دست کم برای لحظاتی، زلزله و سقفهای آوار شده بر سر مردم روستا فراموش شده و نگاهها به دو جوانی دوخته شده بود که در میان این ویرانهها آغاز زندگی مشترکشان را جشن میگرفتند
شفاآنلاین>اجتماعی> صدای هلهله و شادی در میان ویرانههای روستا مثل یک هوای تازه بود. حتی بیشتر؛ همچون نور امیدی بود که به دل غمزده و به تاریکا نشسته اهالی روستا تابید. همه مردان و زنانی که تا همین دیروز مشغول کنارزدن آوار و خارج کردن وسایل زندگی از دل خاک و خل بودند، حالا آماده میشدند تا برای زوج جوان دست افشانی کنند.
به گزارش شفاآنلاین، دست کم برای لحظاتی، زلزله (Earthquake)و سقفهای آوار شده بر سر مردم روستا فراموش شده و نگاهها به دو جوانی دوخته شده بود که در میان این ویرانهها آغاز زندگی مشترکشان را جشن میگرفتند. روستای «آینه»، حالا آینهای را میماند نشسته رو در روی خورشید! صدای دست و صلوات در فضای روستا پیچیده و همه از میان ویرانهها سراغ چادری را میگرفتند که بساط جشن عقد دو جوان در آن برپا بود.
عروس و داماد که قرار بود شب میلاد پیامبر (ص) پیوند زناشویی ببندند، آن را جلوتر انداختند تا این سرور -به قول خودشان- مشتی آب سرد باشد بر آتش دلهای داغدیده. دلهایی که به خاطراز دست دادن زندگی و یا عزیزی غمگین بود و این جشن(Celebration) میتوانست آنها را برای چند لحظهای از این حال و هوای غمگنانه دور کند. همه اهالی روستا به این جشن دعوت بودند و خانواده عروس و داماد با همه وجود پذیرای میهمانها. چادر عروس و داماد با وسایلی ابتدایی تزئین شده بود و سفره عقد و کلّه قندی که بر سر عروس و داماد ساییده میشد، نوید زندگی میداد.
حمید مرادی و نوعروسش، با برپایی مراسم آغاز زندگی مشترکشان در چادری کوچک و در میان ویرانههای روستا شادیانهای برای اهالی روستا بود، در دل ویرانی و بلا. داماد جوان، از تصمیم خود و اشکهایی گفت که از خوشحالی بر چشمان مردم غمگین این روستا نشست.
آغازی در میان ویرانه ها
برخی تصمیم بزرگ او را قدردان بودند وبرخی نیز از اینکه در چنین موقعیتی میخواهد زندگی جدید خود را آغاز کند، گلایه مند... اما او میخواست تا شوکی باشد به دل های غمزده و خسته از آوار. حمید که 24 بهار را پشت سرگذاشته است از زندگی این روزهای مردم زلزله زده و برپایی جشن ازدواج در چادری که سپاه برای آنها برپا کرده بود، گفت و ادامه داد: روستای آینه در 15کیلومتری شهرستان سرپل ذهاب قرار دارد و بسیاری از خانههای این روستا در زلزله آسیب دید و برخی هم که سالم ماندهاند به دلیل پس لرزههای متعدد و ترکهای فراوان قابل سکونت نیستند. بعد از ازدواج خواهر و برادرم، من در کنار پدر و مادرم زندگی می کنم.
ساعتی که زلزله آمد در حال استراحت بودیم که زمین با صدای مهیبی شروع به لرزیدن کرد. در آن لحظات تنها به نجات پدر و مادرم فکر می کردم و به هرسختی که بود خودمان را به بیرون از خانه رساندیم. برق قطع شده بود و تاریکی همه جا را فرا گرفته بود. از هرگوشهای صدای ناله و فریاد میآمد و برخی با شیون برای نجات اعضای خانوادهشان که زیر آوار گرفتار شده بودند درخواست کمک میکردند.
بلافاصله برای کمک به اهالی همراه چند نفر شروع به آواربرداری با بیل و کلنگ کردیم. لحظات بسیار سخت و تلخی بود. ساعتی بعد نیروهای سپاه وارتش برای کمک وارد روستا شدند و با کمک آنها تعدادی از اهالی که زیر آوار مانده بودند بیرون کشیده شدند. ساعتی بعد وقتی کمی اوضاع آرامتر شد متوجه شدیم خوشبختانه این زلزله در روستای ما تلفات جانی نداشته است و فقط چند نفر زخمی شدند. از آنجایی که خودم نظامی هستم ودر ارتش خدمت میکنم همدوش با دیگر نیروهای نظامی تنها به امدادرسانی و کمک به مردم زلزله زده فکر میکردم.
او ادامه داد: یک ماه قبل از وقوع زلزله به خواستگاری همسرم که از اقوام دور ما هستند رفتم و چند روز بعد نامزد کردیم. قرار بود 14 آذرماه همزمان با میلاد رسول اکرم (ص) مراسم جشن عقدمان را برگزار کنیم و قبل از حادثه نیز در تدارک مراسم بودیم و میخواستیم زندگیمان را با بهترین شکل آغاز کنیم.
بعد از وقوع زلزله مرگبار که با جان باختن همشهری های ما همراه شد غم و اندوه بر دل های مردم استان کرمانشاه نشست و لبخند از لب های مردم شهر و روستا رخت بربست. دیدن ناراحتی آنها برای من قابل تحمل نبود. مردمی که تا قبل از زلزله شادی در چهره آنها موج میزد اما به یکباره لبخند از چهره شان محو شد.
میخواستم به سهم خودم برای اهالی زادگاهم کاری بکنم. شرایط سختی بود اما تصمیم گرفتم مراسم عقدمان را در همین روزها برگزار کنم. موضوع را با خانوادهام و خانواده همسرم درمیان گذاشتم و آنها نیز موافقت کردند. سرانجام بعد از چند روز سفره عقدمان در چادری که سپاه برای ما برپا کرده بود چیده شد و با حضور اقوام و تعدادی از اهالی مراسم عقدمان در سادگی برگزار شد. لحظهای که خطبه عقد جاری میشد اشک از چشمان همه جاری بود. همه دستها را بالا برده بودند و برای خوشبختی ما دعا میکردند. بعد از چند روز بالاخره لبخند را در چهره همه دیدم.
مهریه همسرم 313 سکه بهار آزادی است و ما این لحظات شاد را به همه مردم استان کرمانشاه تقدیم کردیم. گرچه برخی معتقد بودند که زمان مناسبی را برای عقد انتخاب نکردهایم اما دیدن لبخند و شادی مردم ثابت کرد این تصمیم را به درستی گرفتهایم و امیدوارم با دعای خیر مردم زندگی خوبی در کنار هم داشته باشیم. آغاز زندگی مان در میان ویرانهها بود و امیدوارم در کنارمردم و حمایت دولت کاشانه زندگی مان را در کنار خانههای مردم روستا بنا کنیم.
کرمانشاه را فراموش نکنیم
با وجود مشکلات زیاد و سختیهایی که با فرا رسیدن سرما چند برابر شده است زندگی در مناطق زلزله زده همچنان ادامه دارد. حمید مرادی با بیان اینکه هنوز کانکسها به روستاها نرسیده است گفت: مردم روستا در چادر زندگی میکنند و شرایط خانههایی که تخریب نشدهاند به گونهای است که هر لحظه امکان ریزش وجود دارد. زندگی در چادر با وجود سرما و باران و برف بسیار سخت و دشوار است و باید هر چه زودتر کانکس در اختیار مردم زلزله زده روستاها قرار گیرد. تصمیم گرفتیم پس از بازسازی منزل پدر همراه با همسرم در کنار آنها زندگی کنیم و امیدوارم هرچه زودتر خانههای مردم روستا بازسازی شود تا آنها بتوانند به زندگی عادی بازگردند. خوشحالم که من و همسرم سهم کوچکی در خارج کردن اهالی روستا از شوک زلزله و نشاندن لبخند بر چهره آنها داشتیم.
نیم نگاه
سفره عقدمان را در چادری که سپاه برای ما برپا کرده بود چیدیم و با حضور اقوام و تعدادی از اهالی مراسم عقدمان را در سادگی برگزار کردیم. لحظه ای که خطبه عقد جاری می شد اشک از چشمان همه جاری بود. همه دست ها را بالا برده بودند و برای خوشبختی ما دعا می کردند. بعد از چند روز بالاخره لبخند را در چهره همه دیدم. مهریه همسرم 313 سکه بهار آزادی است و ما این لحظات شاد را به همه مردم استان کرمانشاه تقدیم کردیم
قرار عروسی مان روز ولادت پیامبر بود اما آن را جلوتر انداختیم تا این جشن حال و هوای مردم روستا را کمی عوض کند.