معمولاً مشخصه ی آغاز مرحله ی جدیدِ زندگی،تحولِ عظیمی است که می تواند به کندی یا با شدت رخ دهد.اغلب حسِ تنفرِ زیادی نسبت به زندگی به وجود می آید چرا که فرد به چیزی که می توانسته دست یابد دست نیافته و یا آن طور که می خواسته زندگی نکرده است.پس تمایل پیدا می کند که دست به کارِ احمقانه ای در کسب و کار بزند یا به احتمالِ بیشتر عاشق شود،چرا که این جنبه ی زندگی را نادیده گرفته بوده است . یونگ خاطر نشان کرد که ما باید در نیمه اول زندگی بر دنیای واقعیت عینی یعنی ، تحصیل و شغل و خانواده تمرکز کنیم
در مقابل ، نیمه دوم زندگی باید صرف دنیای ذهنی درونی شود که تا آن زمان مورد بی توجهی قرار گرفته است . نگرش شخصیت باید از برون گرایی به درون گرایی تغییر یابد . و دلبستگی های ما باید از مسایل جسمانی و مادی به مسایل معنوی ، فلسفی و شهودی، تغییر کند . بنابر این ، در میانسالی ، فرایند تحقق بخشیدن به خود با شکوفا کردن آن را به طور طبیعی آغاز می کنیم اگر در یک پارچه کردن ناهشیار با هشیار موفق بوده باشیم ، در موقعیت دستیابی به سطح جدیدی از سلامتی روانی مثبت قرار می گیریم ، موقعیتی که یونگ آن را تفرد نامید .
آنتوان دوسنت اکزوپری در یادداشتهای خود می نویسد:
آدمها
فکر می کنند اگر یک بار دیگر متولد شوند، جور دیگری زندگی می کنند، شاد و
خوشبخت و کم اشتباه خواهند بود فکر می کنند می توانند همه چیز را از نو
بسازند، محکم و بی نقص اما حقیقت ندارد اگر ما جسارت طور دیگری زندگی کردن
را داشتیم، اگر قدرت تغییر کردن را داشتیم، اگر آدمِ ساختن بودیم،از همین
جای زندگیمان به بعد را مى ساختیم....
خلاصه اینکه اگر کسی را دیدید که از کوچکترین چیزها لذت می برد، محو طبیعت می شود،کمتر سخت می گیرد،می بخشد،می خندد،می خنداند و با خودش در یک صلح درونی استد او نه بی مشکل است نه شیرین مغز او طوفان های هولناکی را در زندگی پشت سر گذاشته و قدر آنچه امروز دارد را می داند او یاد گرفته است که لحظه به لحظه ی زندگی را در آغوش بگیرد . این آرامش و صلح درونی ناشی از بلوغ شخصیت بعد بحران میانسالی است.
پزشک آنلاین