در آماری که وزارت بهداشت اعلام کرده نزدیک به یک چهارم جمعیت ایران نیازمند مداخلات روانپزشکی و 12/5 درصدشان افسرده هستند. از سوی دیگر گزارشها نشان میدهد، بیش از 50 درصد مراجعه کنندگان به پزشکان عمومی مبتلا به انواعی از اختلالات روانیاند
شفاآنلاین>سلامت> آمار بیماریهای روانپزشکی در ایران بیشتر از آمار دنیا نیست ولی آدمهای غمگین و ناراحت در ایران کم نیستند که وضعیت روحیشان اغلب به شرایط اجتماعی مرتبط است. بیماران سایکوتیک که با رفتارهای مهارگسیخته در بیمارستانهای روانپزشکی بستری میشوند تا افرادی که افسردگی و اضطراب گوشهگیرشان میکند هر کدام عوامل اجتماعی مختلفی را تجربه میکنند.
به گزارش شفاآنلاین، در آماری که وزارت بهداشت اعلام کرده نزدیک به یک چهارم جمعیت ایران نیازمند مداخلات روانپزشکی و 12/5 درصدشان افسرده هستند. از سوی دیگر گزارشها نشان میدهد، بیش از 50 درصد مراجعه کنندگان به پزشکان عمومی مبتلا به انواعی از اختلالات روانیاند. شیوع 25 درصدی اختلالات روحی و روانی در کشور، نگرانیهایی درباره وضعیت سلامت روان ایرانیان ایجاد کرده است در این میان اما غفلت از سلامت روان و افزایش بیماریهای روانتنی بویژه در شهرهای بزرگ به ایجاد جو ناامیدی، غم و ناراحتی و پرخاشگری در فضای عمومی جامعه دامن زده است. دکتر آرش میرابزاده روانپزشک، عضو هیأت مدیره انجمن علمی روانپزشکان ایران و عضو هیأت علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی در گفتوگو با «ایران» مشکلات اقتصادی و فقر، تبعیضهای اجتماعی، اقتصادی و معیشتی، نبود امنیت اجتماعی، عدم آموزش و یادگیری مهارتهای ارتباطات فردی و اجتماعی و تجویز غیر منطقی داروهای اعصاب و روان را از جمله عوامل عمده اثرگذار بر سلامت روان افراد جامعه توصیف میکند. گفتوگوی ما را با او میخوانید.
از نظر شما فردی که از سلامت روانی برخوردار است چه ویژگیهایی دارد؟
سلامت روان و بطور کلی سلامت تعریفهای زیادی دارد. در تعریف سازمان بهداشت جهانی؛ به کسی میگوییم از سلامت برخوردار است که رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی داشته باشد. ممکن است به ذهن خیلی افراد اینگونه برسد اگر یک نفر بیماری نداشته باشد آدم سالمی است ولی سلامت جسم به تنهایی ملاک سلامت فرد نیست از جمله مقتضیات سلامت این است که فرد در رفاه کامل جسمی، روانی و اجتماعی به سر ببرد.یکی از ابعاد مختلف سلامت جسم، بیولوژی بدن است یعنی فرد از نظر بیولوژی در وضعیت طبیعی باشد و واسطههای شیمیایی مغز که باعث اضطراب و افسردگی میشوند در حد معمول ترشح شوند. ژنتیک نیز جزئی از بیولوژی است یعنی اگر یک نفر از نظر ژنتیکی ژن افسردهای داشته باشد بیشتر احتمال ابتلا به افسردگی را دارد این دو عامل در زمینه بایولوژیکال یا زیست شناختی قرار میگیرند. منظور از ابعاد روانی همان سایکولوژیکال است یعنی«من بدانم چطور با استرسهای بیرونی مقابله کنم، اگر مسألهای برایم پیش آمد بتوانم آن را حل کنم و مکانیسمهای انطباقی داشته باشم.» برای مثال اگر یکی از افراد خانوادهام مریض شد بدانم چطور با بیماری خانوادهام برخورد کنم. اینکه افراد به روشهای مختلفی به استرسها جواب میدهند همان بعد روانشناختیشان است که در این زمینه به آنها کمک میکند.
محیط بیرونی از جمله عوامل اجتماعی، اقتصادی و گرانی چه تأثیری بر سلامت روان افراد میگذارد؟
آنچه امروزه در بحث سلامت روان مردم بسیار پررنگ خودش را نشان میدهد بعد اجتماعی سلامت روان افراد است به این مفهوم که محیط بیرون چه تأثیری بر ما میگذارد؟ در این میان گرانی بحث خیلی مهم این روزها است که روی سلامت افراد اثر میگذارد بهطوریکه مراجعین ما بهخاطر این مسأله بیشتر شدهاند.
وقتی اجتماع و محیط اطراف دچار مشکل میشود به تبع آن ابعاد دیگر روانشناختی هم تحت تأثیر قرار میگیرند، بنابراین کسی که استرس دارد بیشتر مریض میشود یعنی عامل اجتماعی بر بعد زیست شناختی فرد اثر دارد. برای مثال وقتی استرس فوقالعادهای از محیط بیرون به فرد وارد میشود اگر راهحلها را نشناسد یک مرتبه نمیتواند با آن عامل بیرونی برخورد کند در نتیجه استرس منجربه ضعف سیستم ایمنی بدن میشود و ویروس تبخال خودش را نشان میدهد. محیط بیرون در روان فرد اثر میگذارد. وقتی گرانی باشد یا پدر خانواده نتواند مخارج معمولی را تأمین کند هویتش زیر سؤال میرود، افسرده و مضطرب میشود از طرفی ممکن است ناخودآگاه نقش یک بیمار جسمی را بازی کند حتی ممکن است بگوید: «من مریض شدم و نمیتوانم کار کنم.» رفاه یعنی فرد در وضعیتی است که احساس کامل آزادی و رهایی دارد در نتیجه سرریز گرانی و نبود رفاه خودش را به شکل علائم روانشناختی و جسمی نشان میدهد. برای همین هم گفته میشود؛«تن زجان و جان ز تن مستور نیست.» اینها بهم ارتباط دارند. اگر که دانشآموزی استرس امتحان داشته باشد سرریز آن با تپش قلب و اسهال بروز میکند یا فردی که مبتلا به سرطان میشود اعصابش بهم میریزد همه اینها در هم آمیخته است و نمیتوان جان و تن را از هم به هیچ وجه جدا کرد. مجموعه اینها باعث میشود یک نفر از من بودن و خودش احساس آرامش و لذت کند.
در روانپزشکی به چه کسی میگویند بیمار است؟
انسان مجموعهای از خلقها؛ طرز تلقیها و تفکرهای مختلف است. دیدگاهی که هر انسان نسبت به محیط بیرون، عملکرد و جایگاهش دارد ایدئولوژی آن فرد را شکل میدهند. این پایه و اساسی میشود که دستگاه روان فرد روی آن استوار است. هر آدمی میتواند گاهی اوقات غمگین، شاد یا عصبی مزاج شود اگر هر کدام از ما این خلقها را نشان دادیم غیر عادی نیست غمگینی و شادی لازمه طبیعی بودن همه افراد است. اما چه زمانی میگوییم وضعیت روانی غیرطبیعی است؟ زمانی که این علائم کمی پاتولوژیک شود یعنی در عملکرد من تأثیر بگذارد و غم من آنقدر شود که نتوانم سر کار بروم یا نتوانم قضاوت درستی در زندگی داشته باشم و مسألهام را حل کنم. وقتی غم فرد آنقدر زیاد شود که طول بکشد وعملکرد فرد را مختل کند آن وقت میگوییم فرد دچار اختلال روانی شده است. اختلال در عملکرد و وظایف فردی، شغلی، ارتباطات بین فردی و اجتماعی ملاک عمدهای از غیر طبیعی بودن سلامت روان است در چنین حالتی میتوان گفت که روان فرد طبیعی نیست و آسیب دیده و دچار افسردگی شده است. باید توجه داشت که غمگینی اختلال نیست و افسردگی اختلال است مردم گاهی این دو را با هم اشتباه میکنند. آنها گاهی اوقات میگویند؛ من افسردهام منظورشان اختلال افسردگی نیست. در روانپزشکی اختلال افسردگی را بیماری میدانند نه یک غم معمولی را. عاملی که باعث میشود؛ من نتوانم کارم را انجام دهم وعملکردم نسبت به قبل افت کند در طبقهبندی بیماری قرار میگیرد. اینجاست که تشخیص بیماری مهم است و روانپزشک باید آن را تشخیص دهد. حالا علت بیماری چه میتواند باشد؟ بعد بیولوژی که از بهم خوردن هورمونهای بدن مثل بیماری تیروئید ایجاد میشود و بعد اجتماعی که قسمت عمدهاش به شرایط اجتماعی افراد برمیگردد. روانپزشک بعد بیولوژی بیماری را با دارو یا رواندرمانی حل میکند ولی بعد اجتماعی چون به شرایط بیرونی یا محیطی ربط دارد و خودش را به شکل استرسها بروز میدهد از دست تیم درمان خارج است. برای مثال یک معتاد را در نظر بگیرید که بعد از جلسات روان درمانی و دارو درمانی اعتیادش را ترک میکند ولی وقتی در محیطی قرار میگیرد که مشکل دارد طبیعتاً اعتیادش عود میکند. اجتماع ما همراه با پیشرفتهایی که در طب و علم روانشناسی وجود داشته به رفاه ما کمک زیادی نکرده است این ناهمگنی که ایجاد میشود فرد سلامتش را از دست میدهد. در نظر بگیرید افراد بازنشسته نباید دغدغه معیشت داشته باشند اما به محض اینکه بازنشسته میشوند، حقوقشان نصف میشود از آن طرف قیمت همه چیز سه برابر شده پس چه انتظاری داریم این فرد سالم باشد؟ اصلاً این فرد میتواند بخندد؟ این ناهمگونی در مسائل اجتماعی باعث میشود اختلالات روانپزشکی زیاد شود.
چه فرآیندی در جامعه طی میشود تا فردی به اختلال روانی مبتلا شود؟
طب به حدی پیشرفت کرده که میتوان جلوی بسیاری از اختلالات را گرفت. روانشناسی هم پیشرفت کرده و میتواند به آدمها یاد دهد چگونه با استرس درونی برخورد کند ولی جامعه ما همراه با این پیشرفت رشد نکرده در نتیجه اتفاقی که میافتد شیوع اختلالات روانی بیشتر و مراجعه کمتر میشود چون مردم پول ندارند بابت مراجعه بدهند. همه اینها به کنار، یکسری تعبیر و تفسیرهای اشتباهی درباره مراجعه به روانپزشک وجود دارد. البته کسانی که مشکلات روانپزشکی دارند به روانپزشک مراجعه نمیکنند. وقتی سؤال میکنیم چرا بموقع مراجعه نکردی؟ پاسخ میدهند؛ فکر میکردیم خودش خوب میشود. این افراد همه را همانند خود مریض میدانند. چون آموزش ندیدهاند فکر میکنند این علائم طبیعی است و خود به خود خوب میشود. سواد سلامت (Health)روان جامعه ما پایین است البته علیرغم همه تلاشی که رسانهها میکنند نسبت به گذشته بیشتر شده اما همچنان سواد سلامت روان مردم پایین است. دوم آنکه مردم از انگ میترسند و میگویند که مگر من دیوانهام که پیش روانپزشک بروم؟ از سوی دیگر ما یاد گرفتیم از همدیگر دارو بگیریم و برای هم دارو تجویز کنیم. داروخانههای ما تجارتخانه شدهاند و بدون نسخه پزشک دارو میدهند. داروخانهها تبدیل به بقالی شدهاند باید در این داروخانهها را گل گرفت داروهای روانپزشکی مثل نقل و نبات دست مردم ریخته است.
به صراحت میگویم که اگر دوای روانپزشکی را بدون نسخه به مریضی بدهند باعث سوء مصرف دارو میشود و مهمتر از همه ممکن است مریض همه قرصها را با هم مصرف کرده و خودکشی کند. مهمتر از همه ممکن است این فرهنگ جا بیفتد که نیازی به مراجعه به روانپزشک نیست و میتوان به راحتی دارو تهیه کرد. مجموعه اینها باعث میشود فرد به روانپزشک مراجعه نکند.
علت اینکه ایرانیها به روانپزشک مراجعه نمیکنند و به سلامت روانشان اهمیت نمیدهند چیست؟ چقدر این موضوع به دسترسی به خدمات روانپزشکی و بیمه نبودن این خدمات مربوط میشود؟
اینکه بیمه بنگاه اقتصادی است در آن حرفی نیست. بیمه یعنی نسبت به سیستم احساس اطمینان داشته باشیم که وقتی بیمار شدیم ذخیره چند سالهمان را خرج بیماریمان نکنیم. همین الآن اگر یک نفر در بیمارستان روانپزشکی بستری شود شبی باید 800 هزار تومان پول بدهد از آن طرف بیمهها خدمات بیماریهای روانی را تحت پوشش قرار نمیدهند. انگار که این بیماران خودشان خواستهاند دیوانه یا مجنون شوند. اگر کسی افکار خودکشی دارد بیمه هزینههای درمانش را نمیدهد در حالیکه کسی که فکر خودکشی دارد این افکارش به دین ربطی ندارد یعنی هر فردی با هر دینی هم میتواند فکر خودکشی به سرش بزند. به صراحت میگویم داشتن افکار خودکشی نوعی بیماری است اما چرا بیمه این بیماران را قبول نمیکند؟ هر چند در دین نهی شده خودکشی بد است و کسی که افکار مذهبی دارد احتمال خودکشیاش کمتر است اما اگر خودکشی کرد به معنای مسلمان نبودن و بیدین بودنش نیست این فرد کفر نکرده بلکه دست خودش نبوده است.شما اگر دندانتان درد کند میتوانید بگویید آهای دندان درد نکن. همانطور که دندان درد باید درمان شود افکار خودکشی هم باید درمان شود.
آقای دکتر چه عوامل استرسزای اقتصادی و اجتماعی را در کار بالینیتان مشاهده میکنید؟ میزان مراجعینتان نسبت به یک سال پیش زیاد شده است. به هر حال در شرایط فعلی مردم فشار اقتصادی زیادی را تحمل میکنند؟
به صراحت میتوانم بگویم تغییر وضعیت اقتصاد روی گذران مردم بشدت تأثیر گذاشته و بروز علائم روانپزشکی بیشتر هم شده است. مردم مشکل معیشت دارند مراجعه کنندهها به ما میگویند؛ من چطور شکم خودم را سیر کنم؟ دو تا عامل به روان ما از بعد اجتماعی کمک میکند اول آزادی و دوم امنیت. کسی که نتواند آزادانه حرفهایش را بزند یا در بیان اعتقاداتش احساس آزادی نکند آن وقت تعارض و عقده ایجاد نمیشود و فرد احساس میکند هر آنچه در دلش بوده را بدون آنکه به شعور دیگران توهین کند، گفته است اما اگر غیر از این باشد و افراد مجبور شوند عقایدشان را بیان نکنند همه اینها عقدهها را زیاد میکند که به شکل اضطراب و استرس بروز میکند. کسی که آزادی بیان ندارد مجبور است ماسک بزند. ما یاد گرفتیم که ماسک بزنیم. جایی که مردم امنیت و آزادی بیشتری دارند ماسک نمیزنند. ماسک زدن یعنی اینکه من نیستم من آدم دیگری هستم. ما این ماسک زدن را به بچههایمان هم یاد میدهیم، به کودکان میگوییم در مدرسه کاری کنند که دیگران میپسندند بنابراین دورویی در جامعه شکل میگیرد. آدمها دو رو میشوند اینکه افراد در ارتباطات اجتماعی با دیده شک با هم برخورد میکنند و بدین ترتیب حس بدبینی بیشتر میشود. اینکه میگوید فلان چیز دو هزار تومان میارزد دچار بدبینی میشوند که آیا واقعاً میارزد؟ هی به فکر فرو میرود. اینکه نکند سرم کلاه برود مهم است ولی نه اینکه به همه چیز بدبین باشیم. اقتصاد، رفاه، دسترسی عادلانه به خدمات رفاهی همه اینها مهم است اما ما به حال خود رهاییم. نمیدانید دردی که مریضهای روانپزشکی میکشند نسبت به دردی که بیمار سرطانی تحمل میکند چقدر متفاوت است. برای همین هم است وقتی آدم ژولیده را در خیابان میبینید که رفتار بدی نشان میدهد و هذیان میگوید کمکش نمیکنید ولی اگر فردی را ببینید که خون از دماغش میآید سریع کمکش میکنید ما به بیماران جسمی بیشتر خدمت میکنیم. جامعه هم همینطور است احساس میکنند بیماریهای روانی واگیردار است اگر پیششان بروند میترسند و با دیده شک و تردید نگاه میکنند در نتیجه این بیماران منزوی میشوند. مسأله مهم دیگر این است که بعضیها کار روانپزشکی را کار لوکس میدانند میگویند که این لوسبازیها چی هست که پای درد دل بیماران مینشینید.
در علم روانپزشکی باید به چه کسی دارو تجویز کرد؟ درمانهای غیر دارویی یا مداخلات روانشناختی چه زمانی باید انجام شود؟ یعنی چه مریضی نیاز به درمان دارویی و کدام نیاز به درمان غیردارویی دارد و روانپزشک این دو را چگونه در کمتر از 5 دقیقه زمان ویزیت از هم تفکیک میکند؟
سؤال خوبی کردید. اما قبل از اینکه وارد این بحث شوم این نکته را بگویم روانپزشک و روانشناس تفاوتهایی باهم دارند که هنوز مفهوم این تفاوتها جا نیفتاده است. من معتقد به کار تیمی هستم و کارم را در کنار روانشناس پیش میبرم. ولی خوب توجه کنید؛ نگاهی که روانپزشک به مریض دارد نگاه کاملتری است.
روانپزشک طب میخواند یعنی بیولوژی و زیست شناسی میداند اینکه تأثیر هورمونها روی سلامت روان را درک میکند و البته در کنارش روانشناسی هم میخواند بنابراین روانپزشک در کار تیمی به عنوان مسئول تیم است. روانشناس حیطههای وسیعتری از رواندرمانیهای مختلف را در دورهاش یاد میگیرد ولی رشته تحصیلیاش علوم انسانی است. فرق روانشناس یا روانپزشک در دادن دارو نیست این تلقی اشتباهی است. برمیگردم به پاسخ سؤال شما اینکه 5 دقیقه زمان کمی برای تشخیص در مرتبه اول است و حتماً ویزیت در مرتبه اول نیاز به زمان بیشتری دارد ولی وقتی یک بیمار همزمان به دو روانپزشک مراجعه میکند و دو نسخه متفاوت دارویی میگیرد لزوماً به معنای درست و غلط بودن نسخهها نیست چون طب دودوتا چهار تا نیست. برای مثال یک طبیب هیچ وقت نمیتواند قسم بخورد عفونت گلو حتماً خوب میشود. روانپزشکی یا طبابت یک دید و هنر است و طبیب همه جنبهها را برای درمان بیمارش در نظر میگیرد. اما چگونه میتوان در کمتر از چند دقیقه ویزیت دارو نوشت؟
علم و هنر طبیب وقتی کنار هم قرار میگیرد منجربه تجویز میشود پس تجویز دارو یا رواندرمانی خیلی کار سادهای نیست در عین حال نباید فکر کرد طبابت فقط نوشتن نسخه است یک طبیب در طول معاینه از همه آموختههایش استفاده کرده و نسخه تجویز میکند. نمیتوانیم بگوییم تفاوت روانشناس با روانپزشک این است که روانشناس فقط حرف میزند و روانپزشک فقط دارو تجویز میکند. اول آنکه مداخلات درمان اختلالات روانی نیاز به کار تیمی دارد دوم آنکه قبل از مراجعه به روانشناس ابتدا باید به روانپزشک مراجعه کنند خصوصاً اگر کسی افسردگی دارد. یکی از تظاهرات عمده سرطان پانکراس افسردگی است.
به نظر شما نجار، بقال، قصاب، روانشناس، معلم و... میتوانند علائم سرطان پانکراس را تشخیص دهند؟
روانپزشک حتی اگر از صد مورد بیمار مبتلا به سرطان پانکراس فقط چند مورد را با علائم افسردگی تشخیص دهد هنر کرده است. یا یک روانپزشک اگر بتواند در طول طبابت5 نفر را با علائم سردرد تشخیص دهد که تومور دارد کار بزرگی کرده است در حالیکه رواندرمانگر علائم سرطان پانکراس یا تومور مغزی را نخوانده است. برای مثال کم خونی اغلب خودش را به شکل اضطراب نشان میدهد بنابراین مراجعه اول به روانپزشک بهخاطر بعد بیولوژی اختلالات روانی مهم است.
دید همه جانبه را پزشک میدهد. از سوی دیگر آیا همه دانشجویان و رواندرمانگران سواد کافی درمان بیماران را دارند به چه جرأتی میتوان مریض را دست اینها سپرد؟ فارغالتحصیلان رشته روانشناسی باید آموزش ببینند و کنار هم کار کنند آنوقت میتوانند به درمان بیماران کمک کنند بازهم تأکید میکنم که درمان درست بیماری بدون توجه به اجتماع کامل نمیشود.
منظورتان این است بدون توجه به ابعاد اجتماعی اختلالات روانی عملاً کار درمان ناقص میماند؟
دقیقاً. در برخی افراد بعد روانشناختی اختلالات روانی کمرنگ و بعد اجتماعی پررنگتر است در برخیها بر عکس. درمان افرادی که سابقه ژنتیکی یا مشکل تیروئید دارند قضیه فرق میکند، در این مواقع اول مشکل بیولوژیکی باید حل شود.
چرا روانپزشکان روان درمانی نمیکنند و عمدتاً تکیهشان بر دارو درمانی است؟ البته به نظر میرسد سوءمصرف دارو هم میتواند ناشی از تجویز داروی زیاد از سوی عدهای از روانپزشکان باشد؟
اینها برداشتهای اشتباهی است. این موضوع چندبعدی است. بله ممکن است برخی روانپزشکان دارو زیاد تجویز کنند، ولی آیا واقعاً من به عنوان روانپزشک علیالقاعده باید با علمی که دارم این کار را انجام دهم؟ با درصد کوچکی از روانپزشکان که حرمت طب را زیر پا میگذارند کاری نداریم. اما عموماً روانپزشکان فقط قصد کمک دارند.
پروتکل تجویز دارو برای یک بیمار مبتلا به اختلال روانشناختی بر چه اساسی است؟
وقتی که فرد مبتلا به اختلال شد یعنی مارک بیماری به او خورد لزوماً درمانش با تجویز دارو نیست. برای مثال اگر یک نفر اختلال افسردگی خفیف داشته باشد میتوان دارو یا مشاوره داد، ولی اگر بار دوم علائم افسردگیاش تکرار شد حتماً باید به بیمار دارو بدهیم این پروتکل است. طبیب باید وقت روان درمانی برای بیمارش بگذارد ولی این نباید منجربه دودستگی شود که روانپزشک مساوی است با دارو و رواندرمانگر مساوی است با صحبت بدون دارو. از طرفی داروی روانپزشکان شمشیر دولبه است؛ اگر دارو را بد مصرفی کنی خودت را از بین میبرد مثلاً ممکن است بیمار را معتاد کند یا خوابش را دو برابر کند و اگر دارو را خوب مصرف کنی بیماری را از بین میبرد. زیاد و کم خوردن دارو، نامنظم خوردن، یکهو قطع کردن و سر خود قطع کردن دارو مصداق بد مصرف کردن دارو است.
توصیهام به مردم این است یک نفر را به عنوان طبیب انتخاب کنند و حرف یک روانپزشک را تا آخر گوش دهند. این یک اصل است. دنبال دکتری نروید که آنچه را که شما می خواهید، بگوید. یکی از بیمارانم هفت روز هفته غذا نخورده است، شوک تجویز کردهام قبول نکرده، بعد از هفت روز راضی شده شوک بگیرد و الآن حالش خوب شده است. اینجاست که باید مطیع پزشک باشیم و درمان را تا انتها پیگیری کنیم. پیشنهاد میکنم روانپزشکان روند درمان را به مریضها توضیح دهند.ارتباط بیمار با پزشک بسیار مهم است. این یک هنر است که همیشه هم نتیجه میدهد و رسانهها باید در این زمینه تلاش زیادی کنند.
فرق بین مشاوره، روان درمانی و تجویز دارو چیست؟
روانپزشک تفکیک میکند که دارو تجویز کند یا خیر. اگر نیاز به روان درمانی داشته باشد یا خودش انجام میدهد یا نزد روانشناس میفرستد، اگر در حد مشاوره یا توصیه کردنهای خاص است مثل توصیه تحصیلی را نزد مشاور میفرستد. ولی بهتر است یک تیم کنار هم کار کنند. اگر روانپزشک و روانشناس تنها کار کنند خیلی نمیتوان به روند درمانشان اطمینان کرد. کار تیمی کلید مداخله درمانی است.
یک دلیل مهم که مردم به روانپزشک یا روانشناس مراجعه نمیکنند هزینههای بالای درمان است. وقتی کار به شکل تیمورک باشد قاعدتاً هزینهها چندبرابر خواهد شد؟
شما به یک لولهکش حاضرید هر مقدار پول بدهید تا لوله خانهتان را درست کند. مشاوره عمه درمانی نیست، نصیحت نیست. ما پند و اندرز به مریض نمیدهیم. ما به مراجعه کننده نمیگوییم برو پارک لذت ببر. برو مسافرت همه چیز خوب میشود. من به مراجعهکنندهام یا دارو میدهم یا رواندرمانی میکنم. باید و نباید یادش نمیدهم. اینها هنر و تکنیک است که فقط کار روانپزشک(Psychiatrist) است.
واقعاً چند درصد مردم در این وضعیت اقتصادی توانایی درمان مشکلات روانشناختیشان را دارند؟
بحث آن جداست ولی نمیتوان ارزش کار روانپزشک را کم کرد.چون تبعات ناشی از اختلالات روانپزشکی همان لحظه معلوم نمیشود، آدمها برای درمانش بها پرداخت نمیکنند ولی اگر ببینند کسی خودش را میخواهد بکشد سریع با هر قیمتی شده پیش روانپزشک میبرند. چند وقت پیش که یکی از بیمارانم را بستری کرده بودم بارها به خانوادهاش اطلاع دادم این بیمار قصد خودکشی یا دیگرکشی دارد و واقعاً هم اقدامش را عملی کرد.
ما برای چیزی پول میدهیم که به چشممان میبینیم، مردم اگر دستشان شکسته باشد هر چقدر پول دارند میدهند درمان شود ولی اگر افسرده باشند چون نمیتوان کاهش انتقالدهندههای مغزش را به او نشان داد اهمیت نمیدهند. روانپزشکی هم عین هر تخصص دیگر است. گذاشتن استنت قلبی همانقدر سخت و خدمت گرانی است که یک روانپزشک باید بداند چگونه با مریضش ارتباط بگیرد، در حالیکه مردم این را هنر نمیدانند چون همه ما خودمان را به نوعی روانشناس و مشاور میدانیم.
چه اختلالاتی بیشترین مراجعه را به شما دارند؟
افسردگی و اضطراب. البته بیشتر مراجعه کنندگان زنان هستند.
چه مشکلاتی باعث شده زنان نسبت به مردان افسردگی را بیشتر تجربه کنند؟
مسائل درونی و جسمی زنان باعث شده بیشترین مراجعه را داشته باشند و زنان در مقایسه با مردان نمیدانند چگونه با مسائل برخورد کنند. از سوی دیگر مسائل اجتماعی در زنان نمود بیشتری دارد. از جمله عدم امنیت، بیکاری، طلاق، نداشتن رفاه و بیمه عوامل اجتماعی تأثیرگذار در افسردگی زنان است.آخرین مطالعات نشان داد شیوع اختلالات روانپزشکی 6/26 درصد در سال 90 بود. در تهران حدود 39 درصد مردم دچار اختلالات روانپزشکی بودند (نسبت به جمعیت)، سپس آمار بالا را در استان چهارمحالوبختیاری و گلستان داشتیم و کمترین آمار هم در یزد بود. در این مطالعه شیوع اختلالات روانی در جمعیت زنان مطلقه، بیسوادها و بیکارها و خانهدارها بیشتر بود؛ میتوان گفت کار و ازدواج و سواد عامل محافظتکنندهای است. بطور کلی فوبیاها یا ترسهای ساده مثل ترس از آسانسور یا سوسک بیشترین شیوع را بین زنان دارند که آسیبزننده است اما بیشترین مراجعه زنان بهخاطر اختلالات طیف افسردگی است.دکتر آرش میرابزاده، عضو هیأت علمی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی