در
فرهنگ غنی سرزمین ما پزشک همواره نه در جایگاه فروشنده کالا که در جایگاه
یک معتمد برای جان و روح بیماران قرار داشته است. پزشک فردی از میان خود
مردم بوده که دردهای آنها را، نه فقط دردهای جسمی که آلام روحشان را تسکین
و درمان میکرده است. هر کوی و برزنی طبیب خود را داشت و خانه پزشک
همانجا بود که مرهم و دارو میساخت و درمان میکرد و شاید ملجایی هم بود
برای اهل محل. طبیب چون از خود مردم بود، هم برای مردم دارای حرمت بود و
هم والیان، چرا که آنها نیز بیمار بودند و طبیب معتمد همه.
در بزنگاههای
تاریخ نیز طبیب زبان جامعه خود بود و راوی داستان دوران خود. شاید داستان
از آن زمان آغاز شد که مریضخانهها به راه افتاد و ماوای بیمار، دیگر خانه
طبیب نبود و شفاخانه یا بیمارستان شد خانه دوم که نه، شاید خانه اول طبیب و
نام طبیب هم شد پزشک. اگر در خاطر جامعه نباشد، در حافظه تاریخ پزشکی ما
نام اساتید بسیاری حک شده است که در همین خانه جدیدشان روزگار جوانی را
سپری کردند، موی سپید نمودند و دیدگان بر جهان در حال خدمت بستند. شاید
قرار بود دیوارههای بیمارستان بشود سد بین پزشک و بیمار، ولی نشد.
بزرگترین رخداد تاریخ ایران در سده اخیر اتفاق افتاد، پزشک و بیمار باز هم
در کنار هم ماندند، خانمانسوزترین جنگ تاریخ معاصر به وقوع پیوست، پزشک و
مردم دوشادوش هم و در کنار هم دشمن را به عقب راندند. دیوار حرمت پزشک و
بیمار مستحکم بود و اعتماد پایدار. پزشک برای نجات جان بیمار تلاش میکرد و
اگر میتوانست شبح مرگ را به کناری براند، شاد بود که مشیت بر این بوده که
وسیلهای باشد برای شادکردن دل عزیزان بیمار و اگر مرگ توانمندتر از توان
بشری پزشک بود، باور همراهان بیمار بر تقدیر الهی بود.
هنوز
زمانی طولانی از این تصویر نگذشته و اگر از شهرهای بزرگ ملالتزده امروزی
کمی دور شویم، هنوز هم همین نما را نظارهگریم. همانجا که در دورترین نقطه
صفر مرزی خانم یا آقای پزشکی جوان، بعد از قریب به 20 سال رنج و ممارست در
آموختن علم طب، در دهه سه و چهار زندگی خود تازه مجال مییابد که با حداقل
معیشت، دانش و مهارت خود را در اختیار محرومترین مردم این آب و خاک قرار
دهد و تنها دلخوشی آن شاید همین باشد که تب سوزان کودکی را بهبود ببخشد،
مادر بارداری را به آرزوی دیدن ثمره زندگیاش برساند یا بیماری ناتوان را
از سختی و مرارت سفر طولانی با تن رنجور به کلانشهرها برهاند و شاید پدری
را بار دیگر به خانواده خود بازگرداند.
این
تخیل ذهن متوهم یک پزشک نیست، بلکه حقیقت غالب رابطه پزشک و بیمار حتی در
روزگار ماست. اما چه میشود که به ناگاه پزشک در زمانی کوتاه در جامعه
فرهنگزده ما به دشمن مردم این مرز و بوم بدل میشود و بر طبل این دشمنی از
هر کوی و برزن آنچنان کوبیده میشود که وامصیبتا، هستی شما را به تاراج
بردند.
حقیقت
این است که از یکسو طبابت در جامعه مادیگرای ما همانند هر صنعتی دیگر
باید روی پای خود میایستاد و خرج خود را برای بقای خود و فراهمآوردن
امکان خدمات بیشتر فراهم میکرد، پس درمان شد کالا و بها پیدا کرد و باید
توسط مشتری خریداری میشد ولی از دیگر سوی فروش آنچه با جان انسان سروکار
داشت با جوهره آن همخوانی نداشت. وجه معامله باید از مسیری دیگر پرداخت
میشد که نشد، یعنی همان که در تجربه دیگر کشورهای پیشروی این مسیر رخ داد و
برای حفظ حرمت، باید ارتباط فروش و پرداخت بین بیمار و پزشک قطع میشد که
نشد. در این بازار مکاره سوداگرانی هم کالای باارزش خود را به هر بها و هر
صورتی که نباید، فروختند و تلنگری سخت به قامت دیوار اعتماد بین این دو یار
قدیمی زدند. ولی جامعه پزشکی باید این پدیده را در خود اداره میکرد که
نکرد و باید به نقد آن مینشست که ننشست و عضو معلول را از بدنه سالم خود
جدا میکرد که نکرد. رسانه یعنی زبان گویای جامعه که در شکل سالم خود باید
جهتدهنده به دادههای شناور در سطح جامعه باشد، سره را از ناسره جدا کند و
حقیقت را عریان در نگاه مردم قرار دهد.
ولی در این سو در کوتاه زمان در
جامعهای اخلاقزده، ابزارکهای تولید و نشر دادهها شد منشا کسب خبر،
رسانه مسوولیت خود را فراموش کرد و منبع خبر آنها شد همان دادههای سیال.
خطای طبیبی را بدون تحلیل در بوق و کرنا کردند، بازنشر از مبادی رسمی
نمودند، حکم دادند و کردند ردای پزشکان این سرزمین و هیولای خودساخته را به
عنوان غاصبان جان و مال مردم به جامعه معرفی نمودند. هر روز یک خبر بدون
مقدمه و موخرهای، ولی فهوای خبر ثابت بود «سهلانگاری، بیمسوولیتی و خطای
پزشکی باعث مرگ یا ضایعه جانکاه دیگری شد.» داستان ادامه داشت و ارباب
فرهنگ و هنر وارد این کارزار شدند، شاید از روی مسوولیت ولی با
سادهانگاری. یکبار با سخرهگرفتن رابطهای با قدمت تاریخ این مرز و بوم و
در قدم آخر با فحاشی و ناسزاگویی.
از
اینجای داستان روی سخن نگارنده به عنوان عضوی کوچک از جامعه پزشکی با
بزرگی از جامعه هنری کشور است که تصویر ایشان در چند روز اخیر در محیط
بیسامان خبری ما در گردش است.
طبیب
فرهنگ کشور، بیشک نقش هنرمند در قبال تسکین و درمان دردها و زخمهای
فرهنگی یک جامعه کم از نقش پزشک در درمان بیماری رو به احتضار نیست. شمایی
که در مقام پیر مورد احترام جمع هنرمندان آنچنان بیپروا تاختید، گریبان
پاره کردید، به تهدید شمشیر تریبون عمومی را در هوا چرخ دادید، در جمع
مشوقان و هوراکشان خود آنچنان بیحیا عربده کشیدید و همه را از دم تیغ خود
گذراندید، حال اگر از بار عاطفی جمعتان خارج شدهاید، یکبار دیگر به حق
برای شخصیت فقید و از دست رفته این سرزمین مویه کنید و به این واقعه
واقعبینانه بنگرید و به یاد داشته باشید که بدترین علاج را ا نتخاب کردید.
اگر همچنان بر موضع خود پافشاری دارید، بدانید که قدارهبندی و عربدهکشی و
حکم دادن بدون دانش کافی در خور هیج متولی فرهنگی نیست.
خوب بدانید که
تجلی این رفتار همان است که هر روز از تسری آن در جامعه هراسانیم، یعنی
اوباشگری. یعنی همان که همیشه نالانیم چرا خود قاضی میشویم و خود مجری
حکم. بحث اینکه تا کنون به چه میزان هر کدام در ایفای نقش و رسالتمان به
حق درست عمل کردهایم، از حوصله خارج است ولی پدر بزرگوار من، اگر جامعه
سینمایی در پشت بیرق انگشتشمار شخصیتهای بین مللی خود قرار دارد، جامعه
پزشکی مورد حمله شما مفتخر به صدها یا هزاران شخیصت جهانی است که اتفاقا
بعد رسانهای نداشته، در زمان بیماری به همین مرز و بوم اعتماد دارند و با
افتخار بر روی همان تخت بیمارستانی که مردم درمان میشوند، درمان شدهاند و
با حمل و نقل خصوصی هم به دیار غرب برای گرفتن خدمات مراجعه نکردند و اگر
ساعت شنی عمرشان نیز لحظه آخر را نشان داد، به دور از هر هیاهویی به دیار
باقی شتافتند.
در
کشورهای مورد وثوق شما هم اشتباه و خطا در حرفه پزشکی همانند هر صنف دیگری
واقع میشود و پرجاذبهترین شخصیت هنری خود را با خطای به اثبات رسیده
پزشکی از دست میدهند، ولی این رفتار بیمنطق، راهاندازی کمپین و در یک
کلام رفتارهای قبیلهمعابانه از هیچ به اصطلاح صاحب فرهنگی بروز نمیکند.
این
نماینده کوچک جامعه پزشکی هم بر کوتاهیهای غیرمتعهدانه و گاه به دور از
اخلاق جامعه پزشکی نقد داشته و دارم و باعث افتخار است که مجموع این نقدها
در سنوات گذشته، بهدور از هرگونه غوغاسالاری، دغدغه اصلی متولیان آموزش
پزشکی در معتبرترین دانشگاههای این کشور شده و تبدیل به برنامهای منسجم
برای فائقآمدن بر این نقیصه مهم که بخش کوچکی از جامعه پزشکی به آن
مبتلاست، شده چون جامعه پزشکی به واقع باور دارد که این دیوار اعتماد
شکننده شده ولی نباید از بین برود و فرو ریزد ولی آیا جامعه هنری ما به
همین میزان پذیرای خطا و کوتاهیهای رفتاری و عملکردی خود است و خود را نقد
مینماید یا لااقل برای حل آن برنامه مشخصی دارد؟
در
پایان، هامون سینمای ایران، به سیاق هامون داستانت فریاد میزدی که «من
عصبانیم» و این عصبانیت را «حق مسلم خود» میدانستی ولی بدان که از همان
لحظه دیگرانی هم خواهند بود که از تو عصبانیند نه به خاطر درشتگوییهای تو
که به خاطر تحقیرشدن با رفتار محقرانهای که خود را شایستهاش نمیدانند. سپید