز ندامت مي کرد گفت: اي کاش با يک آشنايي خياباني در چنگ دختري فريبکار اسير نمي شدم و حداقل ماجراي رفتنم به منزل آن ها را براي خانواده ام بازگو مي کردم.
خراسان