سوختند، پایشان به بیمارستانها باز شد، دردکشیدند و حتی بعضیهایشان تا آخر عمر ناقص شدند. آنهایی که تازه بعد از آن همه عذاب و درد متوجه اشتباه خود شدند و حالا از هر مواد محترقهای واهمه دارند
شفاآنلاین>سلامت>نه از چهارشنبهسوری چیزی فهمیدم، نه از ایام نوروز. همه عید و بعد از آن را در بیمارستان بودم. من هر سال اول اسفند اکلیلسرنج میخریدم و نارنجک درست میکردم. تقریبا سالی یک کیلو اکلیلسرنج میخریدم و برای خودم و دوستانم نارنجک درستمیکردم. پارسال هم داشتم همین كار را میکردم که یک دفعه منفجر شد
به گزارش شفاآنلاین،امشب، شبی است که به رسم دیرینه کشورمان باید جشن بگیریم. شبی که به سنت هر ساله مردم آخرین چهارشنبه سال را با آتشبازی جشن میگیرند. اما این آتشبازیها گاهی به بهای سنگینی تمام میشود.
به بهای سوختن، به بهای نقص عضو و حتی به بهای جان؛ برای خیلی از خانوادهها این شب شادی، به جای جشن به عزا تبدیل میشود. کم نبودند آنهایی که این سنت را به میدان جنگ تبدیل و با آتش و انفجار زندگی خود و حتی بقیه را نابود کردند.
سوختند، پایشان به بیمارستانها باز شد، دردکشیدند و حتی بعضیهایشان تا آخر عمر ناقص شدند. آنهایی که تازه بعد از آن همه عذاب و درد متوجه اشتباه خود شدند و حالا از هر مواد محترقهای واهمه دارند.
آنهایی که صدای یک ترقه کوچک هم تن و بدنشان را میلرزاند. بردیا یکی از همان مصدومانی است که شب چهارشنبه آخر سال به صورت معجزهآسایی دستش را از دست نداد. فقط چند ثانیه تا قطع دستش فاصله داشت که برای همیشه معلول شود.
اما این پسر بیستساله خوششانس بود و دست راستش قطع نشد. با این حال دوسال پیش او روزها و شبهای سخت و دردناکی را روی تخت بیمارستان تجربه کرد: «دو روز به چهارشنبهسوری مانده بود. از آنجا که با اکلیلسرنج برای خودم نارنجک ساخته بودم، میخواستم آن را امتحان کنم. میخواستم ببینم صدایش چقدر است. اولی را پرتاب کردم و وقتی میخواستم دومی را هم پرتابکنم، ناگهان در دستانم منفجر شد و دیگر هیچ چیز به یاد ندارم.»
بعد از این انفجار بردیا راهی بیمارستان شد. اما سوختگی او یک سوختگی معمولی نبود.
دستان بردیا تا نزدیک قطعشدن پیشرفت. هفتبار به اتاق عمل جراحی رفت و دستش بارها و بارها زیر تیغ جراحان قرار گرفت. بیش از دو ماه هم در بیمارستان بستری بود. تا اینکه درنهایت بدون اینکه دستش قطعشود، از بیمارستان ترخیص شد.
با این حال تا ماهها حرکت انگشتان دستش مشکل داشت و بردیا تحت درمان بود: «سالها بود که نارنجک تهیه میکردم. اما از وقتی این حادثه برایم رخداد، دیگر از بوی نارنجک و اکلیلسرنج هم وحشت دارم و بدم میآید.
دیگر نمیخواهم به چهارشنبهسوری فکر کنم. من اشتباهکردم و تاوان این اشتباه را هم خیلی سخت دادم. این کار اول و آخرش ضرر است و بالاخره آدم را مصدوم میکند. همین که زندهام یا بیناییام را از دست ندادم یا دستم قطع نشد، خدا را شکر میکنم.
چهارشنبهسوری یک رسم شیرین است که میشود آن را در کنار خانواده و بستگان جشن گرفت.» پسربچه هفت سالهای که چشمانش آسیب دید، یکی دیگر از حادثهدیدگان حوادث چهارشنبهسوری است. کودکی که ترقه را جلوی چشمانش گرفت و بعد از آن هم انفجاری جبرانناپذیر او را راهی بیمارستان کرد.
مادر این کودک درباره اتفاقی که برای پسرش رخ داده بود، گفت: «به دلیل ترکیدن ترقه، چشمان پسرم از ناحیه سمت چپ دچار آسیبدیدگی و در بیمارستان فارابی بستری شد. ترقه درست جلوی چشمانش منفجر شده بود. او در شهرکمان در شهید شجاعی اتوبان بسیج به دلیل کنجکاوی در مورد اینکه ترقه چگونه منفجر میشود، آن را جلوی چشمانش گرفته بود.
اما ناگهان ترقه جلوی چشمانش منفجر شد. خیلی وحشتناک بود. بلافاصله او را به بیمارستان بردیم، اما چشمش دچار پارگی شده بود.»علیرضای چهارده ساله هم یکی دیگر از همین مصدومان است. مصدومی که تمام عید را در بیمارستان بستری بود و درنهایت هم انگشتان دستانش را از دست داد.
او هم دوسال اینچنین مصدوم شد تا هرچه عید و چهارشنبهسوری است برای او یادآور خاطرات تلخ شود: «هیچوقت آن شب را فراموش نمیکنم. نه از چهارشنبهسوری چیزی فهمیدم، نه از ایام نوروز. همه عید و بعد از آن را در بیمارستان بودم. من هر سال اول اسفند اکلیلسرنج میخریدم و نارنجک درست میکردم.
تقریبا سالی یک کیلو اکلیلسرنج میخریدم و برای خودم و دوستانم نارنجک درستمیکردم. پارسال هم داشتم همین كار را میکردم که یک دفعه منفجر شد. بعد از آن هم صورتم سوخت و بند انگشت دست چپم قطع شد. از همه بدتر آن دردهایی بود که کشیدم.
دیگر هیچوقت سراغ مواد محترقه نرفتم.»فرشید هم از یادآوری خاطره چهارشنبهسوری واهمه دارد. پسر جوانی که هشت سال پیش چشم راستش را از دست داد.
او هم جزو کسانی بود که نارنجک میساخت و به این کار خود افتخارمیکرد. با ساخت هر نارنجک غروری وصفناشدنی به او دست میداد. اما همین نارنجکهایی که باعث افتخارش بودند، بلای جانش شدند.
دیگر هیچوقت از آن همه هیجان فرشید خبرینشد. فرشید دیگر هیچوقت سراغ چهارشنبهسوری و آتشبازی نرفت: «همیشه از بچکی عاشق شب چهارشنبهسوری بودم. برای آن شب هیجان داشتم. از یک سنی به بعد خودم شروع کردم به ساخت نارنجک. از اینکه شجاعتم را به رخ دیگران میکشیدم، احساس غرور میکردم، تا اینکه یکی از همین نارنجکها زندگی مرا نابود کرد. چشم راستم را از دست دادم.
من ماندم و صورت سوخته و یک چشم از دست رفته. بعد از آن دیگر هیچوقت نخواستم حتی رنگ آتش را هم ببینم. شرمنده پدر و مادرم شدم، چون آنها هم همراه من سوختند و عذاب کشیدند. دیگر حتی سراغ مواد محترقه هم نرفتم و این قصه تلخ مرا تنبیه کرد.»شهروند