کد خبر: ۱۶۶۰۰۴
تاریخ انتشار: ۰۱:۱۵ - ۲۰ شهريور ۱۳۹۶ - 2017September 11
متولدین دهه هفتاد یا نسل چهارم، نسلی شگفت انگیز و دوست داشتنی هستند که آنچه خوبان همه دارند، برای خودشان یکجا دارند. آن ها فلسفه، فکر و سبک زندگی و ابزار و وسایل مخصوص خودشان را دارند و در همه چیز، صاحب سبک و سلیقه اند؛ از جمله در ادبیات.
شفا آنلاین: درباره ارتباط بچه های دهه هفتاد با شعر و ادبیات و کتاب و هنر؛ شبکه های اجتماعی <Social Networks>با دو خصوصیتِ محدودیت حجم مطالب و نیز سرعت بالایشان، دهه هفتادی ها< دهه هفتادی ها > را به سمت ادبیات مینیمال برده است.

یک؛ دهه هفتادی ها و آغاز کتاب خواندن

به گزارش شفا آنلاین:متولدین دهه هفتاد یا نسل چهارم، نسلی شگفت انگیز و دوست داشتنی هستند که آنچه خوبان همه دارند، برای خودشان یکجا دارند. آن ها فلسفه، فکر و سبک زندگی و ابزار و وسایل مخصوص خودشان را دارند و در همه چیز، صاحب سبک و سلیقه اند؛ از جمله در ادبیات.

نسبت دهه هفتادی ها با ادبیات کاملا با ارتباط و نسبتی که بقیه نسل ها با ادبیات برقرار کرده اند، متفاوت است.
 
 

همان قدر که تکیه کلام ها و اصطلاحات دهه هفتادی ها برای بزرگ ترها عجیب و غریب و نامانوس و مریخی به نظر می رسد، ادبیات و آثار ادبی محبوب نسل های دیگر هم برای آن ها کسالت بار است. اگر نسل های قبل کتاب خواندن را با ذبیح الله منصوری و ژول ورن شروع کردند، آن ها نوجوانی شان را با هری پاتر و دامبلدور و هاگوارتز گذراندند و منتظر ماندند تا تکلیف لرد سیاه، یا برای آن هایی که از او نمی ترسیدند، ولدمورت روشن شود.

کتاب های محبوب نسل دهه هفتادی ها، ژانر ادبیات فانتزی است. بعد از هری پاتر، کتابخوان ترها رفتند سراغ «ارباب حلقه ها» و «نارنیا» و «نیروی اهریمنی اش» و بی حال ترها به «تالار وحشت» آر.ال. استاین بسنده کردند. بعد هم که «دارن شان» و «آرتمیس فاول»هایشان رسیدند، یک باره موجی از فانتزی خوانی به راه افتاد.

در دو دهه پنجاه و شصت، از این نوع ادبی فقط سه گانه جان کریستوفر («کوه های سفید»، «برکه آتش»، و «شهر طلا و سرب») و «شرح مبارزه با سه پایه های فضایی» کتاب های پرفروشی بودند که شهرت این آخری به خاطر تناسبش با ادعاهای رویت بشقاب پرنده ها در آن ایام بود.

نووان ها با ژول ورن و شل سیلوراستاین و این اواخر ریچارد باخ و «جانات مرغ دریایی» شروع می کردند و بعد کتابخوان ها به سراغ کارهای کلاسیک ها می رفتند؛ اما در دهه هشتاد و با استقبالی که نسل چهارمی ها از ادبیات فانتزی کردند، اصلا چند ناشر تخصصی برای ترجمه و انتشار آثار این حوزه تاسیس شدند. حتی در زمینه ادبیات عامه پسند هم سلیقه آن ها با نسل قبلی کاملا متفاوت بود.

نسل قبل آثار خانم فهیمه رحیمی و م. مودب پور و «بامداد خمار» را پرفروش کردند اما این نسل، «چراغ ها را من خاموش می کنم» خانم زویا پیرزاد را پسندیدند و باعث به راه افتادن موجی از زنانه نویسی ها شدند که از برخی مولفه های ادبیات عامه پسند هم استفاده می کرد، اما کاملا مدرن تر از آثار دهه قبل بود و تماس این نسل با دهکده جهانی و اطلاعاتش از ادبیات روز را نشان می داد.
 
 

دو؛ دهه هفتادی ها و ادبیات و شعر

در شعر هم تا حدی همین اتفاق افتاد و شعر سپید و ترجمه رونق گرفت؛ اما بعد، دوباره موجی جدید از غزل نو و شعر کلاسیک توانست راه خودش را در دل مخاطبان دهه هفتادی باز کند. این نوع از شرع، دو خصوصیت عمده دارد؛ اولا مناسبتی است و برای هر اتفاق خوب و بدی می تواند محصولی ارائه بدهد و در ثانی، از عشق سخن می گوید و همان موضوعات مناسبتی را می تواند یک جوری به عشق ربط بدهد.

مثلا اگر طوفانی درگرفت، آن را با وضع دل طوفان زده شاعر بعد از بی محلی معشوق نسبت بدهد. به نوعی شعر هم ویژگی هایی از ادبیات مخاطب پسند را دارد و هم نوعی از فانتزی را در آن شاهد هستیم. این دو بیت را ببینید که بعد از کودتای نافرجام ترکیه در سال گذشته، پرطرفدار بود: «عشق تو کودتای ترکیه است، وسطِ تیرماه جنجالی/ یک بغل «مرگ بر نخواستنت» تا بفهمم که دوست داری// «ارتش» سلطه پرورت یک ور، یک طرف «مردم»ِ غزل هایم/ و همه راه ها که ختم است به .... ردِ بوسه به روی پیشانی.»

ابزاری که این شعر و نظایرش را به مخاطب نسل جدید می رساند، شبکه های اجتماعی است. این شبکه های اجتماعی با دو خصوصیت محدودیت حجم مطالب و نیز سرعت بالایشان، دهه هفتادی ها را به سمت ادبیات مینیمال برده است.

آن ها متن های داستانی را به بخش های کوچک تر تقسیم می کنند و شعرها را هم معمولا به صورت تک بیت و دو بیت می خوانند.

این طوری بخشی از اشعار کلاسیک دوباره در موبایل ها دست به دست می شود و شعرایی که برای مدتی فقط خواص سراغشان را می گرفتند، مثل صائب و بیدل که به خاطر ویژگی سبک هندی، شعرشان قابلیت بیشتری برای تک بیت خوانده شدن دارد، دوباره در شبکه های اجتماعی پرطرفدار شده اند.
 
 

به علاوه، در این فضاهای مجازی داستانک های کوتاه بسیار پرطرفدار است. قالبی که با سرعت زندگی در عصر جدید و سرعت انتقال پیام در شبکه ها اجتماعی همخوانی دارد. این سرعت، یک جای مهم دیگر هم خودش را نشان می دهد: در دستیابی به اطلاعات.

زمانی تنها ابزار برای رسیدن به گنجینه ادبیات کتابخانه ها بودند. به تدریج مجلات، رادیو و تلویزیون هم اضافه شدند. اما دهه هفتادی ها یک ابزار سریع تر از دهه های قبلی دارند. آن ها با شبکه جهانی اینترنت همیشه یک کتابخانه سیار همراه خودشان دارند و به قول آن شکارچی کارتونی، کافی است فقط دستشان را دراز کنند.

خاطره خودم را بگویم: قبل از نوشتن همین مطلب رفتم سراغ سایت گوگل و توی آن مستطیل باریک نوشتم «هایکو» و دکمه را فشار دادم. یک ثانیه نشده نوشت 348 هزار جواب دارد. رفتم و چندتایی از صفحه ها را باز کردم، نوشته ها را خواندم و نمونهها را پیدا کردم. بعد یک هایکویی پیدا کردم به زبان اصلی. دادم همان را مترجم گوگل، ترجمه هر کرد. جواب را با چند تا ترجمه دیگر هم مقایسه کردم که باز از گشتن توی همان گوگل پیدا کرده بودم.
 
سرجمع ده دقیقه هم نشد اما بیست سالی قبل تر، وقتی همین لغت «هایکو» را توی یک مجله خواندم، رفتم کتابخانه دانشگاه و برای امانت گرفتن سه جلد کتاب، یک هفته ای معطل شدم و توی صف ماندم تا کتاب ها برگردند. بعد هم یکی، دو شب طول کشید تا هرکدام را خواندم. بعد چندتایی جمله و پاورقی بود به زبان اصلی که رفتم دانشکده زبان های خارجی از دانشجوهای زبان ژاپنی کمک گرفتم و با کمک آن ها ترجمه اش کردم و این طوری پانزده روز طول کشید. شرکت گوگل تازه یک سال بعد از آن جست و جوی ادبی تاسیس شد و کار را ساده کرد.

البته این سادگی کار، یک مشکل هم دارد. وقتی کسی این قدر ساده بتواند هر چیزی را پیدا کند، وقتی فقط برود سراغ صفحه فلان، پاراگراف چندم از یک کتاب، آن وقت طبیعی است که دیگر نخواهد کل کتاب را بخواند.
 
وقتی هم کل کتاب را نخوانده یا حتی ورق نزده باشی، آن وقت کم کم ارتباطات را با صاحب اثر از دست می دهی. از هر کس چند تا بیت یا حرف خوب در خاطرت می ماند، اما این که طرف منظومه فکری اش چیست، از چه نوع تشبیهاتی استفاده می کند، فرق او با دیگر ادیبان چیست و چیزهایی مثل این را نخواهی دانست. نتیجه اش هم می شود این که یکهو می بینی برایت پیام آمد: «ببین واقعا عطار این را گفته؟ در قحطی نیشابور چهل شبانه روز گشتم، نه در هیچ مکانی صدای اذانی بود و نه هیچ مسجدی گشاده، آن جا دانستم نام اعظم خدا و بنیاد دین، نان است.»
 
 

برای جواب دادن به چنین سوالی لازم نیست کل آثار عطار را از حفظ داشته باشی و بدانی این حرف بخشی از یک حکایت است که یکی از کاراکترهای قصه گفته و بعد عطار بهش جواب داده و در باب 29 «مصیبت نامه» و قاطی حکایت های دیگری در مذمت دنیادوستی آمده است: «سائلی پرسید از آن شوریده حال/ گفت اگر نامِ مَهینِ ذوالجلال// می شناسی بازگو ای مرد نیک/ گفت نان است این، بنتوان گفت لیک// مرد گفتش احمقی و بی قرار/ کی بُوَد نامِ مَهین، نان؟ شرم دار!// گفت در قحط نشابور، ای عجب/ می گذشتم، گرسنه، چل روز و شب// نه شنودم هیچ جا بانگ نماز/ نه دری بر هیچ مسجد بود باز// من بدانستم که نان نامِ مَهین پرست/نقطه جمعیت و بنیادِ دین ست// از پی نان نیستت چون سگ قرار؟/ حق چو رزقت می دهد، تو حق  گزار// حق چو رزقت داد و کارت کرد راست/ تو بخور وز کس مپرس این از کجاست؟»

واقعا برای کسی که با عطار مختصر آشنایی داشته باشد و مثلا بداند که او «تذکره الاولیاء» را نوشته، هیچ کدام از این ها نیاز نیست. آن شخص جواب را می داند؛ اما وقتی کسی اطلاعاتش فقط از گوگل آمده باشد، طبیعتا شناختش عمق چندانی هم نخواهدداشت.
 
ربطی به یک نسل و گروه خاص هم ندارد، بلکه مشکل همه نسل هاست و آن هایی که کمتر کتاب خوانده اند و منبع آگاهی و اطلاعاتشان فقط اینترنت است، همین مشکل را دارند؛ شعری را که از ساخت و زبانش معاصر بودن هویداست، هم حمل بر نظر انتخاباتی خواجه حافظ می کند: «بیا که موسم شور و دم غزل خوانی است/ به قول حافظ ما نوبت گل افشانی است// دوباره پنجره را سمت عشق بگشاییم/ هوای آخر اردیبهشت روحانی است»، شاعر به وضوح گفته «به قول حافظِ ما»، اما باز هم اعتماد به اینترنت و شبکه های اجتماعی، ذهن خواننده را گمراه می کند. حالا تا حرف به اشعار مناسبتی رسیده، این نکته بامزه را هم اضافه کنم که شیوه جست و جو و بازیابی اطلاعات هم در این نسل متفاوت است.

نسل های قبلی، بیت ها و مثال هایی ادبی را معمولا براساس موضوع توی ذهنشان دسته بندی می کنند، اما ذهن جوان ها امروزی مثل گوگل عمل می کند و دنبال کلمه مورد نظر در شعر و ادبیات میانسال برای دوستان آبی کری خواند و از رباعی خیام استفاده کرد: «پایان سخن شنو که ما را چه رسید/ از خاک آمدیم و بر باد شدیم»، اما دوست جوان تری از مولانا مدد گرفت: «ز آنِ موج بیرون از جهت، این شش جهت جنبان شود/ ای مانده زیر شش جهت، هم غم بخور هم غم مخور؛ یعنی که در شعر دنبال عدد شش گشته بود.

سه؛ دهه هفتادی ها و کلاسیک ها

یک ویژگی جالب دیگر این نسل در مورد نحوه نقد و قضاوتشان درباره آثار ادبی است. این نسل، صراحت و صداقت بیشتری از نسل های قبلی دارد و همین به کمک او می آید تا بدون رودربایستی درباره سلیقه ادبی اش حرف بزند.
 
 

در زمان ما، اگر کسی فرض کنید از کوندرا یا کافکا یا کامو یا هر نویسنده دیگری خوشش نمی آمد، از حرف هایش سر در نمی آورد، سبکش را نمی پسندید، با ترجمه مشکل داشت، یا هر چیز دیگری، معمولا به واسطه توجه و نظر اطرافیان به آن نویسنده خاص سعی می کرد او هم به روی خودش نیاورد و «به به» بگوید و چه بسا کمی هم اعتماد به نفسش را از دست می داد و دوباره و سه باره و ده بار می خواند تا دلیل ابراز علاقه دیگران را بفهمد و گروه دوستان را از دست ندهد؛ اما دهه هفتادی ها این محذور را ندارند. آن ها خیلی راحت و با صراحت نظر می دهند که از فلان کتاب و بهمان داستان خوششان آمد یا نیامد. بعد هم آن قدر گزینه دارند که بتوانند راحت سراغ آثار ادبی دیگر بروند.

به علاوه گروه ها و فروم های اینترنتی طرفداری از آثار هم به آن ها دوستان جدیدی می دهد که بتوانند در مورد هر اثر مورد علاقه حرف بزنند، بحث کنند، اطلاعاتشان را به اشتراک بگذارند و خلاصه که لذتش را ببرند. به علاوه دهه هفتادی ها از امکان مواجهه مستقیم با نویسندگان و مترجمان هم برخوردارند.

تا قبل از شبکه های اجتماعی، چهره های ادبی را فقط در نمایشگاه کتاب و برنامه های ادبی می شد از نزدیک دید اما حالا کافی است طرف برای خودش صفحه ای در یکی از شبکه ها داشته باشد تا امکان دیالوگ و گفت و گو برایش فراهم شود. همین، باز امکان قضاوت و نقد بیشتری در اختیار دهه هفتادی ها می گذارد تا آثار ادبی مطلوبشان را راحت تر و با دست باز انتخاب کنند. آن ها درست به همان اندازه که در معرض خطر نگاه سطحی به ادبیات هستند، می توانند لذت شخصی و منحصر به فردی از ادبیات ببرند که نسل های دیگر امکانش را نداشتند. این نسل، در همه چیز شگفت انگیز است.کرگدن
برچسب ها: دهه هفتادی ، شعر ، ادبیات ، هنر
نظرشما
نام:
ایمیل:
* نظر: