دکتر سید مهدی مدرس زاده ،جراح و متخصص چشم:فوق تخصص بیماریهای شبکیه و لیزر و رئیس مرکز تحقیقاتی چشمپزشکی در مرکز آموزشی درمانی حضرت رسول اکرم (ص) و عضو هیئتعلمی دانشگاه علوم پزشکی تهران است. او متولد 1329 و ورودی 1348دانشگاه علوم پزشکی شیراز است
شفا آنلاین:. مدرسی زاده در زمان انقلاب و بعدها در
جنگ حضور اجتماعی پررنگی داشته (برای مایکی از جاذبههای سیاست، دکتر
شریعتی بود که از سال 1349 تا 1352 در حسینیه ارشاد به شکل مرتب سخنرانی
داشت. ما شانزده ساعت در اتوبوس مینشستیم و از شیراز به تهران میآمدیم تا
پای سخنرانی دکتر شریعتی بنشینیم.به گزارش
شفا آنلاین:به نقل از سپید البته این فقط ما نبودیم که تشنه این
سخنرانیها بودیم و برایش سختیهای این سفر را بهجان میخریدیم.) او در
بررسی شرایط اخلاقی حاکم بر جامعه پزشکی معتقد است که نباید نسل جدید را با
آرمانهای نسلهای قبلی ارزیابی کرد:(درست است که نسل ما آرمانگرا بود؛
ولی نمیتوان با این صفت نسل جدید پزشکی را نقد کرد. زمانی که ما دوره تخصص
خود را طی میکردیم، فرقی نمیکرد که متخصص داخلی باشی یا اطفال و یا چشم.
درآمدی که از این حرفه حاصل میشد، برای گذران زندگی کافی بود. اما حالا
نهتنها مشکلات مالی بیشتر از قبل شده؛ بلکه درسها نیز سنگینتر شده، جوری
که وقتیکه یک چشمپزشک دوره تخصصش را به پایان میرساند، تقریباً
سیوپنجساله است و حالا تازه باید وارد بازار کار شود و برای خودش امکانات
اولیه زندگی را فراهم کند. حالا شما نمیتوانید انتظار داشته باشید که این
افراد که در فشار و مضیقه هستند، همان اخلاقیاتی را داشته باشند که وقتی
در فشار نیستند.متاسفانه حالا جوی به وجود آمده که گمان میرود پزشکها
درآمد نجومی دارند و پولشان از پارو بالا میرود. درصورتیکه اکثریت جامعه
پزشکی در این تعریف نمیگنجند. پزشکی حرفه کمدرآمدی نیست، ولی خب درآمدی
را که یک آرشیتکت یا کارخانهدار میتواند داشته باشد با درآمد یک پزشک
نمیتوان مقایسه کرد.)
سید مهدی مدرسی زاده هنوز بعد از سه دهه تدریس و آموزش میگوید :
بااینهمه
هنگام تدریس، آموزش دادن به رزیدنتها و فلوها برای من لذتبخش است. من
اگر در بخش خصوصی کار میکردم، خیلی وضع مالیام بهتر بود. اما هرچه آموخته
بودم تنها در کار خودم مصرف میشد. آموزش این امتیاز را در اختیار من قرار
داده است که تبادل علم داشته باشم. در اسلام هم آمده که زکات علم پخش آن
است. علم پزشکی واقعاً جنبه انسانی دارد. مغازه خواروبارفروشی نیست که اگر
پولداری این جنس را بخر و اگر نداری نخر. پای جان و سلامت انسان در میان
است من خودم را به پزشکی و چشمپزشکی مدیون میدانم او با سعه و صدر و
مهربانی پاسخگوی ما بود.
در
1329، در خیابان شاهپور تهران که حالا به اسم وحدت اسلامی شناخته میشود،
بهدنیا آمدم. پدرم روحانی و سردفتر اسناد رسمی بود. ایشان اصالتشان
اصفهانی بود. در واقع در دوره پهلویِ اول اغلب فامیل ما به تهران آمده و
ساکن این شهر شدند. نسب ما با مدرسصادقیها و نورصادقیها و
میرمحمدصادقیها و مفیدها که همگی از افراد تاثیرگذار در حوزه سیاست و
مذهب بودهاند، یکی است. پدرم با وجود اینکه سابقه فعالیت سیاسی مشهودی
نداشت؛ اما با سیاسیون در ارتباط بود و با این واسطه، فعالیتهایی داشت.
حتی من چند باری که شهید آیتالله بهشتی و امامموسیصدر به منزلمان آمدند،
بهخاطر میآورم. البته این خاطرات مربوط میشود به دورانی که ما از
خیابان شاهپور به خیابان فخرآباد نقل مکان کرده بودیم. آن منطقه در آن
زمان مرکز زندگی و فعالیتهای سران جبهه ملی بود. من با خیلی از فرزندان
این افراد در دبستان پیشرو همکلاس بودم.
یادم
میآید آن زمان اتومبیلهای امریکایی بهترین سواریهای دنیا بودند و
ژاپن هنوز در این عرصه به قدرت نرسیده بود. تازه اتومبیلهای داتسون به
بازار آمده بود و به پای اتومبیلهای امریکایی نمیرسید. سران جبهه ملی که
اغلبشان تمکن مالی خوبی داشتند، همیشه بهترین اتومبیلهای امریکایی را سوار
میشدند و ما مشتاقانه منتظر بودیم که ببینیم کمپانی شورلت بعد از آخرین
مدل ایمپالا چه اتومبیلی وارد بازار میکند.
دبیرستانی
که در آن دوره متوسطه را گذراندم، کانون نسلِ بعد مذهبیها و سیاسیهایی
بود که تاثیر بسزایی در جریان انقلاب داشتند. از همدورهایهایم میتوانم
از مرحوم شهیدقندی، دکتر حدادعادل، دکترسروش و دکتر نهاوندیان نام ببرم اما
خطمشی مدرسه علوی یا در واقع مرحوم استاد روزبه و علی اصغر کرباسچیان که
به علامه معروف بود، این بود که مدرسه فاصله خودش را با سیاست حفظ کرده و
تمام توانش را به تربیت نیرو معطوف کند. آنها معتقد بودند که بهترین راه
برای خدمت به جامعه، تربیت نیروی کارآمد است. البته این خطمشی مدرسه بود و
فارغالتحصیلان این دبیرستان، هرکدام بعدها از افراد تاثیرگذار در حوزه
سیاست و مذهب شدند.
شروع داستان پزشکی
اما
درباره آشنایی من با حیطه پزشکی ماجرا از اینجا شروع شد که عموی من متخصص
اطفال بود. اولین پزشک خانواده ما ایشان بود. ازآنجاییکه عمو، سمبل موفقیت
در فامیل ما بود، مادر مرحومم علاقه داشتند که من نیز مانند ایشان پزشک
شوم. دراینبین من هم وقتیکه احترام عمو را در میان اعضای فامیل میدیدم،
مشتاق شدم، پزشک شوم. ما شش فرزند بودیم؛ دو خواهر و چهار برادر. یکی از
بردارهایم روحانی شد و حالا در دفتر مقام معظم رهبری مشغول به کار است.
برادر دیگرم تاجر شد و دیگری هم مهندسی برق خواند و من هم پزشکی را انتخاب
کردم.
ورود به دانشگاه پهلوی (شیراز)
در
1348 در دانشگاه پزشکی شیراز یا همان دانشگاه پهلوی در رشته پزشکی قبول
شدم. دانشگاه پهلوی شیراز بهطور مستقیم با دانشگاههای معتبر امریکا در
ارتباط بود. ازآنجاییکه فارغالتحصیلان میتوانستند با امتیاز این دانشگاه
از امریکا بورس بگیرند و از ایران برای تحصیل مهاجرت کنند، تعداد متقاضیان
برای قبولی در این دانشگاه زیاد بود.
ما
هم یک گروه بودیم از دبیرستان علوی که برای رفتن به دانشگاه پزشکی شیراز
برنامهریزی کردیم. من و دکتر بهار باستانی که حالا در دانشگاه سنتلوییز
استاد است و دکتر شناسا که در کالیفرنیا متخصص قلب هستند از دبیرستان علوی
به دانشگاه شیراز رفتیم.
این
دانشگاه کاملاً به سبک امریکایی اداره میشد. محیط خلوتی داشت با
کتابخانهای مجهز و سلف سرویس بسیار خوب. هر دانشجو برای خودش یک اتاق داشت
و خبری از شکل خوابگاههای مرسوم نبود. دانشگاه پهلوی شیراز تسهیلات
ویژهای داشت. خانواده برای من پول میفرستادند؛ اما بااینوجود بهدلیل
اینکه شاگرد ممتازی بودم ماهی صدوپنجاه تومان از بنیاد پهلوی بورسیه
میگرفتم و صدوپنجاه تومان هم وام دانشجویی داشتیم. صدوپنجاه تومان به پول
آن دوران میشد حدود بیستوپنج دلار که پول کمی هم نبود.
در
آن سالها اوج هیاهوی انقلاب نیز بود و مرکز مبارزات انقلابی تهران بود.
تنها مشکل این دانشگاه این بود که شهر شیراز کلاً شهری سیاسی نبود و شور
انقلاب به آن شکل که در تهران دیده میشد، در آنجا وجود نداشت.
دکتر شریعتی جاذبه سیاسی
برای
ما یکی از جاذبههای سیاست، دکتر شریعتی بود که از سال 1349 تا 1352 در
حسینیه ارشاد به شکل مرتب سخنرانی داشت. ما شانزده ساعت در اتوبوس
مینشستیم و از شیراز به تهران میآمدیم تا پای سخنرانی دکتر شریعتی
بنشینیم. البته این فقط ما نبودیم که تشنه این سخنرانیها بودیم و برایش
سختیهای این سفر را بهجان میخریدیم. از همه جای ایران به این سخنرانیها
میآمدند. بههرحال قدرت سخنوری دکتر شریعتی کمنظیر بود. بهیاد میآورم
یک بار ماهرمضان بود و ساعتی هم از افطار گذشته بود؛ اما حتی یک نفر از
افرادی که در حسینیه ارشاد نشسته بودند، حین سخنرانی دکتر از آنجا خارج
نشد. این ارتباط ما با مرکز تا انقلاب و ورود امام به تهران حفظ شد. در
ابتدا قرار بود امام روز 8 بهمن57 به تهران بیایند. ما از شیراز بهسختی
خودمان را به تهران رساندیم اما دولت بختیار اجازه ورود به امام را نداد و
آمدن امام بهتعویق افتاد. ما به شیراز برگشتیم و چند روز بعد وقتیکه
دوباره زمزمه آمدن امام جدی شد، یعنی روز 12بهمن، مجدداً خودمان را به
تهران رساندیم.
شرایط
تحصیل ما در دانشگاه پهلوی شرایط خاصی بود. رئیس بخش داخلی دانشگاه تگزاس
سه ماه به دانشگاه ما میآمد و هم تدریس میکرد و هم بیمار ویزیت میکرد.
از آنجایی که دانشگاه کلاً به زبان انگلیسی بود و از همان ابتدا همه دروس
باید به زبان انگلیسی تدریس میشد، این سه ماه میتوانست برای ما سرشار از
تجربیات علمی باشد. از صبح تا عصر کلاس داشتیم و شبها برای عقبنماندن
ساعاتی درس زبان انگلیسی میخواندیم. دو استاد آلمانی هم در دانشگاه ما
بودند که یکی آناتومی درس میداد و دیگری پاتولوژی. این دو استاد در تمام
طول دوران تحصیل من در دانشگاه شیراز به تدریس مشغول بودند و بعد از انقلاب
به کشورشان برگشتند.
در
واقع حقوقی که به هیات علمی دانشگاه پهلوی شیراز در آن زمان پرداخت میشد،
با حقوقی که همین افراد در کشورهایشان میگرفتند، تفاوتی نمیکرد. همین
بود که استادان مختلف از اقصینقاط جهان به این دانشگاه میآمدند و چند
ماهی تدریس میکردند. شیراز هم مهد تمدن و فرهنگ و تاریخ بود و هم آبوهوای
خوبی داشت. همه اینها باعث شده بود که استادان خارجی مشتاق حضور در این
دانشگاه باشند.
من
ورودی سال 1348 بودم و سرانجام در 1356 دوره پزشکی عمومی را در دانشگاه
شیراز بهاتمام رساندم. در این ایام در کل دانشگاه پزشکی نفر دوم شدم.
باوجوداین فکر من و باقی دوستان همدانشگاهی بیشتر به تهران معطوف میشد.
تهران محل برخوردهای سیاسی بود و ما میخواستیم هر طور که هست، خودمان را
به آنجا برسانیم. دکترمسیح هاشمی و دکتر منصوری که در تهران بودند، به
زندان افتاده بودند و از این نظر، ما که از مرکز دور بودیم، احساس
دورافتادگی میکردیم.
شیراز قطب چشم پزشکی ایران
درباره
دانشگاه شیراز باید به اهمیت استادان بزرگ ایرانی هم اشاره کنم. بههرحال
دانشجویان پزشکی بهشدت متاثر از استادان خودشان هستند. حالا اگر یکی از
این استادان دکترخدادوست باشد، دیگر حتماً آن دانشجو رشته دیگری غیر از
چشمپزشکی انتخاب نخواهد کرد. در دانشگاه پزشکی شیراز دو بخش از باقی
بخشها برجستهتر بودند. اولی بخش داخلی بود که دکتر رستگار و دکتر
اسماعیلبیگی آنجا بودند و دیگری بخش چشمپزشکی که زیر نظر دکتر خدادوست و
دکتر امیرلاری و دکتر اشرفزاده اداره میشد و همگی از اعضای بورد تخصصی
امریکا بودند. علاقه من به دکترخدادوست و عنایت دکتر به من باعث شد که من
هم چشمپزشکی را انتخاب کنم.در آن زمان قطب چشمپزشکی ایران، شیراز بود. با
وجود امثال دکتر شمس و شاگردانشان در تهران، روشهای مدرن دکترخدادوست و
دکتر اشرفزاده باعث شده بود که بیماران از تهران برای عمل شبکیه به شیراز
بروند.به همین دلیل بود که در آن ایام فکر رفتن از ایران به ذهن من خطور
نمیکرد، چون هر آن چیزی را که قرار بود خارج از مرزهای این مملکت فرا
بگیرم، میتوانستم در جوار دکترخدادوست و دکتر اشرفزاده بیاموزم.
از
دیگر برنامههای دکتر خدادوست در دانشگاه شیراز این بود که بهواسطه تحصیل
و شناختهشدن ایشان در دانشگاه جان هاپیکنز، قراردادی بین دو دانشگاه
منعقد شده بود. طبق این قرارداد دو دانشگاه میتوانستند از هم رزیدنت
بگیرند. فقط چون تعدد بیماران در ایران نسبتبه امریکا بیشتر بود، این شرط
گذاشته شده بود که رزیدنتهای آنها، دو ماه به شیراز میآمدند و در جریان
جراحیهای مختلف قرار میگرفتند و از طرف دیگر رزیدنتهای ما یک سال به
امریکا و دانشگاه جان هاپیکینز میرفتند. قراردادی بستهشده به این شکل بود
که در هر دو صورت، هزینهها با دانشگاه جان هاپکینز بود. نکته جالب این
قرارداد هم دقیقاً همین بود که هزینه هر دو گروه دانشجو، چه دانشجوهای
آنها و چه دانشجوهای ما، با دانشگاه جان هاپکینز بود.
دکتر
خدادوست معتقد بود که رزیدنتها باید بروند خارج از بخش چشمپزشکی و در
مکانی مستقل و با امکانات کامل کار کنند و تجربه بهدست بیاورند. به همین
دلیل بخشی مستقل با وسایل و امکانات کامل جراحی چشم در بندر لنگه و بخش
دیگری نیز در شهر لار برای این کار تجهیز کردند. بهاینترتیب ما دو ماه در
بندر لنگه بودیم و دو ماه در لار تا بتوانیم تجربه کاملی کسب کنیم. این
همان چیزی بود که بعدها وقتی دکتر ملکزاده وزیر بودند، بههمراه معاونشان
دکتر فرتوکزاده با عنوان طرحی یکماهه باب کردند. اما خب تفاوت طرح دکتر
خدادوست با این طرح در این بود که ما در آن ایام با امکانات و تجهیزات
کاملی در بخشها مواجه بودیم و همچنین در آن دو ماه، حقوق یک متخصص را
میگرفتیم که دقیقاً یادم است ماهی 23هزار تومان بود. یعنی بعد از دو ماه
با پول آن دوران میتوانستیم یک پیکان بخریم! اما بعدها دیگر این امکانات
نبود.
من در
زمان دستیاری و طی دوره تخصص، در 1358 ازدواج کردم. همسرم در آن زمان
دانشجوی جامعهشناسی دانشگاه شیراز بود. ایشان اهل مزینان و کهک در اطراف
سبزوار و از اقوام دکتر شریعتی است.انقلاب اسلامی وقفهای در جریان رزیدنتی
من ایجاد نکرد. حتی در زمان انقلابفرهنگی که دانشگاهها به حالت تعطیل در
آمدند، من در دوره بالینی بودم و کارم در بیمارستانها بود. در طی فاصله
سالهای 1356 تا 1359 رزیدنت بودم و بعد از آن نیز به خدمت سربازی رفتم و
تا 1361 سرباز بودم.
و جنگ شروع شد
روز
29شهریور1359 جنگ تحمیلی شروع شد و من که هنوز سه روز هم از گرفتن تخصصم
نگذشته بود، روز 2مهر بههمراه دکتر ملکزاده، مرحوم دکتر محمد ابراهیم
فقیهی که بعدها در شیراز ترور شدند و حالا بیمارستانی نیز به نامشان است و
دکتر سلمان سروش، داوطلبانه با یک هلیکوپتر به اهواز و بعد هم به خط مقدم
رفتیم. ضعف پزشکی در آن ایام بهشدت حس میشد و ما که چشمپزشک بودیم،
بیشتر به دکتر سروش و دکتر فقیهی که ارتوپد بودند، کمکرسانی میکردیم.
حمله ناجوانمردانه عراق به ایران باعث سرازیرشدن سیل نیروهای مردمی به
منطقه شده بود. روز اول که ما به اهواز رسیدیم، تعداد نیروهای داوطلب که به
هر طریقی خودشان را به آنجا رسانده بودند، آنقدر زیاد بود که شب را در
گوشه و کنار خیابانها میگذراندند. یکی شلوار نظامی داشت و اورکت نداشت.
دیگری اورکت داشت و شلوار نداشت. یکی با برنو و دیگری با کلت آمده بود.
میگهای عراقی که بر فراز اهواز بهپرواز در میآمدند، همین مردم پرشور با
برنو و کلت بهسمتش تیراندازی میکردند. ارتش عراق طی دوسه روز تا دب حردان
که چند کیلومتری اهواز بود، آمده بود و مردم درنهایت با درستکرد ن و بستن
آب به بیابانها، جلوی پیشروی نیروهای عراقی را گرفتند. ما بعد از سه هفته
به تهران برگشتیم و من در بیمارستان 504 ارتش در چهارراه قصر در جایگاه
متخصص چشم، به خدمت سربازی رفتم. در آن مدت طی چند ماموریت یکماهه و
دوماهه به بیمارستان 576 اهواز اعزام شدم. این بیمارستان هم بهدلیل حمله
عراق تخریب شده بود و ما در کمپ نیوساید شرکت نفت مستقر شده بودیم. علاوه
بر بیماران آسیبدیده که در آن ایام داشتیم، من تعداد زیادی سرباز یا
درجهدار عراقی را نیز جراحی کردم.
باید
بگویم که خوشبختانه بسیاری از مجروحانی که در بیمارستان 504 و 576 ارتش
جراحی کردم هنوز هم به من مراجعه میکنند. در آن دوران باید یک طرح
سهساله را میگذراندیم که خدمت سربازی من دو سال از این طرح سهساله محسوب
میشد. یک سال نیز در بیمارستانی در اراک بودم. هفتهای دو روز نیز خود را
به بیمارستان لبافینژاد میرساندم و در آنجا خدمت میکردم.
سفر به امریکا برای گذراندن دوره فوقتخصصی
بعد
از آن در 1363 (1984) برای طی دوره فوقتخصصی بهصورت داوطلبانه و بدون
گرفتن هیچ بورسی به امریکا رفتم. طی دو سال، یعنی 1984 تا 1986، دوره
فوقتخصصی شبکیه را در دانشگاه ییل گذراندم. زمانی که یک سال اول دوره
فلوشیپم سپری شد، رئیس دانشگاه ییل بهدلیل استعدادی که در من دیده بود و
همینطور رفتاری که با بیماران داشتم از من خواست تا یک سال دیگر نیز آنجا
بمانم. آن زمان حقوق یک فلوشیپ را از آن دانشگاه میگرفتم که در حدود
15هزار دلار در سال بود. این مبلغ برای گذران زندگی من که همراه همسر و
فرزندم به امریکا رفته بودم و پسر دومم نیز تازه بهدنیا آمدهبود، مبلغ
کمی نبود. اما باوجوداین من درخواست اضافه حقوق کردم و رئیس دانشگاه حقوق
20هزار دلار در سال را پیشنهاد داد، باز هم گفتم کم است و آنها گفتند که
به این مبلغ اضافه خواهند کرد. در آن لحظه من خجالت کشیدم که بپرسم چقدر به
این مبلغ اضافه خواهید کرد و آنها هم چیزی نگفتند. اولین حقوقم را که
گرفتم متوجه شدم که فقط 500 دلار اضافه کردهاند و حقوقم شده 20هزار و 500
دلار در سال!بههرحال آن یک سال هم سپری شد و قبل از اینکه مجبور شوم یک
سال دیگر هم آنجا بمانم، به ایران برگشتم. در 1365 وقتیکه دوره فوق
تخصصام را بهپایان رساندم و از امریکا برگشتم، در دانشگاه شهید بهشتی
استخدام شدم و همزمان مطبی نیز در بخش خصوصی دایر کردم. حالا سی سال است
که در بخش آموزش فعال هستم و فکر میکنم که در این بخش موفق بودهام. گرچه
خودم به پژوهش علاقهمندم؛ اما گواه موفقیتم در بخش آموزش، تربیت بیش از
200 چشمپزشک است که اکثرشان در ایران طبابت میکنند. در این بین حدود 70
نفر فوقتخصص شبکیه را نیز بهکمک دکتر پرورش و دکتر مسیح هاشمی تربیت
کردهایم. از میان این افراد دکتر احمد خیرخواه در هاروارد است و جزو هیات
علمی این مجموعه است. دکتر نوری مهدوی و دکتر قاسمی فلاورجانی هم در یو سی
ال ای هستند. در شیکاگو و در کانادا هم فارغالتحصیلانی از دانشگاه بهشتی
هستند. دکتر بهمنی کشکولی هم جزو آن گروه از افرادی است که برگشته و حالا
در ایران طبابت میکند. مساله برگشتن و یا ماندن در آنجا نیست. هدف خدمت به
بشر است که در هر مکانی اتفاق میافتاد.
نسل جدید پزشکی را با آرمانهای ما نقد نکنید
درست است که نسل ما آرمانگرا بود؛ ولی نمیتوان با این صفت نسل جدید
پزشکی را نقد کرد. زمانی که ما دوره تخصص خود را طی میکردیم، فرقی نمیکرد
که متخصص داخلی باشیم یا اطفال و یا چشم. درآمدی که از این حرفه حاصل
میشد، برای گذران زندگی کافی بود. اما حالا نهتنها مشکلات مالی بیشتر از
قبل شده؛ بلکه درسها نیز سنگینتر شده، جوری که وقتی که یک چشمپزشک دوره
تخصصاش را بهپایان میرساند، تقریباً سیوپنجساله است و حالا تازه باید
وارد بازار کار شود و برای خودش امکانات اولیه زندگی را فراهم کند. حالا
شما نمیتوانید انتظار داشته باشید که این افراد که در فشار و مضیقه هستند،
همان اخلاقیاتی را داشته باشند که وقتی در فشار نیستند.متاسفانه حالا جوی
بهوجود آمده که گمان میرود پزشکها درآمد نجومی دارند و پولشان از پارو
بالا میرود. درصورتیکه اکثریت جامعه پزشکی در این تعریف نمیگنجند. پزشکی
حرفه کمدرآمدی نیست، ولی خب درآمدی را که یک آرشیتکت یا کارخانهدار
میتواند داشته باشد با درآمد یک پزشک نمیتوان مقایسه کرد. این مساله فقط
در درآمد حاصله خلاصه نمیشود. پزشکی کار پرزحمتی است، به تحصیلات
طولانیمدت احتیاج دارد و بار مسئولیت آن نیز زیاد است. از صبح تا شب باید
مراقب بیماران باشی، تدریس کنی، جراحی کنی، بعد از عمل پیگیری کنی، بخوانی،
بنویسی، کنفرانس آماده کنی و سوالات رزیدنتها و فلوها را پاسخگو باشی.
پزشکی فقط رشتهای علمی نیست، حرفه هم هست. شیوه زندگی یا نحوه کار و
فعالیت اجتماعی هم هست. وقتیکه وارد حوزه تحصیل در این رشته میشوی، باید
مطمئن باشی که به این رشته علاقهمندی. چون این رشته مثلاً کامپیوتر یا
تاریخ نیست که چهار سال درس بخوانی و لیسانس بگیری و بعد هم تمام . باید
هشت سال از وقت و عمرت را پایش بگذاری. به همین دلیل هم عدهای از جوانان
که در نیمههای راه متوجه بیعلاقگیشان به این رشته میشوند، افسرده شده و
ترک تحصیل میکنند. در واقع 18 تا 23 سالگی دوره مهمی برای جوانان است که
بسیار سرنوشتساز است. برای همین در نظام آموزش امریکا برنامهای ترتیب
داده شده تا هرکس که علاقهمند به رشته پزشکی است، باید قبل از آن لیسانس
خود را گرفته باشد تا با هدف مشخص و عزم جزم وارد این رشته شود. البته این
اتفاق بهشکل محدودی در دانشگاه تهران در حال آزمایش است. بهطوری که
بهترین نفرات لیسانس پرستاری یا نخبههای رشتههای مرتبط میتوانند وارد
دانشکده پزشکی شوند.
چشم پزشکی وابسته به تکنولوژی است
رشته
چشمپزشکی بهشدت به پیشرفت تکنولوژی متکی است و همپای آن رشد میکند.
تمام وسیلهها و ابزار این رشته از معاینه و تشخیص گرفته تا جراحی نیاز به
تکنولوژی روز دارد. حالا اما این کلکسیون علمی فقط در دست امریکا و اروپا
نیست. هند و حتی عربستان سعودی نیز در حال پیشرفت و نزدیکشدن به این
قلهها هستند. با کمرنگشدن روابط بینالمللی ایران، کمبودهای ما نیز شروع
به خودنمایی میکند. من هشت سال رئیس دانشکده پزشکی بودم، از 1377 تا
1384. در آن زمان با آقای شاهحسینی، رئیس دانشگاه همنظر و همجهت بودیم.
هر دو تصمیم گرفتیم که روابط بینالمللی را گسترش بدهیم. با دانشگاه
کوئینزلند استرالیا وارد بحث شدیم که تبادل استاد و دانشجو داشته باشیم.
آنها نیز استقبال کردند. در حال امضای قرارداد بودیم که وزارت امور خارجه
گفت باید تحقیق شود و نمیشود که سی دانشجو از آنجا بیاید یا ما نیز
همینطوری دانشجو بفرستیم آنجا. در نهایت این طرح عملی نشد؛ اما ما باید با
جامعه جهانی در ارتباط باشیم. در علم نمیشود خودکفا بود. حتی در
اتومبیلسازی هم نمیتوانی چرخ را از اول اختراع کنی، میل لنگ را از اول و
موتور را از اول. هر علمی اصول و الگویی دارد. باید بروی آخرین تکنولوژی را
ببینی و بعد بگویی این ساختارش به درد جامعه ما نمیخورد، پس این تغییرات
را درونش ایجاد میکنیم. در پزشکی هم شما نمیتوانی از خودت تکنیک جدید
جراحی اختراع کنی. هر اتفاق کوچک و کشفی که در علم پزشکی اتفاق میافتد،
متکی به تحقیق و تفحص است. الان تمام کشورهای دنیا از طریق اینترنت با هم
در ارتباطند. متخصصین امریکایی هم حتی از نظرات و تئوریهای روسها و
چینیها استفاده میکنند. فارغالتحصیلان جدید ما باید بروند در کنگرههای
خارجی شرکت کنند تا هم زبانشان بهتر شود و هم علم بیشتری داشته باشند.
باید مشکل تسلط به زبان انگلیسی که در این نسل مشهود است حل شود. تنها راه
حل آن هم ارتباط است.
باید درکنگرههای جهانی حضورفعال داشته باشیم
کنگرهها
در همهجای دنیا در حال برگزاری است؛ اما فارغالتحصیلان ما نمیتوانند در
آن شرکت کنند. مشکل اول ویزاست که خب میتوان آن را برای جامعه پزشکی حل
کرد؛ اما مساله اصلیتر مشکلات اقتصادی است. رزیدنتهای جوان با این وضعیت
اقتصادی نمیتوانند در این کنگرهها شرکت کنند. حداقل باید ده سال کار کرده
باشند و وضع مالیشان را به حد استانداردی رسانده باشند تا بعد بتوانند
برای چنین برنامهای وقت و پول صرف کنند.
بااینهمه
تدریس و آموزشدادن به رزیدنتها و فلوها برای من لذتبخش است. من اگر در
بخش خصوصی کار میکردم، خیلی وضع مالیام بهتر بود. اما هرچه آموخته بودم
تنها در کار خودم مصرف میشد. آموزش این امتیاز را در اختیار من قرار داده
است که تبادل علم داشته باشم. در اسلام هم آمده که زکات علم، نشر آن است.
البته تلاش کردهام که در این حرفه، تنها به این زکات اکتفا نکنم. تا قبل
از اینکه طرح سلامت اجرا شود، هزینه جراح جدا بود و هزینه بیمارستان جدا.
آن زمان ما این آزادی را داشتیم که به فقرا تخفیف بدهیم یا اصلاً حق جراحی
نگیریم. بهدلیل صبغه مذهبی که دارم، این اجازه را از مرجع گرفته بودم که
بیمار فقیری را مجانی عمل کنم تا هزینه آن بهجای وجوهاتم محسوب شود. اما
حالا دیگر اینطور نیست و عمل جراحی تنها یک کد است. حقالعملها را آن کد
مشخص میکند و جراح خیلی اختیار ندارد. مگر اینکه بعدها حقالعلم
دریافتشده را به بیمار نیازمند باز گردانم یا اینکه کد را کمتر بنویسم.
اما دراینصورت افراد دیگری که باید از این کد حقالعمل بگیرند، مثل متخصص
بیهوشی یا کلینیک و پرستار ضرر میبینند و در حق آنها اجحاف میشود. البته
حالا حتی در بخش خصوصی بیشتر از 90درصد بیمه تکمیلی هستند و بیماری که
بیمه نداشته باشد، خیلی کم داریم. بیمارانی که بیمه تکمیلی ندارند، اگر
بیمه پایه داشته باشند به مراکز دولتی ارجاع میدهیم. اگر بیماری بیمه
پایه هم نداشته باشد، مثل افغانیها یا مهاجران دیگر، با کمک بیمارستان و
با هزینه خودمان عمل میکنیم.کسی که برای پارگی شبکیه آمده و پول ندارد و
90درصد از دید من موفقیت جراحی برای او وجود دارد، چه باید کرد؟ هزینهاش
در بیمارستان دولتی مثلاً میشود 600هزار تومان که بیمار توان پرداخت آن
را هم ندارد. همین هفته پیش، خانمی آمده بود که هر دو چشمش براثر دیابت،
دکلمان کششی پیدا کرده بود. قرار بوده فروردین عمل کند که بهدلیل فقر این
کار را انجام ندادهاند و ما او را با هزینه خودمان جراحی کردیم. در این
فکر هستم با حسابداری که انسان پاک و درستی باشد در بیمارستان صحبت کنم و
پولی پیش ایشان بگذارم و ایشان به مریضهایی ازایندست که ما به او معرفی
میکنیم، رسیدگی کند.
خودم را مدیون چشم پزشکیمی دانم
پزشکی واقعاً جنبه انسانی دارد. مغازه خواروبارفروشی نیست که اگر پول
داری این جنس را بخر و اگر نداری نخر. پای جان و سلامت انسان در میان
است.یکی از علاقهمندیهای من، تحقیق و پژوهش در رشته چشمپزشکی است. حدود
هشت سال است که رئیس مرکز تحقیقات هستم. این مرکز هیچ بودجهای ندارد و فقط
با بودجه خودمان فعالیت میکند. حتی همه فعالیتهای مرکز و کنفرانس و
سمینار را با بودجه خودمان برگزار میکنیم. اما با همین امکانات محدود هم
به نتایج خوبی رسیدهایم. یک بار اتفاق جالبی افتاد که پایهگذار اتفاقات
جدیدی در این حوزه شد. ما برای بیماریهای چشمی به پشت پلک، در کنار کره
چشم، آمپول کورتن تزریق میکردیم. وقتیکه یکی از فلوهای ما در حال تزریق و
انجام این عمل بود، سوزن کمی داخل چشم شد و کورتن زیر شبکیه تزریق شد.
فشار چشم بهسرعت بالا رفت و مریض دیگر هیچ چیز ندید. وقتیکه فشار چشم
بالا میرود، حتی نور نیز دیده و حس نمیشود. فشار چشم را پایین آوردیم و
نور را به بینایی بیمار باز گرداندیم. چشم که کمی آرام شد، متوجه شدیم که
مقدار زیادی کورتون زیر پرده شبکیه جمع شده است. ازطرفی خطرناک بود و از
طرفی هم جالب. از صحنه عکس گرفتیم. خوشبختانه اتفاقی برای مریض نیفتاد و
بیماری التهابی این چشم مریض از چشم دیگرش بهتر درمان شد. شروع به تحقیق
کردیم و مقاله را نوشتیم. با کمک استاد دکتر غلامعلی پیمان که از استادان
چشمپزشکی هستند و اخیراً از اوباما جایزه گرفتند و در آریزونا روزی را به
نام ایشان نامگذاری کردهاند، مقاله را در یک مجله چشمپزشکی امریکایی چاپ
کردیم. تا آن روز سابقه نداشت که کورتن داخل چشم تزریق شود. کورتن یا
بهشکل خوراکی داده میشد یا که پشت پلک تزریق میشد. اما این مقاله ما
بهمثابه مرجع شد و محققان زیادی به آن مراجعه و استناد کردند.
من مدیون پزشکی هستم
من
خودم را به پزشکی و چشمپزشکی مدیون میدانم؛ ولی هیچوقت بچههایم را
مجبور نکردم که راهم را ادامه دهند. پسران من به دبیرستان نیکان در خیابان
دروس رفتند که بهنوعی زیرشاخه دبیرستان علوی بود. دو تا از بچهها رفتند
رشته ریاضی و دیگری هم در دانشکده فنی، برق خواند. فقط آنها را به
درسخواندن تشویق نکردم و ورزش را هم پیشنهاد میدادم. تا جایی که پسرم
کاپیتان تیم والیبال دانشگاه تهران بود و با این تیم قهرمان هم شد. او
همان فرزندم است که در امریکا بهدنیا آمده بود و برای ادامه تحصیل به آنجا
رفت و حالا بههمراه همسر و فرزندش در امریکا زندگی میکند. پسر دیگرم
مهندس کامپیوتر است و دخترم که در کانادا مدیریت بازرگانی خوانده بود، در
ایران مشغول به کار است. بعدها متوجه شدم، اگر به گذشته برگردم، باتوجهبه
علاقهای که به علومانسانی دارم، تحصیلم را در این شاخه ادامه خواهم داد.
چراکه دانشگاه ییل و هاروارد در شاخه علومانسانی بهشدت قوی هستند و حتی
ییل از هاروارد هم در این زمینه جلوتر است. یکی از همکلاسیهای ما وقتی که
دوره پزشکی عمومی را طی کردیم، فهمید که به این رشته علاقهمند نیست و
علوم حوزوی و فلسفه را دنبال کرد. دست به دامن دکتر خسرو نصر، پسرعموی
دکتر سید حسین نصر که استاد دانشگاه هاروارد بود، شد و به این طریق به دکتر
سید حسین نصر معرفی شد و به امریکا رفت. پزشکی عمومیاش را بهمثابه
لیسانس قبول کردند و فوق لیسانسش را در امریکا در رشته فلسفه گرفت. باید
بگویم شاید اگر من هم آن دوران فلسفه یا علوم سیاسی یا تاریخ میخواندم،
حالا از زندگی لذت بیشتری میبردم.
خلاصه ای از کارنامه علمی سیدمهدی مدرس زاده
متولد 1329 در تهران .متاهل و دارای سه فرزند
در حال حاضر استاد چشم پزشکی در دانشگاه علوم پزشکی ایران و رئیس مرکز تحقیقات چشم
تحصیلات ابتدایی و متوسطه : دبستان پیشرو تهران . دبیرستان علوی تهران
تحصیلات عالی:
دانشکده پزشکی – دانشگاه شیراز (پهلوی سابق) 1356- 1348
تخصص چشم پزشکی دانشگاه شیراز 1359-1356
دوره فلوشیپ در بیماریها و جراحی شبکیه و زجاجیه در دانشگاه ییل (yale)آمریکا 1986-1984
مدارک تحصیلی:
پزشکی عمومی
مدرک استاندارد ECFMG
بورد تخصصی چشم پزشکی
مدرک فلوشیپ چشم پزشکی از دانشگاه ییل آمریکا
عضو هیئت علمی از سال 1365 تاکنون
(از سال 1384 به بعد رتبه استادی داشته ام)
رئیس دانشکده پزشکی دانشگاه علوم پزشکی ایران از 1384-1377
رئیس مرکز تحقیقات چشم از سال 1388 تاکنون
عضو هیئت تحریریه مجلات مختلف چشم پزشکی
عضو هیئت ممتحنه و ارزشیابی چشم پزشکی (هیئت بورد) در وزارت بهداشت- درمان و آموزش پزشکی از سال 1369 تا 1393 .
رئیس گروه ویتره و رتین انجمن چشم پزشکی از 1394 تا کنون
افتخارات
استاد نمونه دانشگاه در سال 1379
محقق برتر چشم پزشکی در کنگره چشم پزشکی 1384
داور مقالات مجله چشم پزشکی آمریکا (Ophthalmology) در سال 1385
برنده جایزه بین المللی آکادمی چشم پزشکی آمریکا در زمینه آموزش چشم پزشکی در سال 2009
Internationa- Educatio- Award – 2009
برنده جایزه پژوهنده بین المللی چشم پزشکی از آکادمی چشم پزشکی آمریکا در سال 2011
Internationa- Ophthalmology Scholar Award – 2011
زبانها : فارسی، انگلیسی و عربی
مقالات :
63 مقاله چاپ شده در مجلات بین المللی و اکثرا در مجلات آمریکایی
دارای H ایندکس 11 بین المللی
23 مقاله چاپ شده در مجلات چشم پزشکی ایرانی
تالیف یک کتاب تحت عنوان « نگهداری و کاربرد صحیح لوازم ظریف چشم پزشکی.»
تالیف سه فصل در کتابهای چشم پزشکی ( فارسی )
فعالیت در آموزش چشم پزشکی
نقش موثر در تربیت بیش از یکصد و پنجاه رزیدنت دستیار چشم پزشکی و بیش از پنجاه و پنج فلو در رشته فوق تخصصی شبکیه و زجاجیه.