مادرش هم آمده بود؛ یک زن جاافتاده و متشخص که شرم از چهرهاش میبارید.
دختر بیش از یک ماه بود که گم شده بود. یعنی از خانه فرار کرده بود و با
پیگیری پدرش که از نظر اجتماعی و اقتصادی در سطح بالایی هم بود در خانهای
شبیه به یک خانهی فساد پیدایش کرده بودند. در این مدت با الکل و مواد و
چند پسر جوان همدم بوده است.
مادر مدام از سلامت خانوادهاش صحبت میکرد و راست هم میگفت و مرتب از من میپرسید: «دکتر ما چه خطایی کردیم که مریم اینطور شد؟»
من حقیقتا روزهای اول پاسخی نداشتم و حتی خودم هم حدس نمیزدم که واقعا
خانواده در این باب تقصیر چندانی داشته باشند. اما بعد از چند جلسه با دختر
موضوع برایم روشن شد. مادر یک خطای به ظاهر ساده ولی هولناک کرده بود....
دکتر فرشاد نجفیپور، روانشناس و عضو هیات علمی دانشگاه
براساس نتایج آمارها، جمعیت زندانها را بیشتر کودکان خانوادههای فقیر تشکیل میدهند
شک ندارم که فقر بر سلامت انسان خصوصا کودکان تاثیر منفی میگذارد. این
تاثیر هم جسمی و هم ذهنی است. کودکان خانوادههای فقیر در آینده ممکن است
وضعیت جسمی، روحی و اجتماعی مناسبی نداشته باشند اما از سوی دیگر، افراد
موفق متعددی را میشناسیم که در خانوادهای فقیر بزرگ شدهاند. همچنین
مابین افراد مشکلدار و مشکلساز جامعه، کسانی که در خانوادههایی که فقیر
نبودهاند، زیاد هستند.
آمارها میگویند که جمعیت زندانها را بیشتر کودکان خانوادههای فقیر تشکیل
میدهند اما اینها اکثریت مطلق نیستند و از خانوادههای غیرفقیر هم
بسیارند.
و این درحالی است که آمارهای بیرون از زندان، چیز دیگری میگویند و
مشکلسازهای بیرون از زندان، اکثرا از خانوادههایی هستند که اصلا نمیشود
به آنها لفظ فقیر را نسبت داد. بعضا حتی (که کم هم نیستند) کاملا غنی و
ماوراء غنی هستند.
والدین از تربیت صحیح کودکان غافل نشوند
در پژوهشی که چند سال قبل من و گروه بزرگی از همکارانم روی جمعیت نسبتا
بزرگی از نوجوانهای مراکز تعلیم و تربیت قضایی انجام دادیم، آنچه در بین
این نوجوانان اکثریت قاطع را داشت، فقر مادی نبود. اکثریت این نوجوانان،
قریب به اتفاق فقر تربیتی داشتند و در این فقر تربیتی، مشکل عمده تناقض در
پیامهای تربیتی والدین بود. یعنی پدر و مادر به واسطهی عدم هماهنگی،
درگیری یا نفرت از یکدیگر در موارد یکسان، نظرات متناقض داشتند. مثلا از
نظر مادر یک رفتار عادی بود ولی از نظر پدر کاملا زشت محسوب میشد. در این
فقر تربیتی از نظر کمیت مقام دوم به آموزش دروغ توسط والدین میرسید. یعنی
پدر و مادر به فرزند آموخته بودند که فلان مطلب را به فلانی اینطور خلاف
واقعیت بگو تا فلان اتفاق ناخوشایند برای ما پیش نیاید.
از سوی دیگر، بررسیهای متعددی که روی جوانهای مشکلساز و ناموفق انجام
شده، تقریبا همگی بر بیکفایتی شخصیت این افراد تاکید دارند. شخصیتهای
بیکفایت یک طیف شخصیت هستند که عمدتا شخصیت مستقلی ندارند و بعضا حتی دچار
اختلال شخصیت هستند. شاید جالب باشد بدانید مشکلات و اختلالات شخصیت عمدتا
از نوع اختلالات هدایت یعنی کاملا وابسته به تربیت هستند. مشکلات شخصیت
زمینهی ارثی و جسمی بسیار محدودی دارند که میتوان از آن حتی (به عنوان
علت)، صرفنظر کرد.
جالبتر اینکه ناموفقها اکثرا فقط شخصیت غیرمستقل دارند و تعداد اندکی
دچار اختلال شخصیت هستند. این ناموفقها عمدتا در زمینهی مسئولیتپذیری و
سپس عزت نفس، قاطعیت، حل مسئله و برقراری ارتباط سالم ضعف دارند.
هیچ پژوهشی تا امروز نتوانسته رابطهی علت و معلولی بین فقر مادی و
مسئولیتپذیری، عزت نفس، قاطعیت، حل مسئله و برقراری ارتباط سالم را به
اثبات برساند اما همهی پژوهشها بر ضعفها و مشکلات رفتاری والدین و ضعف
پرورشی در مدارس خصوصا مدارس ابتدایی تاکید دارند. یعنی علل عمدهی پرورش
شخصیتهای ناموفق نقایص پرورشی در والدین و مدارس هستند.
اکثر والدین مهارتهای لازم درخصوص فرزندپروری را ندارند
مشکل اینجاست که پدر و مادرها اکثرا بدون آموزش و کسب مهارتهای لازم به
فرزندپروری مشغول هستند و مدارس یا دانش لازم را ندارند یا دارند و به دلیل
برتری آموزش به پرورش در مدارس و یا علل دیگر به اعمال علمشان اهتمام
ندارند. نتیجه این میشود که در حساسترین دوره از شکلگیری شخصیت عملا به
نکات اصلی پرداخته نمیشود و حتی غفلتا بدآموزی میشود.
به چند مثال بسیار ساده اما بسیار تاثیرگذار توجه کنید:
* کودک درون خودرو است و پدرش وارد خیابان عبور ممنوع میشود. وقتی از
خیابان میگذرند و محوطهی عبور ممنوع تمام میشود، پدر میگوید: «شانس
آوردیم، دوربین نداشت و پلیس هم نبود.» این نوع رفتار کاملا متضاد با
مسئولیتپذیری است.
* کودک با مادر از پلههای آپارتمان در حال پایین رفتن هستند. خانمی مشغول نظافت است. مادر بیتفاوت با سلام خانم نظافتچی برخورد میکند. داخل پارکینگ خانمی از همسایگان در حال ورود به خودروی گرانقیمتاش هست و اصلا توجهی به مادر ندارد. مادر خود را سریعا به آن خانم که برخورد گرمی هم ندارد، میرساند، سلام و احوالپرسی بسیار متواضعانه و مفصلی میکند. این نوع رفتار کاملا متضاد با عزتنفس است.
* پدر در حضور کودک از شخصی تمجید میکند: «آقای ... چه مرد نازنینیه، اصلا نه توی دهنش نیست.» پدر در حضور کودک کسی که هرگز «نه» نمیگوید را تمجید میکند. یعنی «نه» گفتن را خوب نمیداند. این یک بدآموزی آشکار و رایج در زمینهی قاطعیت است.
کمی به اطراف توجه کنید تا میلیونها مورد از این بدآموزیها را ببینید.
فقر مادی کودک احتمال موفقیت او را در آینده کاهش میدهد اما فقر پرورشی در
خانواده و جامعه آیندهاش را نابود میکند.
و اما ادامه ماجرا...
هفت ماه بعد مادر مریم با گل و شیرینی آمد که بازگشت دختر عزیزش به زندگی
سالم را با ما جشن بگیرد و تشکر بکند. با اصرار وادارم کرد جواب سوال
همیشگیاش را بالاخره بدهم. من خواهش کردم که چند دقیقه بدون قضاوت و با
آرامش به حرفهای من گوش بکند. گفتم: «شما یک اشتباه بسیار بزرگ کردید که
اصلا از نظرتان مهم نبود. اشتباه از شبی شروع شد که مریم میخواست به تولد
دوستی برود که پدر شدیدا مخالف بود. شما به اصرار شدید مریم قانع شدید که
مریم برود و پدرش بویی از موضوع نبرد.شما به مریم یاد دادید که میشود به
پدر دروغ گفت! پدر و مادر مهمترین عناصر زندگی فرزندان هستند. وقتی به پدر
بشود دروغ گفت، به همه میشود، دروغ گفت. پس وقتی میشود دروغ گفت و خوش
گذراند، چرا دروغ نگوید؟»